- باسمه تعالی
- مثنوی کشتی نوح
- در حال ویرایش
-
مقدمه
داستان حضرت نوح (ع) از مهمترین قصص قرآنی است که پیامهای عمیق معنوی، اخلاقی و اجتماعی در خود دارد. این داستان که به روایت قرآن کریم آمده، نمونهای روشن از ایمان راسخ، صبر و استقامت در برابر مشکلات و سختیهای زندگی است. نوح پیامبری است که با اعتماد کامل به فرمان الهی، کشتی نجات را ساخت و از طوفان هولناک رهایی یافت، در حالی که اکثریت قومش به کفر و نافرمانی ادامه دادند و هلاک شدند.
در این منظومه، سعی شده است تا با زبانی ساده و روان، با رعایت وزن و قافیه، پیامهای کلیدی این داستان بیان و تأملی در معانی و پیامهای آن ارائه شود. خواننده گرامی با پیگیری این سروده، به نکات مهمی چون ایمان، توکل، عمل صالح، صبر و عبرت از قصص پیشینیان دست خواهد یافت و انگیزهای برای زندگی بهتر و پرمعناتر پیدا خواهد کرد.
فهرست
۱. آشنایی با حضرت نوح (ع) و مأموریت پیامبری
۲. دعوت نوح به ایمان و تبلیغ دین
۳. واکنش قوم نوح و تمسخر آنان
۴. ساخت کشتی به فرمان خدا
۵. طوفان عظیم و غرق شدن کافران
۶. نجات نوح و اهل ایمان
۷. پسر نوح و درس عبرت از جدایی
۸. شخصیت و اخلاق نوح پیامبر
۹. تأکید بر ایمان همراه با عمل
۱۰. پیامهای اخلاقی و عرفانی داستان نوح
۱۱. نتیجهگیری کلی و دعوت به پیروی از مسیر نور - فهرست
- ورود حیوانات به کشتی با نظم الهی
- اضطراب و ناباوری مردم هنگام آغاز بارش
- آب گرفتن از آسمان و زمین
- فهرستغرقشدن زمینپرستان و نجات مؤمنان
از بیت ۱۰۱ تا ۱۵۰:
- گفتوگوی نوح با فرزند ناخلفش
- تلاش نوح برای نجات او
- لجاجت پسر و پناهبردن به کوه
- پاسخ قاطع خدا که: «او از اهل تو نیست»
- راز گسستن نسب در برابر ایمان
از بیت ۱۵۱ تا ۲۰۰:
- پایان طوفان و آرامش کشتی
- فرود بر کوه جودی
- نوح شکرگزار و عبرتگویی باقیماندگان
- تحلیل روانی و اخلاقی سقوط قوم نوح
- اثبات مقام نوح بهعنوان پیامبر صبور و حکیم
کشتی ایمان
۱. ز نام خدا گفت نوحِ نبی
که آمد ز حق با پیامِ جلی
۲. به سوی خدایتان آیید باز
که جز او ندارد کسی چارهساز
۳. بر آیین پاکش دلی بسپارید
ز کردار زشتِ بد، بگریزید
۴. شب و روز دعوت نمود آن حکیم
به آیات و اندرز و حرفی سلیم
۵. ولی قوم او، سخت لجباز بود
دلی پر ز کبر و سری راز بود
۶. ز انذار نوح، خروش آمدش
به سنگ ستم، سروش آمدش
۷. خروشید بر نوح، هر بیخِرَد
که از موعظتهاش دل میچِرَد
۸. به تمسخر گرفتند او را مدام
نه گوش و نه دل بودشان بر پیام
۹. به لب خنده و در دلش کینه بود
به راه عناد، آتشینه بود
۱۰. ولی نوح صابر، نرنجید باز
که در سینهاش بود نوری فراز
۱۱. چو صد سال دعوت شد و کس نیافت
به جز اندکی، مومن و پاکتافت
۱۲. دلش پر ز اندوهِ قوم خویش
ز اشک دعا، گشت شبها پریش
۱۳. ندا داد با نالهای سوزناک
