رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
  • ۰
  • ۰

کلید های خوشبختی

مجموعه دو بیتی های مشترک

سروده شده توسط

علی رجالی و مهدی میثمی

۱۳۹۹

 

آدمی با مغز تنها،نیست کامل در جهان

پسته و بادام هم، مملو ز مغز است ، هم در آن

معرفت همراه با ایمان و ادراک و شعور

می برد قطعا تو را بالا به هر جا و مکان

 

 

 

گر بخواهی معرفت در روح و جان یا در وجود

چون بخواهی عزت و رشد و تعالی کن سجود

کسب روزی کن حلال و ترک هر گونه گناه

می برد بالا تو را، از پستی و هم از رکود

 

 

 

اهل احسان وشفقت گوهری یکدانه اند

قدر دانان محبت چون صدف کاشانه اند

جان فشانی و گذشتی که به ما آموختند

باعث این شد که درپیش خدا دردانه اند

 

 

 

خود آرایی و خود بینی خطا و خود بلایی است

طلب غیر  از خدا واهی و بی جا و گدایی است

تلاش آدمی ، حق جویی و کشف حقیقت

خدا خواهی، خدا جویی، درون هر صدایی است

 

 

 

عده ای با کار خود، نابود هر آیین کنند

عده ای با لفظ خود، دین خدا بد بین کنند

دین فنا گشت و چه ها شد،چون که باز

عده ای دین خدا را، با غرض تبیین کنند

 

 

 

الگوی عصر و زمان است، ابا عبدالله

ناجی هر دو جهان است،ابا عبدالله

راه او،راه خدا در همه عالم باشد

شافع و نور جنان است، اباعبدالله

 

 

 

گر قناعت پیشه کردی در امور دنیوی

کی شوی محتاج مردم در مسیر زندگی

ای خدا ما را مکن محتاج خلقت روز و شب

گر چه ما غافل ز حقیم و امور معنوی

 

 

 

دل اگر رنجیده شد، کی می توان ترمیم کرد؟

آدمی چون رانده شد، کی می توان تعلیم کرد؟

در جوار حق شدن، تسلیم را شرطش بدان

روح و جان را عاقبت باید همی تسلیم کرد

 

 

 

دین ما احیاگر راه خدا در عالم است

ناجی مردم ز گمراهی رسول خاتم است

رحمه للعالمین باشد محمد، شک مکن

بهترین فرزند دانی، او ز نسل آدم است

 

 

 

در صدد باش، زدایی نظر و افکارت

در کمین باش، شناسی عمل و پندارت

چو کسی کرد نصیحت، تو مکن داد و فعان

زنگ ساعت که صدا کرد، کند بیدارت

 

 

 

فاطمه ام ابیها، صاحب علم و کمال و اطهر است

عمر آن گل، شش برابر نقطه های کوثر است

کی شود مهدی بیاید تا کند تفسیر آن

همسر دخت نبی،مولود کعبه، حیدر است

 

 

 

من از نفسی که می گردد عذاب خویش می ترسم

من از جاهل که می گوید ندارم کیش می ترسم

ندارم ترسی از دنیا، که هر کس رفتنی باشد

"من از گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم"

 

 

 

گفت مولایم علی اوصاف مردان خدا

جملگی باشند، خورشید درخشان خدا

در سخن گفتن،خدا را یاد و آنها شاکرند

در مصیبت صابر و دایم به فرمان خدا

 

 

 

محمد با نبوت را پذیرفتم، پذیرفتم

امامت با عدالت را پذیرفتم، پذیرفتم

یگانه خالق عالم، به یکتایی بود معروف

معاد اندر قیامت را پذیرفتم،پدیرفتم

 

 

 

نور قرآن در جهان امشب هویدا می شود

نفس دون پاکیزه و افعال انشا می شود

روح و جان مسرور و دل سوی خداست

سرنوشت آدمی تعیین و امضا می شود

 

 

 

دیر فهمیدم که عصیان کرده ام در بندگی

او بود تنها امیدم در مسیر زندگی

ای بشر تا کی اسیر این و آن و نفس خود

دیر فهمیدم زمان طی شد و ما در بردگی

 

 

 

دیر فهمیدم که مرگ آید بسوی هر کسی

دان که رزق ما رسد، حتی خسی

دیر فهمیدم که ایزد ناظر احوال ماست

پس چرا هر روز و شب دلواپسی

 

 

 

زندگی کن با خصوع و مهربانی و صفا

زندگی کن با امید و با توکل بر خدا

زندگی شیرین شود با انتخاب خوب ما

زندگی کن با محبت هم به ظاهر هم خفا

 

