باسمه تعالی
مجموعه رباعیات واژه های عرفانی (۳۶)
نردبان سلوک
بگذر ز گناه، چون صفا پیدا شد
در وادی عشق، رهنما پیدا شد
بر پلهی اولِ سلوک عاشق
با توبه واشک، کبریا پیدا شد
روح
این روح که از عالم بالا آمد
چون نور ز سرچشمهی معنا آمد
باید که زبند جسم، آزاد شود
چون موج که از بحر، به دریا آمد
دل
دل خانهی عشق است، خرابش مکنید
غیر از رخ یار، در حجابش مکنید
گر گرد گناه آید و بنشیند
جز اشک سحرگاه، جوابش مکنید
هوای عشق
هر شب به هوای تو نظر میجویم
بر کوی تو با اشک گذر میجویم
چون ماه که در شبِ سیه سرگردان
دل را به امید حق، سحر می جویم
هجران
دوری تو سوخت استخوانم، ای یار
دیگر نَبُوَد مرا توانم، ای یار
گفتی که وصال در پی هجران است
آخر چه زمان رسد زمانم، ای یار؟
عالم مثال
عالم چو خیالی است در عین وجود
بیصورت و بیرنگ، ولی پر ز شهود
تصویر حقایق است در پردهی وهم
نقشی است که از عالم معناست نمود
بقا
چون قطره ز خود فنا شدم در دریا
دیدم که بقاست در فنا، در معنا
باقی شدم و فنا شد این هستیها
دیگر نرسد مرگ به جانم هرجا
وصل
رفتم ز خود و به وصل، مهمان گشتم
آشفته ز سودای تو، حیران گشتم
در وادی عشق، هستیام محو تو شد
دیدم که به جز تو، همه نسیان گشتم
هو
جز "هو" همه نقش سایه بر دیوار است
هر چیز به جز او، عدم و پندار است
چون پرده برافتد ز جمال ازلی
بینیم که "هو" اصل همه ی اسرار است
نور فنا
چون موج شدم که غرق دریا گردم
چون ذره شدم که سوی بالا گردم
چون نور فنا رسید در جانم
رفتم ز وجود و غرق یکتا گردم
شادی قرب
در محضر حق، دلم ز غم آزاد است
هر قطره شراب، لطف حق، امداد است
شادی که ز قرب حق به جانم جاریست
از لذت هر دو عالمم دلشاد است
باسمه تعالی
نور معرفت
دل با شب هجران چه کند،بینورت؟
جان با غم دوران چه کند، بینورت؟
تا معرفتت در دلِ ما خانه نکرد
دل در رهِ ایمان چه کند، بینورت؟
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۱/۲۷