باسمه تعالی
قصیده
موج وحدت
ما سایهی نوریـم که پیداست هنوز
چون موج ز دریا، همه دریاست هنوز
بینی دو جهان را چو حقیقت نگری
حق در دل دریا هویداست هنوز
هر ذرّه که در سینهی هستی بتپد
نوری ز همان مبدأ بالاست هنوز
خورشید اگر پرده ز رخ برفکند
تابندگیاش از ازلآراست هنوز
در وادی هستی چو قدم بگذاری
یک جلوه ز رویش به تماشاست هنوز
هر نقش که در عالم هستی بینی
از جلوهی آن دوست، پدیداست هنوز
چون سایه به خورشید بمانَد وجود
آن نور در این دیده هویداست هنوز
یک لحظه ز یادش نتوان غافل شد
چون نور رخش در همه پیداست هنوز
این نقش مجازی که به عالم گذرد
آن سایه ز رخسار خداست هنوز
هر کس که حقیقت به دلش جلوه نمود
در سینهی خود عشق یکتاست هنوز
در هر نفسی جلوهی او جاری شد
این زمزمه در عالم بالاست هنوز
هر ذرّه که بر خاک در افتد ز جان
در حلقهی هستی به تولاست هنوز
خورشید حقیقت ز پس پردهی غیب
بر دیدهی بیدار، هویداست هنوز
آن قطره که از خویش فنا می گردد
از عشق بقا، محو و یکتاست هنوز
هر دیده که از پردهی اوهام رهید
نور ازلی در دل بیناست هنوز
آن کس که شود غرقِ سرابِ هستی
از معرفت دوست، چه سوداست هنوز؟
بیدار شو از خواب و حقیقت بنگر
این زمزمه در سینهی داناست هنوز
هر ذره که در بحر عدم گم گردید
آیینهی آن گنجِ والاست هنوز
برخیز ز غفلت که درین باغ وجود
هر برگ، پیام از رخ زیباست هنوز
در دیدهی بیدار، نماند شب و روز
خورشید همان مشعل بیناست هنوز
هر موج که برخاست ز دریا، نَبُوَد
جز جلوهای از ذات که برجاست هنوز
بیگانه ز جان کیست؟ همان سایهی وهم
در وادیِ تردید و خطا است هنوز
بگذر ز خود و در دل دریا نگر
این نغمهی توحید، چه شیواست هنوز
تا دیدهی ما در طلب روی خداست
عالم همه مست از میِ تقواست هنوز
بیدار شو از خوابِ عدم، ای غافل
هر ذره به تسلیم و تمناست هنوز
ای رهرو سرگشته که حیران شدهای
عالم همه غرق نورِ بیناست هنوز
هر جا نگری جلوهی معشوق عیان
کز نور رخش، گنبد میناست هنوز
هر لحظه که از خویش رها می گردی
بنگر که چه سرّی به تماشاست هنوز
افلاک ز هر جلوهی حق مست شود
هر ذره در این بزم، شکیباست هنوز
بنگر که در این وادی پُر شور " رجالی"
یک راز نهان در دل دریاست هنوز
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۱/۲۷