 

 

من ندانستم که دانش نیست در حمل کتاب

دیر فهمیدم زمانم طی شده در منجلاب

تا به کی غافل بمانم اندر این دنیای پست

دیر فهمیدم که دنیا نیست چیزی جز سراب

 

 

 

ای دخت نبی، مخزن اسرار دو عالم

ای کوثر دین،مظهر حق،بضعه خاتم

دردانه گهر،ای شرف آدم و حوا

از بهر علی همسر فرزانه و همدم

 

 

 

جز توکل بر خدا سرمایه ای در کار نیست

هر که را باشد توکل،کار او دشوار نیست

با امید حق تعالی کی بشر تنها شود

در گلستان طبیعت، هر گلی بی خار نیست

 

 

 

روح من سرکش و فرمانبر میل و هوس است

منم آن بنده شیطان که اسیر قفس است

چه کنم تا که شوم دور ز نفس و دل خود

هر چه آورد سرم،سستی و کار عبث است

 

 

 

شد نیمه ماه رمضان جشن امامت

باشد همه جا شور و صفا بهر ولایت

آورده به عالم گهری دخت پیمبر

صورت چو علی،قد چو نبی،بهر هدایت

 

 

 

"هر که دارد هوس کرببلا بسم الله"

هرکه خواهد هدف خون خدا بسم الله

عاشقان در ره سالار شهیدان رفتند

هر که خواهد شرف و عزت و جاه بسم الله

 

 

 

ذکر رحمان الرحیم،حی و سبحان و کریم

خالق کل و قدیم، بشنو از رب عظیم

رستگار است در جهان،در دو عالم همزمان

هر که آرد بر زبان، نام یزدان حکیم

 

 

 

گر عشق لقا باشد،سهل است مصیبت ها

چون در ره قرآنی، شهد است ملامت ها

 در محضر حقی چون،دوری ز گناهان کن

گر لذت آن بینی، زیباست عبادت ها

 

 

 

مرغ دل پر می زند سوی دیار فاطمه

گشته روز عاشقان چون شام تار فاطمه

هر کجا دل می رود مستانه اندر جستجوست

تا بجوید بینوا خاک و مزار فاطمه

 

 

 

من چو خارم به کنار گل خوشبوی علی

دست گل چین زمان چید گل روی علی

تیغ کین تا به جبین شه عالم بنشست

غرق خون گشت چو گل،قامت و گیسوی علی

 

 

 

هر که دارد نظر آل عبا بسم الله

این جهان رهگذری بهر رضا بسم الله

حفظ دینی که محمد بودش پایه گذار

هدف نهضت شاه شهدا بسم الله

 

 

 

گر حجت حق آید،پایان خصومت هاست

چون عشق حقیقی شد،آغاز روایت هاست

با آمدنت مهدی، از فیض ظهور تو

یکرنگ جهان گردد،پاکیزه ز نکبت هاست

 

 

 

عید آمد و بلبل ز قفس نغمه کنان جست

طوطی دل از بند بدن رقص کنان جست

هر کس که در این ماه ز بیگانه جدا شد

با دلبر دیرینه ی خود طرح نهان بست

 

 

 

رسد آدم بجایی، که به جز خودش نبیند

بکشد برادرش را،که حسد فرو نشیند

به خدا قسم که هرگز، عطشش فرو نشیند

عمل و خطای ما را، شه جان چو روز بیند

 

 

 

نابودی ما ز دست و قلب و دهن است

شمشیر دو لب،صدای جان،در بدن است

ایمان به خدا سعادت و خوشبختی است

همراه تو در روز پسین یک کفن است

 

 

 

از قدرت حق،جن و ملک حیرانند

با اذن خدا، هر دو جهان ویرانند

مغرور مشو ز کار خود در همه حال

در طوف حرم، شاه و گدا یکسانند

 

 

 

بدگمانی در رفاقت با بدان حاصل شود

عقل و دین با صالحان و سالکان کامل شود

آدمی همرنگ افکار رفیق است و درون

هر کسی با دانش آمد،عاقبت عامل شود

 

 

 

مست یارم، مست و خاطر خواه دوست

مست معشوقی که عالم آن اوست

مست چشمی را که می خوابد نیم

مست معشوقی که جان داده نکوست

 

 

 

شده با علم یقین خانه ی حق در بزنی

شده باور کنی و سوی خدا پر بزنی

این دل خسته عزیزم، دل جانان خواهد

شده از بهر خدا، بر فقرا سر بزنی

 

 

 

