باسمه تعالی
نصیحت(۱۵)
عشق را بیمعرفت معنا مکن
دل بدون نور حق پیدا مکن
خود پرستی در محبت مانع است
دل تهی از مهر را زیبا مکن
هر که را دیدی دلش با حق بهجاست
غصهای از طعنهی دنیا مکن
زندگی بیعشق، سست و بیثمر
پس دلت را بسته بر سودا مکن
گر بخواهی مهر و نور سرمدی
دل تهی از عشق بی همتا مکن
عشق، نعمت بود از حق در کمال
هر که دارد عشق، دل تنها مکن
عشق را در جان و دل پیدا نما
خویش را وابسته بر دنیا مکن
چون گلِ خوشبوی در باغِ وصال
دل به خار و خس به هر صحرا مکن
دل ز زنجیر هوس آزاد کن
روح را محبوس در سودا مکن
برگِ سبزِ عشق را بنشان به دل
دل چو دریا کن، ولی رسوا مکن
گر به نور حق دلت روشن شود
چشم را سرگشتهی بینا مکن
حب دنیا را ز دل بیرون نما
خویش را در بند هر یغما مکن
سینه را آرا به نور معرفت
دل به دام رنگ و بو پیدا مکن
راه حق را طی نما با عشق او
عمر خود را صرف هر بیجا مکن
چو مسافر باش، در دنیای پست
خانهای از جور، در دل جا مکن
گر خدا را طالبی در هر نفس
جز به درگاهش دلِ شیدا مکن
جانِ خود را وقفِ یکتا حق نما
عمرِ خود بر پای هر کس پا مکن
چون گُلِ نرگس بمان در بندِ عشق
نفس خود آلودهی دنیا مکن
در حریم کبریا نور است و عشق
خویش را محبوس در سفلا مکن
گر ز جامِ وصل نوشیدی شراب
عشق را مشغولِ هر مینا مکن
گر رسیدی بر مراتب در وصال
دلسپاری بر هوای ما مکن
دل چو دریا کن ز بحرِ بیکران
رودِ جان را بسته بر دریا مکن
گر وصالِ یار خواهی دم به دم
دل به غیر از کوی او مأوا مکن
چون به باغ عشق بنشستی دمی
دل به گلهای جهان پیدا مکن
چشم دل بگشا به روی یار و دوست
دل اسیرِ عشق این دنیا مکن
سوزِ دل گر در دلت بنشاند حق
سینه را خاموش بر سودا مکن
گر به شمعِ عشق حق پروانهای
دل " رجالی" سر مه ی بینا مکن
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۲/۱۷