مجموعه رباعیات مشترک
اجتماعی
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میثمی
ظلم و جور ناکسان از حد گذشت
آنچه راطی می کنی، شد سر گذشت
این دو روز عمر را دریاب ای بشر
تا کنی فکری،بیاید در گذشت
دوستی با دوست از حد نگدرد
دشمنی با دشمنان هم بگذرد
چون که روزی گر عیان گردد درون
دوستی یا دشمنی از دل رود
دوستی یا دشمنی دارد حدود
می شود روزی عیان،اسرار زود
سعی کن از خویشتن آیی برون
تا که گویند افرین و صد درود
ای معلم،وارث پیغمبران
بهره مند از سر حق در هر زمان
کیستی تو، صاحب فهم و کمال
رهنمایی می کنی،خلق جهان
عقل و ادب و حیا کجا رفت؟
شور و شعف و صفا کجا رفت؟
اخلاق نکو همره دین است
مهر و شفق و عطا کجا رفت؟
تهمت مزن ای دوست گرفتار شوی
مردار خوری و بی جهت خوار شوی
غیبت اثر وضعی و روحی دارد
با انس به آن، شقی و بیمار شوی
دانی که ز زهر تلخ تر چیست
جز صبر و تحمل عدو نیست
چون صبر کنی ظفر بیاید
پایان شبه سیه، سفیدیست
بی کفایت بودن اصحاب کار
موجب افت و سقوط شهریار
گر بود لایق مدیری در امور
می شود بنیان ملت استوار
غم مخور ، ناله مکن، راز مگو
جز خدا، دلبر و دلدار مجو
اکثرا غرق خود وامیالند
راه حق جو و مرو از هر سو
اگر داری تو عقل وعلم و دانش
اگر داری تو صبر و حلم و بینش
چرا بی تاب و نا آرام و حیران
توکل کن ، تو اندر کار و کوشش
گر بسازی خودبه اخلاق و ادب
زندگی شیرین شود هر روز و شب
چون خروس و کرکس و اردک و مباش
شهوت و پستی برد انسان عقب
یار یعنی عشق ،هستی ، زندگی
عاطفه ، مهر و وفا ، دلدادگی
همدم خوب و انیس جان و دل
پاک و خالص ، خالی از آلودگی
می شود گفت، آنچه بینی واقعیت
آنچه باشد،می توان گفتا حقیقت
هر چه باشد،آنچه بینی، کی برابر؟
عدل و انصاف است، معیار قضاوت
ارزش زن در وفا و عفت است
ارزش مردان به عقل و غیرت است
ثروت و زیبایی انسان نکوست
لیک ارزش در تعبد ، عصمت است
ارزش مردان ، به حلم و رافت است
ارزش زن در حیا و عصمت است
افتخار هر زنی قطعا بدان
زندگی با همسری با غیرت است
مرد یعنی،هم زبان و هم صدا
مرد یعنی مشعل نور خدا
ارزش مردان به علم و معرفت
مرد یعنی همدم و جانش فدا
گر اهل سلوکی و نیایش با هو
بسیار مخور، فاش مکن ،اندک گو
با اهل خرد ،اهل قلم ، هم ره شو
تا فکر و عمل ، جهت بگیرد با او
افسوس که عمر خود به واهی طی شد
افسوس که بی ثمر ، به آهی طی شد
دریاب که هر ثانیه چون در باشد
دوران جوانی ، به تباهی طی شد
رزق پاک و مال باشد گر حلال
نیست اندوه و غم و درد و ملال
می شود فرزند صالح ، متقی
مال بی ارزش بود وزر و وبال
مردان خدا ، به دیدن یار خوشند
مستان به می و صدا و یک تار خوشند
نزدیک مشو به بی خرد در همه حال
افراد شقی ، به ظلم وپیکار خوشند
دانی که هر آن که می رود پیر نگردد
دانی که زمین ، ز خوردنت سیر نگردد
تا جسم من و جسم تو در خاک گذارند
تا جان به تنت هست ، بدان دیر نگردد
بهترین گوهر به زن را همسر است
بهترین همدم برایش ، دلبر است
حرمت یار و انیس خود بدار
چون قوام زندگی را در بر است
دانی چه کند همسرتان را خوشحال
قدر زحمات وی بدانی همه حال
یک شاخه ی گل هدیه کنی با احساس
تسخیر شود ، اگر دهی قبل جدال
حقوق زن و مرد دانی یکیست
سرشت زن و مرد خاک دنیست
چرا این همه ظلم در حق زن
خدا ناظری خوب بر هر بدیست
حقوق یتیمان گرامی بدار
گناه کبیره بود، شک مدار