روزگاری نظر اهل خرد گردش داشت

سخن و حرف بزرگان اثر و ارزش داشت

دوستی معنی زیبای صداقت می داد

کارها یکسره با عشق و صفا چرخش داشت

 

 

 

روز و شب در انتظار  مهدی صاحب زمان

مردمان دیده ام بنشسته بر در خون فشان

تا ندای حق رسداز آسمان در هر طرف

با قیامی تحت امر  صاحب روح و روان

 

 

 

یاد خدا نگردد،از ذهن ها فراموش

نیکی به دیگران هم،باشد تو را فراموش

یاد قیامت و مرگ،در دل بیا نگهدار

گر کرد آدمی ظلم ، بهر خدا، فراموش

 

 

 

مبدا عشق بود، ذات خداوند مجید

اثر عشق بود،شادی و اخلاق و امید

مظهر عشق علی باشد و زهرا معشوق

راوی عشق بود مظهر پاکی و نوید

 

 

 

کاش می شد ظلم و تزویر و ستم یا هر جفا

جملگی می شد برون از نفس و هر قلب سیاه

جای آن یکرنگی و مهر و خوشی جا می گرفت

همچو عاشق در مسیر دیدن و سیر خدا

 

 

 

گر شوی مرتکب خدعه و نیرنگ و ریا

گر شوی عامل هر حیله و تزویر و جفا

وانگهی غرق هوا و هوس خویش شوی

برود روح و روان در پی هر میل و خطا

 

 

 

غم دل با که بگویم،که شود غم خوارم

غم جان جز به خدا ، کس نبرد از یادم

غم دل چیست که آزرده کند احوالت

غم تو دوری یار است،چرا من خوابم؟

 

 

 

گفت سجاد این سخن، در موقع ذکر خدا

استجابت می کند حق ، هر تمنا در دعا

گاه می گردد قبول و گاه بعدا مستجاب

گاه گردد آن ذخیره، تا شود روزی ادا

 

 

 

به بیراهه خطا رفتم ، ندانستم کجا هستم

نسنجیده سخن گفتم ، ندانستم رها هستم

به وقت هر عمل باید، تامل کرد  تامل کرد

تهی از خلق و خو هستم ،ندانستم چه ها هستم

 

 

 

نان و نمک و فدک ، غم زهرا نیست

در مکتب او دغدغه ی دنیا نیست

گمراهی و دوری از ولایت باشد

اخذ فدک و حکومت مولا نیست

 

 

 

گر بترسی از کسی،بگریز از وی در جفا

گر بترسی از خدا،آرد تو را سوی خدا

هر سپاسی منحصر بر ذات پاک کبریاست

با توکل بر خدا، محفوط گردی از بلا

 

 

 

وقتی که شوی تنها ، جز حق نکنی تمکین

وقتی که شوی با حق، قطعا بشوی تحسین

پس حق بودت کافی ، این عالم و آن عالم

دل بستن غیر حق ، هرگز ندهد تسکین

 

 

 

سبب دلهره و غصه ی بی جا از چیست

دل پریشانی ما ، بهر چه و در پی کیست

دل ببر پیش خدا ، تا که دهد تسکینت

گر شود خانه ی دل خانه ی حق ، یک غم نیست

 

 

 

معیار رفاقت، به محبت، به وفاست

معیار لیاقت ، ادب و عقل و صفاست

احسان بنما به مردمان در همه حال

معیار شهامت ، به جوانمردی ماست

 

 

 

هر کسی عاشق شود ، در انتظار دلبرست

فرد عاشق ،کی خطا از دلبرش را در سر است

همچو مجنون ، از فراق یار بی تاب است  و تب 

سختی آسان می شود ، چون که خدایش اکبر است

 

 

 

کاخ و ویلا کی دهد ، آرامش روح و روان

مال و ثروت کی شود ، خوشبختی پیر و جوان

می دهد آسایش و لذت به ظاهر مر تو را

رو به دنبال کمال و معرفت در هر زمان

 

 

 

روح باشد ماندگار و جسم بی جان می رود

عهد و پیمان ماندگار و عمر هر آن می رود

علم باشد ماندگار و ثروت از کف رفتنی است

انچه ماند ، کار خیر است ، مابقی دان می رود

 

 

 

سالکان حامی راه شهدا می باشند

عاشقان پیرو مشی کربلا می باشند

گر توانی راه خود از راه شیطان کن جدا

عارفان منتظر نور خدا می باشند

 

 

 

چون که من غافل ز خود در بند شیطانم اسیر

ای خدا  من ناتوان با جنگ او ، دستم بگیر

لحظه ای ما را به خود مشغول مگذار ای خدا

ما ضعیفیم و دچار غفلت و دور از مسیر

 

