خون به دلم ، ای مه تابان ، چرا رخ ز همه مخفی و پنهان ، چرا
دیده ای ما منتظر روی تو ست روز و شبم ، اشک به چشمان ،چرا
با آمدنت جهان گلستان گردد بیداری ما ز فهم قرآن گردد
یاد خوش تو، به دل دهد آرامش دوری بشر ز نفس و شیطان گرد د
با آمدنت دلم صفا می یابد باران امید دم به دم می بارد
عشق تو به جان ما، زده آتش ها خنده به لبان بینوا می آید
ای کاش، که صاحب الزمان می آمد دستور قیام، بی امان می آمد
مهدی ز پس پرده، برون می گردید صوت شه جان ز هر مکان می آمد
ای کاش، که ظلم و جور بر چیده شود عدل و شفقت به هر مکان دیده شود
جز صاحب امر و صاحب کون و مکان امکان حصول، بر زبان گفته شود
مهمان خدا ذلیل و در مانده شود در مکه و در معبد حق کشته شود
حجاج ولی و مقتدا می خواهند تا دین خدا زنده و پاینده شود