قدرت ای مادر بسی بالا بود شان تو نزد خدا و الا بود
هست جنت زیر پایت همچو فرش چاکرت از جان و دل خواهان عرش
چون نگین در حلقه اندر زندگی میدرخشی همچو در در بندگی
باعث نور و صفا یی همچو ماه رهنمای کاروان هستی به راه
زهد و تقوا پیشه کردی روز و شب بوالعجب دریای مهری بوالعجب
با نوازش با تفقد بهر من خستگی بیرون شود از جان و تن
رهبری کرد ى مرا در معرفت تا نباشم در عذاب آخرت
همچو گل در دامنت پروردیم قدرتم بخشیدی و یل کردیم
از ازل بودم زبون و ناتوان لیک اکنون گشته ام مردی جوان
با پرستاری نمودی مهر خویش بر من کودک تو بگذر همچو پیش
زندگی بی نور تو تار است و سرد گرمی و احسان تو کاهد ز درد
تو محبت مینمودی روز و شب تا بکاهد رنج من از کوه تب
لیک فرزندت شده نادم ز خویش وز عمل شرمندگی دارد به پیش
پرسشی کرد از پیمبر یک نفر در خصوص حق مادر بر پسر
مادرم پیر است و رنجور و نحیف بر وی احسان مى کنم چون شد ضعیف
هیچ کردم حق او را من ادا گفت پیغمبر که باشی در خطا
او ترا پرورد با غم خوردنش لیک تو در فکر روز مردنش
پس تو هر گز نا توانی در جواب کار تو کاهش دهد رنج و عذاب
تا نرفته در دیار عاشقان با هزاران آرزو و صد فغان
گرم کن تو خانه را با رفت و شد انتظار مادر است از رنخ خود
ای رجالی قدر مادر را بدان تا که فرزندت بیاموزد ز آن
- ۹۴/۰۳/۱۷