 

 

آن بهشت است ، که مردم همه مشتاق ورود

آن بهشت است ، سرای همه ی قرب و شهود

شربت پاک بود در قدح و حوض برین

حوری و جوی ز شهد و عسل و عنبر و عود

 

 

 

اتش عشق کند ، روح و روان را ویران

آتش عشق بود ،شعله ور و هم سوزان

عشق بی صبر و وفا عشق حقیقی نبود

آتش عشق کند ، کور و کر و دل لرزان

 

 

 

خواب گردد موجب آرامش روح و روان

لیک گردد باعث غفلت  برای انس و جان

نیست تکلیفی تو را در حالت رفتن به خواب

خواب باشد فرصتی ، تا جسم باشد در امان

 

 

 

از حسین آمد چنین اندیشه وآزادگی
مرگ با عزت به از این سازش و این زندگی
می کند امر به حق و می کند دوری ز خصم
می دهد جان خود و اهل ولا در بندگی

 

 


گر شوی همراه مردم در مصائب ، مشکلات
قلب آنان را بدست آری ، بفهمی معضلات
چون کنی جلب محبت ، می شوی محبوب حق
آن زمان مقبول گردد از شما کل صلات

 

 


هر کسی تائید بنماید خطای دیگران
می کند خود را شریک خاطیان و ابلهان
هر که ظالم باشد و ضایع کند حق دگر
او ببیند در دو عالم کیفرش را بی امان

 

 


در گناه و کار بد دوری نما از کافران
تا چو نیکان جای گیری در جنان
گر توانی از برای حفظ دین کوشش نما
واجبات دین حق انجام ده در هر زمان

 

 


می شود گمراه هر کس ، غیر حق دارد امید
واگذارش می کند حق ، چون که گردد او پلید
هر که امیدش خدا شد ،حق شود ناجی او
آک که امیدش بشر باشد ، نگردد رو سفید

 

 

 

 


هرکه راضی می شود تا ظلم گردد بر کسی
او شریک ظالم است ، اندر دو عالم چون خسی
تا توانی رحم کن بر دیگران در زندگی
جور باشد ، هر که ظالم را کند یاری بسی

 

 


قبله گاه و کعبه ی مقصود ما ، ام القرای
این جهان و آن جهان از پرتوی علم الهدی
نور یزذان منجلی در حضرت پیغمبر است
بودنش در این جهان شد باعث کشف الدجی

 


 

روز و شب معنی ندارد از برای اهل علم
تا بدارد عشق در کسب علوم و صبر وحلم
چون بدارد یک قلم در دست و دائم در خیال
او بجوید عشق خود را در جهان با طی سلم




آنچه استاد ازل گفت ، همان گو زیباست
بی کم و کاست رگو ، آن گهری ا دریاست
گهری هست که از جان و دلت برخیزد
هر که ان را شنود ، شیفته ی آن یکتاست


 


من اگر غافل و جاهل ز حقایق هستم
من اگر بند خود و بند سلایق هستم
هست دستی که نجاتم دهد از غفلت خویش
تا به کی بند دل و بند خلایق هستم

 

 

 

ما چه دانیم و چه فهمیم ز اسرار خدا
ما چه گوئیم و چه خوانیم ز اذکار و دعا
ما که سر گشته وحیران وجودیم همه
خیر ما هست که خوانیم ولی را که بیا

 

 


چه کنم حرف دلم را بزنم یا نزننم ؟
همرهی نیست که گویم دل پر درد تنم
دل من مخزن درد است و نبینم کس را
جز خدا نیست انیسی که بگویم سخنم

 

 


چاپلوسی ، آتشی در روح و جان آدمی
مدح انسان موجب کبر و غرور دائمی
ذکر و مدح آدمی تاثیر دارد در غرور
طالب مدح و ستایش در عذاب و نادمی

 

 

 

آن که در دنیا حسادت کرد و مرد
مال و اموال خودش را دان نبرد
بر زمین بنهاد جسم و جان برفت
جان خود را چون اجل آمد سپرد

 



علم باشد باعث رشد و حیات جان ما
می کشد دل را جهالت، موجب حرمان ما
نفس باشد علت گمراهی ما از خدا
ذکر گردد باعث آرامش و درمان ما

 

 

 

نیمی از یاور و یاران حسین از یمن اند
مالک و منتقم جان حسین از یمن اند
هانی و حجر و سلیمان و اویس قرنی
جملگی گوش به فرمان امام ، از یمن اند
 

 