ببینی جزای خودت روز حشر
نجاتش بده روح خود را ز نار
من پیر شدم از غم دوری و جدایی
از دلبر من ، همدم من ، یار کجایی؟
مخفی ز منی دلبر دیرین و رفیقم
هر جا اثری از تو ، ولی جای تو خالی
کی کند بی آبرو یک زندگی
عزت انسان به تقوا ، بندگی
علم و ایمان ، عامل رشد بشر
مانع پستی و هر آلودگی
تا به کی غیبت کنی بر این و آن
تا بدست آری تو مالی در جهان
مال دنیا کی کند ما را رها؟
حرص دنیا خنجری بر روح و جان
تهمت مزن ای دوست گرفتار شوی
مردار خوری و بی جهت خوار شوی
غیبت اثر وضعی و روحی دارد
با انس به آن ، شقی و بیمار شوی
تا توانی حسن خود را کن نهان
چون بمانی در سلامت در امان
دشمنان بر تو حسادت می کنند
دوستان گیرند وقت و عمرتان
هر چه دست و پا زنی در جذب مال
نیست جز بدبختی و وزر و وبال
تا توانی وقت خود تقسیم کن
در تجارت پیشه کن کسب حلال
ای که داری خود نمایی می کنی
نزد این و آن گدایی می کنی
تو گدایی می کنی پیش گدا
در مسیر بد خدایی می کنی
کار جاهل ظلم باشد ، خود سری است
جاهلان را تکروی و سر سری است
ظلم بر افراد مظلوم و ضعیف
کی نشان قدرت و هم برتری است؟
مگو راز خودت بر اهل تزویر
محبت کن به اهل علم و تدبیر
به مشتاقان دانش هم بیاموز
به مردم کن تو نیکی بهر تاثیر
کبر و حسد و کینه کند تار
قلب و دل تو ز نور دلدار
قطع رحم و صوت غنایی
روح تو کند سیه چو کفتار
زندگی پرخطر و یک سفر است
آدمی رهرو و او در گذر است
قدر خود دان و مکن عمر تلف
آنچه می ماند از او یک اثر است
دانی که چه چیز تا نهایت با توست
اعمال نکو تا قیامت با توست
با مرگ روی به عالم دیگر تو
تا مرگ رفیق با محبت با توست
فرزند و عیال در جماعت با توست
مردان خدا در کرامت با توست
علمی که شود چراغ و شمع دگران
در روز جزا ، چون عبادت با توست
با پست و مقام ، خود نگیری مردی
با مال و منال ، دست گیری مردی
مردی نبود به ظلم و تزویر و ریا
گر خدمت خالصانه کردی ، مردی
ای تراب تیره ، ای سنگ سرا
جایگاه جسم بی جان ، منتهی
روح ما آزاد گردد بعد مرگ
جان شود آسوده از بند و رها
آن که در دنیا حسادت کرد و مرد
مال و اموال خودش را هم نبرد
بر زمین بنهاد جسم و جان برفت
جان خود را چون اجل آمد سپرد
تکبر ، تعصب ، به همراه ترس
شود موجب خواری و حزن کس
چو عادت شود خودبزرگی خطاست
شود مانع رشد و تعلیم و درس
مکن تکیه بر عالم زور و زر
فریبنده شد گردش چرخ دهر
ببین سرنوشت همه مردمان
تو در فکر مال و مقام و گوهر
بهترین نعمت تو را عقل است و هوش
در مصاف جاهلان باید خموش
تا توانی کن حذر از جاهلان
فاقد فهمند ، بیهوده مکوش
بهترین پاداش و نیکی در خفاست
گر که بی منت بود کاری رواست
تا توانی در خفا کن کار نیک
آنکه اجرت می دهد ، دانی خداست
بهترین تاثیر ها در زندگی
در خلوص است و عبادت ، بندگی
پاکی قلب و درون آدمی
موجب آرامش است و رستگی
بهترین حاکم امیری عالم است
بر دل و امیال خود هم حاکم است
مجری عدل است و دور از هر هوا
در عدالت استوار و قائم است
قدرت ای مادر بسی بالا بود
شان تو نزد خدا والا بود
هست جنت زیر پایت همچو فرش
اجر مادر بی حد و اعلا بود
چو خواهی دو دنیا بگردد شکر
تو مشکن دل مادر و هم پدر
نخواهند جز ، حرمت اندکی
دعا می کنند، تا نبینی خطر
گر تو را باشد تلاشی چون پدر
قدر عمر خود بدانی ای پسر
تا نباشد کار و کوشش در امور
می دهی عمر عزیزت را هدر
