.شمع
شمع وجود ما را ، روشن نما ز حکمت
تقوا به ما عطا کن ، باشد چراغ رحمت
ای نور هستی و جان ، کن نور خود نصیبم
ای خالق شب و روز ، خواهان علم و نعمت
.شمع
شمع وجود ما را ، روشن نما ز حکمت
تقوا به ما عطا کن ، باشد چراغ رحمت
ای نور هستی و جان ، کن نور خود نصیبم
ای خالق شب و روز ، خواهان علم و نعمت
۵۹۰.نی
کسب علم و معرفت همسان نی
چون بخواهی آن مداوم ، پی به پی
می کند مست و شوی مدهوش آن
آن نباشد چون شراب و همچو می
دوستی
دوستی با مردم اهل دل و با معرفت
باعث تسکین ما در عالم و در آخرت
دوستی بامردم بی دین و بی ایمان بسی
می برد هر دم تو را در نکبت و در معصیت
توشه
بهترین توشه در این کون و مکان
رزق و روزی حلال است در جهان
کسب آن کن ، با تلاش و کار خود
گر بخواهی رشد و ایمان و جنان
غفلت
بار الها ز مکان و نظرت بی خبرم
غافل از خویشم و آید چه بلاها به سرم
بار الها، به من آمده در کوی رفیق
گوشه چشمی بنما، تا که نوایی ببرم
راز
لیلی من ترک شیرازی که نیست
در دیار دون و طنازی که نیست
وصف یارم بی حد و نا گفتنی است
بین عشق و عاشقی رازی که نیست
۵۵۶.غمخوار
غم دل با که بگویم ، که شود همراهم
غم دل جز به خدا کس نبرد ، گر خواهم
غم دل چیست ، که آزرده کند احوالت
غم دل دوری یار است ، چرا خود خواهم
کشف حقیقت
خود آرایی و خود بینی ، جفا و خود بلایی است
طلب غیر از خدا ، واهی و بی جا و خطایی است
تلاش آدمی ، حق جویی و کشف حقیقت
خدا خواهی ، خدا جویی ، نیاز و خود رهایی است
پروانه
بیرون شو از لاک درون ، از حبس خود پروانه وار
تا یار خود پیدا کنی ، مجنون حق دیوانه وار
دیوانگی در عرف ما، بیرون شدن از عقل و هوش
منظور ما بی خود شدن ، خواهان حق رندانه وار
غزه
کربلا بار دگر بر پاشد
غزه با خاک یکی ، صحرا شد
یمن از جبهه ی ظالم هر روز
تیر ها گشته رها، غوغا شد