بیداری شب بهر دعا و طیران است
چون تقویت عشق خدا بر دل و جان است
از حق طلب عفو نما درشب تاریک
حاجت بطلب ، وقت تمنا و اذان است
 

 


دانی که چرا درون انسان مخفی است؟
چون باعث آرامش و آن هم نافی است
احکام شریعت همگی بهر کمال اند
دان نفس بشر مخرب و آن افعی است

 

 


آرامش ما به ثروت و زور و زر و قدرت نیست
آن در گرو خانه ی ویلایی با وسعت نیست
آرامش ما در گرو فهم و کمال و ادب است
جز یاد و عبادت خدا ، هیچ دگر مثبت نیست

 

 


بار الها سفر کرب و بلا می خواهم
بار الها دل پر نور و صفا می خواهم
تو مرا شیفته ی خود کن و بیدارم دار
بار الها سفر عشق و تو را می خواهم

 

 


بارالها تو کریمی و رحیمی و عظیم
ما فقیریم و گرفتار و اسیریم و ندیم
ای خدا عفو نما از کرمت پیر و جوان
بار الها تو رئوفی و غفوری و علیم

 

 


ای کاش که دلبسته ی دنیا نشویم
غرق شهوات وخشم بی جا نشویم
گردیم صدیق و مخلص و اهل رضا
ای کاش که بی قرار فردا نشویم

 

 

 

زندگی گاه چه شیرین به لب و کام من است
گاه پر غصه و گه خوب و گهی دام من است
زندگی در گرو همت ما می باشد
لیک اندک بود و یک اثر و نام من است

 

 


آنکه نبست بار خود ، توشه ی ره چه می کند
توشه ی ره چه می برد ، مرگ خبر نمی کند
بار سفر نبسته او ، تا که شود نجات او
هر که بود اسیر خود ، پس تو بگو چه می برد

 

 

خود آرایی و خود بینی فریب و خود خطایی است
طلب غیر از خدا واهی و بی جا و جدایی است
تلاش آدمی حق جویی و کشف حقیقت
خدا خواهی ، خدا جویی ، پیام هر ندایی است

 


می رسد روزی که مردم سوی یزدان می شود
آیه ها تفسیر کامل گردد و عالم گلستان می شود
دولت مهدی بپا و عدل جاری می شود هم در جهان
عقل و ایمان بشر افزون و تکمیل و دوچندان می شود
 

 


تا نشوی مست خدا ، دیده به عالم ندری
تا نبری حبل درون ، یوسف کنعان نشوی
دیدن دلدار محال ، با دل افسرده ی خویش
تا نکنی ذهن تهی ، معرفت حق نبری

 

 


حق منتظر ماست ، اگر یار بخواهی
هر شب شب قدر است اگر قدر بدانی
در مزرعه ی روح و روان عشق بکارید
هر لحظه وصال است اگر کبر زدایی

 



آن خدایی که پرستیم نبینی با چشم
چشم دل خواهد و چشمی که بگوید هم چشم
چشم دل باز شود ، در اثر کسب یقین
تا توانی تو فرو بر به دلت هر دم خشم

 

 

 

عبد می خواهد خدا ، هر لحظه می خواند تو را
نفس می گوید چرا ، در رنج باشیم و بلا
عشق غالب می شود ، برعقل و بر انفاس دون
عقل می جوید تو را ، از قعر دریا تا سما

 

 


چون عشق خدا را شهدا کسب نمودند
با نور خدا در دل و جان یار ستودند
یاری که برد سوی خودش نزد ملائک
حب ازلی بر دل و جان زود ربودند

 

 


نردبان معرفت طی کردنش هموار نیست
در نگاه عارفان عشقی به جز دلدار نیست
همدم و محبوب ما در انتظار روی توست
در دیار مومنان ، چیزی بجز انصار نیست

 

 


ماه خود سازی و بیداری و دیدار شده
نفس دون در غل و زنجیر گرفتار شده
رمضان ماه خدا باشد و قرآن و سرور
دل و جان مست رخ دلبر و دلدار شده

 

 


دوستی با مردم اهل یقین و عاقبت
می برد بالا تو را سوی کمال و معرفت
دوستی با مردم بی دین و بی ایمان بسی
می کشد هر دم تو را سوی گناه و معصیت

 

 


قدرت آن نیست گهی ظلم و گهی فتنه شود
در مصاف دگران ، روح و روان خسته شود
قدرت آنست که در سایه ی آن هم مردم
به نوایی برسند و دل و جان شسته شود

 

 