که «پروردگارا! ز ظلمی هلاک»
۱۴. «مکن ز اینان کسی را نگهدار
که کژ کردهاند از هدایت فرار»
۱۵. خدای کریم آیت آورد زود
که «نوحا، بساز آنچه باید بود»
۱۶. «بساز ای نبی کشتیِ نجات
که طوفان رسد در پیِ صد صلات»
۱۷. به فرمان رب، چوب و میخ آورد
میان بیابان، صفی ساخت ز مرد
۱۸. نجاری آموخت بیهیچ بیم
ز یاری خدا داشت در دل، یقین
۱۹. چو بنای کشتی شد آغاز کار
ز هر سو رسیدند طعنهگذار
۲۰. که «ای پیر! کشتی در این خاک چیست؟»
«مگر عقل و دانش تو ویرانزیست؟»
۲۱. ولی نوح خندان، به لطف و سکوت
به تمسخرشان پاسخی خوش نمود
۲۲. «به زودی بدانید راز مرا
که حق میبرد هر ستمگر جدا»
۲۳. گروهی از اهل دل و با صفا
پذیرفت گفتار او را رها
۲۴. به او پیوستند و ایمان شدند
به نور هدایت چراغان شدند
۲۵. دو از هر جاندار آورد یار
ز نر و ز ماده، به کشتی سوار
۲۶. به هنگام موعود آمد ندا
که «نوحا، سوار آید این قومِ ما»
۲۷. زمینی بجوشید ز چشمهسران
فلک بارش آورد چون ابرِ ران
۲۸. ز بالا و پایین، خروش آمدی
که دشت و دمن غرقهپوش آمدی
۲۹. زمین چون تنور جوشان شده
دل آسمان نیز گریان شده
۳۰. به کشتی درآمد گروه نجات
که ایمانشده بر هدایت ثبات
۳۱. ز اهل زمین جز فریب و فنا
نماند اثری ز غرور و ریا
۳۲. پسر گفت نوح: «ای پسر، آی هان!»
«بیا تا شوی از بلا در امان»
۱. ز نام خدا گفت نوحِ نبی
که آمد ز حق با پیامِ جلی
۲. به سوی خدایتان آیید باز
که جز او ندارد کسی چارهساز
۳. بر آیین پاکش دلی بسپارید
ز کردار زشتِ بد، بگریزید
۴. ولی قوم او، سخت لجباز بود
دلی پر ز کبر و سری راز بود
۵. ز انذار نوح، خروش آمدش
به سنگ ستم، سروش آمدش
۶. خروشید بر نوح، هر بیخِرَد
که از موعظتهاش دل میچِرَد
۷. به تمسخر گرفتند او را مدام
نه گوش و نه دل بودشان بر پیام
۸. ز رحمت، صبوری نمود آن رسول
به شبهای تنهایی و روزِ شُغول
۹. ز هر راه دعوت نمود آن شفیع
که شاید به سوی خدا آیند جمیع
۱۰. ولی جز گروهی دلآگاه و نرم
نپذرفت آن قوم، راهِ حرم
۱۱. به فرمان حق، گفت نوحِ غمین:
که دیگر نباشد به این قوم، تمکین
۱۲. دعایش پذیرفته شد بیدرنگ
که بر کافران، آید آبی ز چنگ
۱۳. خطاب آمد از سوی یزدان پاک
که آماده کن کشتیای بیهلاک
۱۴. به دستان خود چوبها را برید
میان بیابان، کشتی کشید
۱۵. ز هر نوع حیوان، دو تا برگزید
که نسلش به طوفان نگردد پدید
۱۶. گروهی ز مردم، به او پیوستند
و مومن شدند و به حق دل بستند
۱۷. ولی کافران، خندهها میزدند
که این پیر در خاک، کشتی زند؟
۱۸. نمیدید چشمشان آن سرانجام
که آید شبی سیل و باد و خُزام
۱۹. چو آمد ندا: “طوفان آید پدید”
ز هر سو زمین و سما شد شهید
۲۰. ز چشمه، زمین موج برداشت سر
ز بالا، فلک ریخت بارانِ تر
۲۱. به کشتی درآمد گروه نجات
به امر خدا، بیخطر، بیمُعات
۲۲. پسر گفت نوح: “ای پسر، آی سوار!”
