ای که ندارم کسی غصه و غم ها بسی
کشت مرا عشق تو داد مرا کی رسی
ای که در این روزگار نیست صفا و قرار
فکر عقوبت کنی گریه کنی زار زار
ای که دهی منزلت ای که کنی مغفرت
علم عطا کن مرا بلکه برم معرفت
ای که مرا یار نیست همدم و دلدار نیست
دیدن معشوق هم با دل بیمار نیست
ای که خبر ها ز توست چشم و نظر ها به تو ست
لحظه ای بر ما نما چونکه اثر ها ز توست
ای که روم کوی تو بهر دل و روی تو
عاشق و دیوانه را کی بشود سوی تو
ای که شدم مست یار عاشقم و بی قرار
یک نظری کن مرا کی بکنم جان نثار
- ۹۴/۰۲/۲۵