وای مرا یار نیست ، همدم و دلدار نیست
دیدن معشوق هم ، با دل بیمار نیست
روی به ما پس نما ، خالق و معبود ما
گر تو بخواهی مرا ، راه که دشوار نیست
 

 


شیطان هوس هر آن ، زنجیر کند ما را
هر لحظه کشد سویی، ایمان ببرد ما را
گر پیشه شود تقوا ، در محضر حق باشی
از حق ببری بهره ، افزوده شود ما را

 

 


دوستی با مردم اهل دل و با معرفت
می کند تامین تو را در عالم و در آخرت
دوستی با مردم بی دین و بی ایمان بسی
می برد هر دم تو را در نکبت و در معصیت

 



خوابیده نما هرگز ، بیدار نمی گردد
چون قصد ندارد او ، هشیار نمی گردد
بیدار نما آنکس ، دارای هدف باشد
خوابیده شود بیدار، اصرار نمی گردد
 

 


چه کنم تا که شوم خرم و شاد و مسرور؟
منم آن کس که به خود بالم و هستم مغرور
من اسیر دل و امیال و هوا می باشم
ای خدا لطف نما بندگی و قرب و حضور

 

 


گر حجت حق آید نفی است خصومت ها
با آمدن مهدی ، صلح است و عدالت ها
مردم همه مشتاقند ، تا وعده ی حق بینند
در وعده ی حق هرگز ، نبود خسارت ها

 

 


منتظر یعنی مهیا گشتن و خود ساختن
در مصاف دشمنان ایمان و دل ناباختن
با قیامی بر دل و امیال دون آدمی
طالب محبوب بودن ، و ز جهان رخ تافتن
 

 


امروز جهان منتظر اذن ظهور است
هر چند عدو صاحب اسباب و شرور است
دوری بنما باطل و یاری بنما حق
این توصیه ی اصلی قرآن و زبور است

 


اربعین چون می رسد ، مردم به سوی کربلا
تا ببیند مرقد پاک شهید سر جدا
کربلا میعادگاه عاشقان با حق بود
در زمین نینوا بر گرد راس مقتدا



گفتم نمای رویت ، گفتا که آن عیان است
گفتم که سر این راز ، گفتا که آن نهان است
گفتم ظهور محبوب ، کی می شود میسر
گفتا اجازت آن ، با امر حی جان است

 

 

ذکر حق را از زبان انبیا باید شنید
درک آن را با بیان اولیا باید چشید
فهم و تفسیر حقایق مشکل است
با معلم می توان بر مقصد و منزل رسید

 

 


عالمان در زندگی فکر فراوان می کنند
ناکثین در زندگی مکر فراوان می کنند
خوش بر آن عاشق که معشوقش خداست
عابدین در زندگی ذکر فراوان می کنند

 


دین حق را زنده سازد ، نور چشم مصطفی
جان خود را می دهد ، او در زمین کربلا
می شود پیروز مشی و راه حق تا روز حشر
می کند کید عدو را ، دخت زهرا بر ملا

 

 

رشد بنی آدم است کسب کمال و شعور
نفس کند مردمان ، دور ز ایمان و نور
راه رسیدن به حق ، تزکیه ی جان بود
راه خدا مستقیم ،چون شهدا کن عبور

 

 


بارگاه قبر اولاد علی گردد خراب
جاهلان و غافلان در رنج باشند و عذاب
قبر باقر ، قبر صادق در کنار مجتبی
جملگی تخریب گردد ،کار آنها ناثواب

 


هنر آن است که در اوج توان گیری دست
عزت آنست که خدمت بکنی تا جان هست
بنمایی به ضعیفان کمک و خدمت بیش
نشوند در نظرت هم فقرا خوار و پست

 

 


حاکم آنست که از بهر خدا رزم کنند
در رضای احدی بر همگان رحم کنند
در عدالت چو علی حکم کنند بر افراد
به یتیمان و فقیران کمک و عزم کنند

 

 

ذکر قرآن مجید ، فهم و درک است و نوید
با عمل کردن به آن ، می شود آن را مزید
ذکر حق گویان بود ، نام یزدان نام هو
یاد حق باشد تو را ، جملگی نور و امید

 

 

ای که ندارم کسی ، صاحب دل ها بسی
بی خود و دیوانه ام ، هیچ ندارم کسی
من که شدم مست تو ، شیفته ی روی تو
کشت مرا عشق تو ، داد مرا کی رسی

 


نعمت فزون کردی خدا ، الله اکبر
کردی ز دل غم را جدا ، الله اکبر
در پرتوی نور خدا آسوده هستیم
باشی رحیم و رهنما ، الله اکبر
 