ولی او نپذرفت و شد بیقرار
۲۳. بر کوه گریخت، گفت: «پناه من است»
ولی موج، بر جانِ او شعله بست
۲۴. خدا گفت: «او از تو نیست اکنون»
که راه ستم رفت، دور است ز خون
۲۵. گذشتند روزی، چهل روزِ سخت
که دریا ز طوفان شد اندک درخت
۲۶. زمین نوش کرد آنچه از آسمان
فرود آمد و شد زمین، مهربان
۲۷. به آرامشی کشتی آمد به کوه
به جودی نشست، زلرزید روح
۲۸. ندا آمد از سوی پاک اله
که ای نوح! فرود آی با مهر و راه
۲۹. پیام نوح آن بود در هر زمان
که توکل به حق، ره دهد بر امان
۳۰. در این داستان راز ایمان ببین
که رستگَر است آنکه باشد یقین
۳۱. چو از کشتی آمد برون نوح و یار
سپاس از خدا گفت، با اشکبار
۳۲. خدای جهان، عهد بست با نبی
که دیگر نیارد بلا بیسببی
۳۳. نشان قَسَم شد کمان در هوا
قُزَح را ندا داد با رنگها
۳۴. ز نوح آیت صبر و ایمان جَست
که در سختیاش نور یزدان نشست
۳۵. نبیای که قرنها دعوت نمود
ولی قوم کافر، دلی سخت بود
۳۶. ز طوفان، پیام خدا را ببین
که ظالم نماند در این سرزمین
۳۷. نه ثروت، نه فرزند، نه افتخار
نراند تو را گر نباشد مدار
۳۸. مدار تو باید به تقوا شود
که هر دل به آن پاک و معنا شود
۳۹. ز نوح آموزیم عشق و ثبات
که با حق بمان، گرچه آیی به مات
۴۰. درون قصهاش نورها میدرخشد
که با هر زمان قصهاش میپَرَخشد
۱. ز نام خدا گفت نوحِ نبی
که آمد ز حق با پیامِ جلی
۲. به سوی خدایتان آیید باز
که جز او ندارد کسی چارهساز
۳. بر آیین پاکش دلی بسپارید
ز کردار زشتِ بد، بگریزید
۴. ولی قوم او، سخت لجباز بود
دلی پر ز کبر و سری راز بود
۵. ز انذار نوح، خروش آمدش
به سنگ ستم، سروش آمدش
۶. خروشید بر نوح، هر بیخِرَد
که از موعظتهاش دل میچِرَد
۷. به تمسخر گرفتند او را مدام
نه گوش و نه دل بودشان بر پیام
۸. ز رحمت، صبوری نمود آن رسول
به شبهای تنهایی و روزِ شُغول
۹. ز هر راه دعوت نمود آن شفیع
که شاید به سوی خدا آیند جمیع
۱۰. ولی جز گروهی دلآگاه و نرم
نپذرفت آن قوم، راهِ حرم
۱۱. به فرمان حق، گفت نوحِ غمین:
که دیگر نباشد به این قوم، تمکین
۱۲. دعایش پذیرفته شد بیدرنگ
که بر کافران، آید آبی ز چنگ
۱۳. خطاب آمد از سوی یزدان پاک
که آماده کن کشتیای بیهلاک
۱۴. به دستان خود چوبها را برید
میان بیابان، کشتی کشید
۱۵. ز هر نوع حیوان، دو تا برگزید
که نسلش به طوفان نگردد پدید
۱۶. گروهی ز مردم، به او پیوستند
و مومن شدند و به حق دل بستند
۱۷. ولی کافران، خندهها میزدند
که این پیر در خاک، کشتی زند؟
۱۸. نمیدید چشمشان آن سرانجام
که آید شبی سیل و باد و خُزام
۱۹. چو آمد ندا: “طوفان آید پدید”
ز هر سو زمین و سما شد شهید
۲۰. ز چشمه، زمین موج برداشت سر
ز بالا، فلک ریخت بارانِ تر
۲۱. به کشتی درآمد گروه نجات
به امر خدا، بیخطر، بیمُعات
۲۲. پسر گفت نوح: “ای پسر، آی سوار!”
