باسمه تعالی
امانت داری
چه خوش گفت پیغمبر بیریا
امانت ز مالِ تو گردد جدا
مگو مال مردم بُوَد بیحساب
خیانت بود، دزدی است و عذاب
نه دنیا بماند نه دین و نه کس
به حق باز گردی، رها کن قفس
امانت بود نور جان و صفاست
خیانت در آن، داغِ ننگ و بلاست
مگو چشم مردم نظاره نبود
خدا دیدهبان است، آتش فزود
مپندار پنهان شدی از نگاه
که کاتـب نویسد ثواب و گناه
نه پنهان شود ذرهای از حساب
که در کارِ حق نیست جُز احتساب
امانت بود روح و جان در بدن
که از حق رسیدهست، روزی زِ مِن
امانت، همان گوهر بیبدیل
که بیآن نمانَد دل و دین قلیل
امانت، تن و جان و هر دیدهایست
که روزی شود باز پس، هر چه هست
مگو بر من این بار، دشوار بود
که بر دوش انسان، سزاوار بود
امانت بود حرف و قول و نظر
نه تنها طلا و نه سیم و نه زر
اگر دل تهی شد ز نور خدا
شود دین نمایی، ز ترس و ریا
کسی کو خیانت کند در امان
نماند از او جز ملامت نشان
ز جان پر بهاتر بود راستی
رهاند دل از پستی و کاستی
اگر دل شود صاف و پاک از خطا
چو آئینه گردد، ز نور خدا
کسی کو امانت بدارد به جان
بود نزد مردم عزیز و گران
نه مال و نه منصب بود افتخار
که آید به نزد خدایت به کار
اگر دلسپاری به عهد و وفا
امینی شوی نزد هر آشنا
اگر مال داری، امانت بُوَد
مکن ظلم بر آن، خیانت بُوَد
چو زر آوری در کف از مرد و زن
وفا کن به عهد و به پیمان، سخن
بهاندازهی جان نگهدار راز
که حاجت رسد، میشود کار ساز
کسی کو عهد را آسان بشکست
دل عاشق درون شعله بنشست
درستی و پیمان، شعار تو باد
که باشی عزیز و وقار تو باد
اگر از تو پرسند در روز حشر
چه کردی جوانی و عمرت بشر
مبادا که باشی خجل، روسیاه
امانتنگه دار، در پیشگاه
نکو آنکسی کو به گفتار و کار
امانت نهد همچو گوهر به بار
امانتچراغی که افروخت جان
که روشن شود با صفا در نهان
خیانت نیرزد به تخت و کلاه
که بنیادِ عزت بود صدق و راه
مکن راز مردم، رجالی، عیان
تو مشکن دلی بیجهت به زبان
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۳/۰۷