از ازل بود و ابد ، بی شریک او صمد
از خدای خود طلب ،همرهی و هم مدد
ذکر حق جویان بود ، از خدای بی کران
ما ضعیفیم و حقیر ، رستگاری تا ابد


 

نفس دون باعث حزن است و غم و درد وخطا
می کند خدعه و نیرنگ و تعدی و جفا
می برد سوی گنه با حیل و مکر و فریب
می کند وسوسه بر جان و سپس خویش نما

 

 


دست گل چین زمان چید گل روی علی
گشت پرپر به حرم، آن گل خوشبوی علی
نتوان یافت گلی همچو علی در بستان
غرق خون گشت رخ و قامت و بازوی علی

 


بینوایی که بیامد به حرم بهر نیاز
خاتمی داد علی از کرمش حین نماز
او بود مظهر ایثار و یقین و تقوا
هست دنیا گذری بهر صعود و پرواز

 


بنمودند جفا در هدف و راه نبی
گشت خامش ز شکایت لب حق گوی علی
بهر برجایی اسلام شود خانه نشین
می شود غصب حکومت پی انفاس دنی



همدلی حاصل یک عمر صداقت باشد
حاصل همرهی و مهر و رفاقت باشد
درک یکدیگر و ترک جدل و خود خواهی
باعث قوت و تحکیم و سعادت باشد

 

 


کی شود یارب که ما را رحمت اعظم رسد
وقت بیداری ز غفلت های هر آدم رسد
دولت مهدی به پا و عدل او جاری شود
گیتی اندر نور گردد، منجی عالم رسد
 

 


عشق یعنی همنوا گشتن کمی با اهل دل
در کنار دوست ماندن ، ماندگار و متصل
می رسد عاشق به مقصد ، در امور معنوی
در رهیدن او نگردد، منقطع یا منفصل

 

 


ای دخت نبی ، مخزن اسرار دو عالم
ای کوثر دین ، مظهر حق ، بضعه خاتم
وی بهر پدر مادر و ای نادره دختر
از بهر علی همسر فرزانه و همدم

 

 


زهراست تو را نام و تو خود خیر نسایی
زینب بودت دختر و تو روح ولایی
ای فاطمه ای گوهر یکدانه ی عالم
با خصم علی دشمن و تو گنج سخایی

 


ای فاتح خیبر ، عملت بهر خدا بود
از لطف خدا ، دشمن تو رو به فنا بود
گشتی به عدو غالب و تو فاتح میدان
هارون زمان بهر نبی عشق و وفا بود


 


بار الها دل من عاشق و شیدای تو شد
عاشق شیوه ی پردازش دنیای تو شد
من ندانم توکجایی که بیایم سویت
گر نمایی نظری ، کوی دلم جای تو شد

 

 


عشق دنیایی بود یک جلوه ای از ذات هو
لیک عشق واقعی بر خالق است و ذکر او
می شود آسوده خاطر ، با عبادت بر خدا
هست شیطان مانع و پرهیز بنما از عدو

 

 


عشق باشد عاملی در جذب الطاف خدا
می شوی محبوب یزدان ، با توسل با دعا
گه تو عاشق می شوی ، گه می کند بر ما نظر
عشق خورشید دل است و می دهد دل را شفا

 

 

تو به دنبال خدایی و ز خود بی خبری
گم شدی در خود و از دست بدادی گهری
تو گمی ، خالق تو حاضر و حی و پیداست
تو به بیراهه مرو ، تا که بیابی اثری

 

 


گر به دنبال خدایی ، مکن ناله ز غم
چشم جان خواهد و عشق ازلی را هر دم
ما پرستیم خدایی که بود خالق ما
نه خدایی که بشر ساخته با ذهنش هم

 


 

ای دوست چرا این همه تعجیل نمودی
با جلوه گری زینت و تجمیل نمودی
بر خانه ی حق آمدم و یار تو گشتم
از عشق مرا کشتی و تامیل نمودی

 

 


گفتم که چرا رفتی و تدبیر تو این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود
چون یار طلب کرد مرا با دل پر خون
دانی که نکو مصلحت دوست همین بود

 


 

تا توانی کن زبانت را اسیر خود ، هر آن
چون که آتش می زند عالم ، کند ویران جهان
حرف تیری در کمان است و بزن آن را به جا
چون رها گردد به ناحق ، می خورد بر این و آن

 

 


این دل رها و حیران ، در بند نفس پست است
یارب نمای لطفی ، چون آن خدا پرست است
جانا تویی سزاوار ، از بهر هر ستایش
توفیق ده حقیران ، عهد تو در الست است