ولی او نپذرفت و شد بیقرار
۲۳. بر کوه گریخت، گفت: «پناه من است»
ولی موج، بر جانِ او شعله بست
۲۴. خدا گفت: «او از تو نیست اکنون»
که راه ستم رفت، دور است ز خون
۲۵. گذشتند روزی، چهل روزِ سخت
که دریا ز طوفان شد اندک درخت
۲۶. زمین نوش کرد آنچه از آسمان
فرود آمد و شد زمین، مهربان
۲۷. به آرامشی کشتی آمد به کوه
به جودی نشست، زلرزید روح
۲۸. ندا آمد از سوی پاک اله
که ای نوح! فرود آی با مهر و راه
۲۹. پیام نوح آن بود در هر زمان
که توکل به حق، ره دهد بر امان
۳۰. در این داستان راز ایمان ببین
که رستگَر است آنکه باشد یقین
۳۱. چو از کشتی آمد برون نوح و یار
سپاس از خدا گفت، با اشکبار
۳۲. خدای جهان، عهد بست با نبی
که دیگر نیارد بلا بیسببی
۳۳. نشان قَسَم شد کمان در هوا
قُزَح را ندا داد با رنگها
۳۴. ز نوح آیت صبر و ایمان جَست
که در سختیاش نور یزدان نشست
۳۵. نبیای که قرنها دعوت نمود
ولی قوم کافر، دلی سخت بود
۳۶. ز طوفان، پیام خدا را ببین
که ظالم نماند در این سرزمین
۳۷. نه ثروت، نه فرزند، نه افتخار
نراند تو را گر نباشد مدار
۳۸. مدار تو باید به تقوا شود
که هر دل به آن پاک و معنا شود
۳۹. ز نوح آموزیم عشق و ثبات
که با حق بمان، گرچه آیی به مات
۴۰. درون قصهاش نورها میدرخشد
که با هر زمان قصهاش میپَرَخشد
۴۱. پسر گرچه زادهست از نسل نوح
ولی راهِ او گشت راه فُتوح
۴۲. ز مهر پدر بهرهای داشت کم
نشد پخته دل، ماند بر راه غم
۴۳. نشست او به همصحبتان بدی
گرفت از ستمکار، رسم و ردی
۴۴. به رسم جماعت، گم آمد هُدی
که در جمع باطل، نیابد صدی
۴۵. به کشتی نیامد، بگفت «من رَهم»
برفراز کوه، پناهی کنم
۴۶. ندانست که موج آید از هر طرف
به امر خدا، نیست جا از شرف
۴۷. برفت آن پسر با غروری نهان
بهجای نجات، غرق شد در فغان
۴۸. به نوح آمد از دل، فغان و دعا
که «او فرزند من است، ای خدا»
۴۹. خدا گفت: «او اهل ایمان نبود»
که با کفر و با ظلم، شد همسرود
۵۰. اگرچه ز نسل تو بودش بدن
ولی از عمل، گشت دور از وطن
۵۱. بدان کز نسب نیست فخر و نجات
که تقوا بود مایهی سعادت
۵۲. چو کشتی نشست از عنایات حق
نجات آمد آن قوم را از مَلَق
۵۳. به یاران فرمود: «فرود آیید خوش»
به لطف خدا، باز زندهست کش
۵۴. در آن کشتی ایمان و تقوا نشست
دو از هر جَهان زنده، حفظی به دست
۵۵. درونش، زن و مردِ پاک از خطر
که ایمانشان بود سرمایهور
۵۶. نه از مال و ظاهر، نه از شهرتی
که دلهاشان از نور پر قدرتی
۵۷. پیامآور حق، صبور و حلیم
به عمر درازش، نبی شد کریم
۵۸. نه یکروز و یکسال، نه ده، نه صد
که نهصد گذر کرد و نگشت بد
۵۹. ولی قوم لجبار، کوبید گوش
ز دعوت نگشتند یک لحظه هوش
۶۰. به دل داشت نوح آتشی از امید
که شاید دلی گردد از کفر، بید
۶۱
ز هر نوع حیوان، دو تا جفت پاک
درونِ سفینه شدند از هلاک
۶۲
به فرمان ربّی، بدونِ خطا
سپردند خود را به امر خدا
۶۳
به ترتیب و آرام، هر حیّ و جان
در آن کشتی آمد به فرمان و سان
۶۴
ز وحش و ز طیر و ز دام و درند
درون کشتی شدند از گزند
۶۵
نه ناله، نه جنگی، نه شوری، نه خشم
همه ساکت و رام، بدون تَشَشُم
۶۶
در آن کشتی نوح، نظامی عجیب
چو لوحی ز حکمت، چو آیه، قریب
۶۷
چو شد داخل کشتی اهل صفا
فرود آمد آن رحمت کبریا
۶۸
شُروع شد طوفان ز هر سو، دمان