عمر انسان چون گهر سرمایه است
فرصتی از بهرمان حق داده است
تا توانی معرفت اندوز و علم
طاعت حق بهر تان پیرایه است
در جوانی علم و ایمان پیشه کن
فهم و استباط قرآن پیشه کن
تا بری در سن پیری بهره اش
گر توانی صبر و احسان پیشه کن
اگر خواهی کلام از آل عصمت
سخن از انبیا و راز خلقت
بخوان از شاعران اشعار پر مغز
کند افزون تو را هم علم و حکمت
مجلس شادی بی فسق و فجور
رابط قلب است با دریای نور
لیک در محفل اگر گردد خطا
می کند ما را ز یزدان دور دور
آن بگو از بهر مردم در نخست
کز برای تو همان آید درست
کار مردم را به سان کار خویش
گونه ای انجام ده چون کار توست
چرا حرص دنیا تو را کور کرد
نبینی خدا را ، زحق دور کرد
تو را می رباید ، دهد آن فریب
مکن تکیه بر آن که دل تور کرد
شادی انسان به درک است در امور
کسب دانش همره فهم و شعور
در پژوهش گر توانی خبره شو
شادی روح و روان باشد ضرور
ظلم بر جان می کند قلبت تباه
بر بدن ظلمی کنی ، باشد گناه
صدمه بر جان چون گناه و معصیت
حق ببیند هر خطا و او گواه
جهل و نادانی ، نهایت ذلت است
علم و آگاهی ، سعادت، عزت است
باعث بالندگی فضل است و علم
موجب رشد و کمال و قدرت است
ای معلم چشمه ی فیض خدا
می درخشی همچو مصباح الهدی
گنج فضلی و تویی دریای عشق
جان فشانی می کنی ای رهنما
ای معلم ، ای منادی بشر
مردمان را رهنما و راهبر
کیستی تو ؟ هادی و الگوی ما
صاحب علم و کمالی و اثر
ای معلم می کنی جانت نثار
تا دهی آموزش و یابی قرار
کاش شاگردان بدانند قدر تو
می نمایی علم و دانش بیشمار
خانه ی بی مهر ، کی یک خانه است
خانه ی بی عشق ، همچون لانه است
گر شود خانه بنا با مهر و عشق
پایدار و محکم و جانانه است
تا به کی چرخد زبانت در دهان ؟
دائما غیبت کند بر این و آن
هست تهمت از گناهان کبیر
نیست چیزی در نگاه حق نهان
هر کسی نالد ز وضع و حال خود
چون بود غافل ز هر اعمال خود
شهوت انسان نمی گردد خموش
چون تنوع می دهد اشکال خود
به که گویم همه ی قصه ی خویش
تا نگوید دل پر غصه ی خویش
هر کجا می نگرم ، نیست کسی
با خدا گو سخن و گفته ی خویش
پیشه کن تقوا و زهد و بندگی
در امور دنیوی و اخروی
کسب علم و معرفت کن ای بشر
گر بخواهی شوکت و بالندگی
سینه را گنجینه ی آثار کن
مملو از عشق حق و اسرار کن
دور کن افکار و امیال زبون
تا توانی خالی از اغیار کن
آنچه با خود می بری افکار توست
آنچه می ماند بدان آثار توست
در جهان نیکی بگردد ماندگار
آنچه گردد یاد تو ، ایثار توست
دست بالا می بری بهر قنوت
لیک در فکر زر و پولی و قوت
این رکوع و سجده و راز و نیاز
باعث رشد و صعود است و ثبوت
توصیه گردد به مردم ، اهل دیر
خدمت و احسان و نیکی ، کارخیر
تا توانی دست محرومان بگیر
ابتدا اقوام و آنگه دست غیر
عزت انسان به تقوا ، بندگیست
موجب صبر و بقای زندگیست
علم و ایمان ، عامل رشد بشر
مانع پستی و هر آلودگیست
تا به کی غرق گناهی هر زمان
تا بدست آری تو مالی در جهان
مال دنیا را کسی با خود نبرد
حرص دنیا خنجری باشد به جان
بی میلی ما به کار و اهداف بلند
منجر به خسارت است و آسیب وگزند
عشق است و علاقه همره کار و تلاش
در کسب موفقیت و سود دو چند
فرد کوشا با توکل با تدبر با امید
حاصل رنج خود از آنها چشید
طعم خوشبختی میسر می شود
هر که با کار خودش آن درنوید
همدلی نیست بجز نفی درون
نفی امیال خود و حفظ شئون
دادن شخصیت و عفو و گذشت