 

 


دانی که خدا ولی ما در دو سراست
او حافظ ما ز لغزش و سعی و خطاست
حق حاضر و ناظر به همه در شب و روز
امید همه ، خدای یکتا ، همه جاست
 

 

 

این قطار زندگی روزی به پایان می رسد
این سفر کوتاه باشد ، چون به سرعت می رود
هر کسی روزی سوار این قطار خود شود
کس نداند روز پایانش ، چه روزی می شود


 

 

در جان بشر جواهر و راز بسی است
با خود چه کنم که تابع هر هوسی است؟
دائم به تباهی و خطا سوق دهد
افسوس بر این دل که انیسش چو خسی است

 

 

مرنجان هر آن کس که زحمت کش است
بکن تو محبت که زیبنده و دلکش است
نباشد سزاوار لطف و عنایت کسی
اگر خاطی و ظالم و سرکش است

 


دانی که چرا دچار تردید و گمانی ؟
از نفس بود ریشه ی هر خبط و فغانی
با نفی هوا و ترک امیال درون
هر گز نبود خیال و شکی و زیانی

 

 

ای آن که فلک قامتش از هجر تو طاق است
امروز جهان یکسره میدان نفاق است
مردم همه مشتاق قیامند و ظهورند
ایام پر از ظلم و جدایی و فراق است




فرصت طلبان حریص و بی صبر و عجولند
مردان خدا حلیم و دارای اصولند
بی صبری و بی عقلی مردان سبک عقل
منجر به هلاکت است وپست و افولند

 

 


قدرت طلبان حریص و مستند و اسیر
گر ظلم کنند ، ذلیل و خوارند و حقیر
دوری ز هوای نفس و دوری ز گناه
منجر به هدایت است و یاری و نصیر

 

 

 

هر که خواهد نظر و لطف و عنایات خدا
او کند ذکر و نیایش چو عبادت و دعا
بندگی پیشه کند در همه حال و احوال
تا بیابد ادب و فهم و سخاوت همه جا

 

 

طوطی دلم در این قفس زندانی است
آزادی او از این جهان احسانی است
این روح گرفتار قفس گشته کنون
در فکر رهایی ز خود و مهمانی است
 

 


قدرت ما از خدا و قدرت حق بی حد است
قدرت یزدان بود ذاتی و آن هم سرمد است
گر به ظاهر قدرتی باشد ولی از ما که نیست
قدرت ما در زوال است و تجلی در ید است

 


زهرا و علی که بهترین از ازل اند
الگوی کمال و معرفت در عمل اند
از پرتوی نورشان جهان گشته قشنگ
افراد شقی به این عزیزان خجل اند

 


دوستی گردد عیان اندر مصیبت ای بشر
جز خداحامی نباشد در مصائب در خطر
تا به کی غافل ز خود در این سرای بی وفا
کن توکل بر خدا در مشکلات و در ظفر

 

 


گر ندانی فکر و احساس عزیز و یار خود
کی میسر می شود، بیداری دلدار خود
آشنایی مرتبط سازد تو را با خوی دوست
عشق آسان می کند همراهی پندار خود

 


با قیامی تحت امر مهدی صاحب زمان
می شود دنیا پر از عدل و سعادت بی گمان
او عدالت را به پا و دین احمد را به پا
نیست اندوه و غمی از پرتوی صاحب زمان

 

 


عاقلان قبل از عمل فکر فراوان می کنند
عالمان در زندگی کار بزرگان می کنند
خوش بر آن مردم که اهل ذوق و فکر
در امور دنیوی صبری دو چندان می کنند

 


 

چون که پیمانه به سر شد ، اجل می آید
راه حق رو ، که نظر شد ، اجل می آید
تا به کی گرد خود و گرد دگر می چرخی
توشه ای بهر سفر شد ؟ ، اجل می آید
 



گر توانی حافظ اموال هر افتاده باش
تا توانی همدم بیچاره و افسرده باش
مال و اموال یتیمان خوردنی است ؟
گر توانی حامی رنجیده و آزرده باش
 

 


کار نیکو با تامل با تعقل کن تمام
عالمان را علم و تدبیر است در کار و مرام
عاقلان قبل از عمل فکر و تدبر می کنند
فرد نادان پیرو جهال می باشد مدام

 

 


افتخار عا‌رفان در کسب زهد و دانش است
کار آنان جستجوی واقعیت ، کوشش است
دائما مشغول تحقیق اند ، با شوری فزون
دل به عقبی وانهادن در مرام و بینش است






..




 

  • ۹۹/۰۸/۱۶
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی