ای امید بینوایان فقیر دستگیر سایل وشاه و وزیر
در پناه تو همه آسوده اند در فراغت جملگی بیهود ه اند
ای پناه بی پناهان یار من نام تو بردن همیشه کار من
آب زمزم در کنار کعبه را بهر هاجر در صفا و مروه را
شد تجلی قدرتت اندر سمات از براى بنده حیران ز ذات
تو امید یوسفی در قعر چاه از تو مى خواهد میان اشک و آه
تو پناه بی پناهان بوده ای در مصایب یار انسان بوده ای
لشکر فرعونیان کردی ذلیل جملگی مدفون شدند در بحر نیل
شب به روز و روز را شب مى کنی مرد گان را زنده یا رب مى کنی
حافظ یونس تو بود ى اندر آب قصر قارون گشت ویران و خراب
ترس را بر دشمن اصحاب غار چیره کر دی قدرتت شد آشکار
سالها در غار پنهان ومصون در امان از دیده شاه زبون
ناجی احمد ز تار عنکبوت شد تجلی قدرتت اندر سکوت
آتش حصر نبی در سوز و آه شد گلستان در حضور حزن شاه
حافظ موسی به روی شط نیل تا که بنماید مرا مت را سبیل
طفل بی اذن خدا شیر ى نخورد تا که مادر آمدو سینه سپرد
چون رجالی نا توان از وصف توست روز و شب چشم انتظار لطف توست
- ۹۴/۰۳/۱۶