موجب درک هم و عشق فزون
فضیلت با عمل تعیین بگردد
چو زنبور عسل تحسین بگردد
رسالت در عمل باشد نه در حرف
صداقت در عمل تبیین بگردد
تذکر باعث رشد و فلاح است
که امر و نهی مردم دان مباح است
تذکر می دهد هشدار ما راَ
پدیرای خطا بهر صلاح است
دوستی با مردمان دارد حدود
می شود افشا حقایق ، گر چه زود
سعی کن یابی خود و پروردگار
تا که گیری آفرین و صد درود
اجر مادر را کسی قادر نشد
او تو را پرورد و خود ناظر نشد
جان خود را می دهد از بهر تو
لیک کودک کاهل و ظاهر نشد
پاکی زن در عفاف و در حیاست
دور گشتن از گناه و هر خطاست
زهد و تقوا گر کند پیشه زنی
کار او مرضی حق و انبیاست
کمک بر فقیران و اقوام خویش
سفارش شده در روایات و کیش
نما لطف و احسان به درماندگان
بدان می کند رزق و اموال بیش
بدان همنشینی اهل یقین
سفارش شده بر همه مسلمین
تو را دور می سازد از اشتباه
رفیق فهیم و صبور و امین
چو آلوده گشتی به کار خطا
نما توبه و رو به سوی خدا
بکن توبه ای چون نصوحا نمود
تو را دور می سازد از هر بلا
بپرهیز از فاسقان دورو
برو نزد اهل دل و راستگو
بکن دوری از جاهل و بی خرد
منافق بود خائن و زورگو
تو با مردم مومن و راستگو
که دارند ایمان به یزدان ، بگو
به مردم کنند لطف و احسان خود
بجز ذکر حق ، حرف دیگر مگو
عبادت دهد حسن خلق و خضوع
تجلی کند در سجود و رکوع
تو بر مردمان تا توانی نما
حمایت ، عنایت ، خشوع
ای گوهر و نور چشم فرزند
بانی سعادت و رضا ، چند
الگوی منی تو در همه عمر
همواره دهی پدر ، مرا پند
ای همره و مهربان و ممتاز
ای گوهر پاک و همدم راز
بودی پدر شفیق و آگاه
مهر تو کنم همیشه ابراز
شیر شیر است ، گر چه باشد در قفس
گرگ گرگ است ، گر چه باشد کم نفس
کی دهد نا اهل تغییر مرام و خوی خود
سخت باشد در صفات و خوی کس
هرکسی دردی به ما افزود و رفت
غم درون دل فزون بنمود و رفت
ای رفیقان تا به کی ظلم و ستم
هیچ کس دربی به ما نگشود و رفت
غم و غصه کند عمر تو را کم
تکبر می دهد ارواح ما سم
دروغ است عامل افسردگی ها
بکن کاری که گردد روح مرحم
صبر باشد شاه کلید مشکلات
بی ادب در منجلاب و معضلات
رشد ما در صبر و دراعمال ما
بی ادب کی نوشد از آب حیات
دوست باشد ، هم زبان و هم نوا
محرم راز و بود مشگل گشا
او بگیرد دست ما در مشکلات
همدم و یار و رفیقی بی ریا
شفاعت بر عدو و رحم آنان
بود جور و ستم بر بینوایان
به نیکان کن شفقت ، مهربانی
رضای حق بود احسان چندان
گر ظلم کنی به ناتوان ، نامردی
گر خدعه کنی به این و آن ، نامردی
افتاده به چاه ، گر توانی دریاب
آزرده کنی تو دیگران ، نامردی
گر غره شوی و خود پرستی ، پستی
گر ظلم کنی و خود بگیری ، مستی
زنده است بشر ، به نیکی و حسن عمل
گر جور شود و خود ببینی ، سستی
زیبایی ما به صورت و چشم که نیست
پر کردن ذهن از شک و خشم که نیست
زیبایی ما به پاکی روح و روان
جراحی نابجای ما رسم که نیست
هستی ما از خدای اکبر است
چند وقتی از طریق مادر است
حق تعالی می دهد از روح خود
رشد ما تدریجی و آن اظهر است
در راه ادای حج خود کشته شدند
در مهلکه از فرط عطش کشته شدند
حجاج گرفتار و سراسیمه ز حصر
مهمان خدا اسیر و سر گشته شدند
با مال و مقام ، خود نگیری ، مردی
با ثروت خود ، دست گیری ، مردی
ارزش به مقام و ثروت و زور که نیست
در اوج توان ، سر چو به زیری ، مردی
بدان دنیا چو بحری پر ز طوفان
تلاطم دارد و آسیب و خسران
به مقصد می رساند کشتی عشق
اگر داری تو صبر و عقل و ایمان
آدمی پنهان شود زیر زبان
لب گشاید می کند آن را عیان
گر بخواهی معرفت ، هشیار باش
این زبان شمشیر جان است و روان
این مسافر کی به مقصد می رسد
تا دمی کو دل بر این دنیا نهد
این قطار زندگی دارد هدف
کس نداند کی به آخر می برد
این مسافر ترک دنیا می کند
دائما با یار نجوا می کند
تا شود آماده از بهر عروج
در سفر او سیر عقبی می کند
هم دلی از هم زبانی بهتر است
همرهی را موجب و آن مهتر است
این زبان همسان شمشیر دو لب
گاه می گوید سخن گه خنجر است
باز در این چرخ زمان حال ما
گشته اسیر دل و امیال ما
یار نما لطف خودت بر حقیر
کن تو عطا عشق به احوال ما
نفس باشد موریانه ای بشر
ذره ذره دل جود تا مغز سر
می کند نابود ما را از درون
تا توانی کن تبری و حذر
مکن تکیه بر عقل تنها بشر
شود موجب کبر و اندوه و شر
اگر عقل تنها شود رهنما
نبینی تو حق را ورای نظر
مکن تکیه بر مال و زور و نفر
ز آنها نما دوری و کن حذر
شوی خوار ، گر تکیه بر آن کنی
بود سخت این امتحان بر بشر
خاک گردد باعث ایجاد ما
قوت ما از خاک و آب است و هوا
می برند ما را نهایت سوی خاک
تا توانی توشه بر ، در آن سرا
چو خواهی که دنیا شود پر ثمر
تو مشکن دل مادر و هم پدر
نخواهند چیزی بجز احترام
دعا می کند بر تو با یک نظر
کسب علم و معرفت کن ای بشر
لذتش بینی اگر گردی ظفر
گر کنی کار و تلاشی بهر آن
تو بیابی در و الماس و گهر
کودکان مسرور با چرخ و فلک
می روند بالا و پائین تا فلک
عشق بر دنیا بسان آن بود
عشق یزدان خالی از ریب و کلک
محبت گر کنی بر مردمان چند
سپس آنان شوند همراه و در بند
حقارت موجب دوری و زشتی است
بکن دربند را مسرور و خرسند
زندگی بازی است در کون و مکان
سرنوشت ما بود سری نهان
هست مخفی مرگ ما در زندگی
کس نداند ابتدا وختم آن
زندگی سرشار از برد است و باخت
گاه بر وفق و گهی با ما نساخت
زندگی بازیست در دنیای دون
گاه شیرین و گهی بر ما بتاخت
خوشا آنان که دل را زنده دارند
درونی از نشاط و خنده دارند
بسوزاند دل مرده ، چه دلها
بدا آنان که جانی مرده دارند
بهترین آئین و رسم کم نظیر
عید پاکی ها و جشنی دلپذیر
در کنار شادی و شور و سرور
بس چه اهداف بلند و بس خطیر
حاجت خود را بیان کن هر کجا
با توسل با نیایش یا دعا
تا توانی چیره شو بر خویشتن
حق بود آگاه از امیال
از جدل پرهیز کن ای با خرد
آن تجارت نیست چون داد و ستد
جهل و نادانی بلای جان ماست
ریشه در نفس است و هم کبر و حسد
کینه و جور و ستم بر دیگران
جهل و نادانی و کبر خود سران
جملگی محصول بی تقوایی است
لقمه باشد منشا آثار آن
هر که دارد حکمت و علم و یقین
نیست او را درد و اندوه و حزین
لقمه ی پاک است ، تخم فضل و جود
تخم آن کارد به جانش چون زمین
تا سخن مخفی بود کتمان ماست
گفتن بی جا بلای جان ماست
تا توانی در بیان اندیشه کن
گر ادا شد بی جهت ، خسران ماست
من سخن گویم روان با دیگران
تا مخاطب پی برد در فهم آن
من نخواهم شهرت و آوازه ای
اجر خود گیرم ز حی بی کران
سفیدی مظهر پاکی دلهاست
سیاهی دل از کبر و خطاهاست
گل نسرین سفید است و دل انگیز
بود خوشبو و پرعطر و چه زیباست
تا توانی کن تامل در مصائب هر زمان
چاره ساز مشکلات است و معاصی بی گمان
پاک بنما دل ز هر خبط وغم و آلودگی
جستجو کن ، شستشوکن ، بی امان
- ۹۹/۱۰/۱۳