زمین شد چو دریای بیکران
۶۹
ز آسمان، باران چو سیل آمدش
ز دلِ زمین، جوش و میل آمدش
۷۰
فرو رفت شهر و دیار و قریه
نماند اثر از سپاه و جرگه
۷۱
زمین زیرِ آب و هوا پر ز گرد
تنها همه بیرمق، دلسپرد
۷۲
همه پندها رفته از یادشان
پشیمانی آمد به فریادشان
۷۳
ولیکن چه حاصل ز اشکِ ندام
که دریا شده بود، صحرا و بام
۷۴
نوح از دور، دید آن جماعت خراب
که بودند روزی به طغیان شتاب
۷۵
دلش پر ز اندوه شد در درون
که فرصت گذشت از همه آن فسون
۷۶
در این حال دیدش جوانی ز دور
که با پُرغروران ندارد عبور
۷۷
پسر بود آن ناخلف از نژاد
که از پندِ پدر، رو به فساد
۷۸
به پندِ پدر هیچ گوشش نبود
ز حرفش فقط کینه در دل فزود
۷۹
صدا کرد نوحش، پر از اشک و درد
که ای جان پدر! جانت از ما مگرد
۸۰
بیا در پناه سفینه شَویم
ز توفان بلا، در امان بشویم
۸۱
ولی گفت: من بر فرازِ کوه
رَوَم تا نجات آیدم زین ستوه
۸۲
پدر گفت: امروز جز امر حق
نجاتآفرین نیست در این فلق
۸۳
میان تو و ما به ظاهر نسب
ولیکن به باطن، شدی بیادب
۸۴
همین بود علت که بیدین شدی
ز آبِ ولایت، تهی گَرد شدی
۸۵
ز همراهِ گمراه، تاثیر یافت
دلش سوی باطل ز تقوا شتافت
۸۶
ز آلودگان، رنگ آلودگی
نشست اندر آن جانِ بیروشنی
۸۷
خدایش جواب داد با قهر و رنج
که او اهل تو نیست، نباشش به گنج
۸۸
چرا که عمل نیست از اهل تو
وگرنه چه فرق است با دوزخخو؟
۸۹
سکوت آمد از نوح، همراهِ غم
که از دست داده پسر را، ستم
۹۰
ولی دل سپردش به حکم خدا
که حکمش بود برتر از مدّعا
۹۱
به کشتی پناهندگانِ یقین
رسیدند سالم به جودی، زمین
۹۲
به خشکی نشست آن سفینه چو نور
زمین گشت هموار و گلبار و شور
۹۳
نوح آمد به سجده، به شکر و ثنا
که نجاتمان دادی ز هر ماجرا
۹۴
ز قومش نماند هیچ جا پا و پُشت
به جز مؤمنانی که دل داشتند کُشت
۹۵
به یاران گفت ای عزیزانِ دین
ببینید حاصل ز راهِ یقین
۹۶
نه مال و نه فرزند، نفعش بُوَد
اگر ره به طغیان و عصیان رود
۹۷
چه بسیار مردانِ دور از وفا
که اولادشان دشمن اهل تقیٰ
۹۸
چه بسیار آنان که بیپشتوان
ولیکن به تقوا شوند آسمان
۹۹
نوح، مرد صبر و یقین و عمل
ز هر امتحان، آمد او بیخلل
۱۰۰
خدا گفت در حقش این افتخار:
که او عبدِ شکور است و اهل قرار
۱۰۱
بر او درود، بر سفینهاش سلام
که شد آیتی جاودان در کلام
۱۰۲
هر آن کس که گیرد ز نوح اقتدا
رهد از هلاک و ز فتنِ هوا
۱۰۳
ولی گر بگردد ز امر اله
شود غرقه در بحر، چون قومِ جاه
۱۰۴
خلاصه بگیر این سخن در خرد
که هر دل به تقوا، نجات آورد
۱۰۵
به نامِ خدا، ختم این قصه شد
که هر اهل دل، بهرهمند از رُشد
۱۰۶
در آن کشتی نور، پر از اهل دل
که جانشان نتابید جز با زُحل
۱۰۷
نه مالی، نه مقامی، نه شهرت، نه نَفْس
که تنها چراغشان، ایمان و کَسْب
۱۰۸
ز زن، مرد، کودک، جوان و کهن
گزینش شد از پاکدلان وطن
۱۰۹
همه از دل شب به صبح آمده
ز ظلمت به نور، چو چرخ آمده
۱۱۰
در آن کشتی، عدل و صفا پُر ز نور
نه جا بر حسود و نه راهی به زور
۱۱۱
هر آنکس که آلودگی داشت درون
نشد سوی آن کشتیاش رهنمون
۱۱۲
به ظاهر چو انسان، ولی در نهاد
به رسم دروغ و تبهکار و باد
۱۱۳
پسر هم، اگر بیصفا و یقین
ز کشتی بماند، شود همنشین
۱۱۴
به موج بلا و هلاکت رود
که در دل، ز ایمان نَبُد او نمود
۱۱۵
ز همصحبتی با بدی، گمره است
وگرنه ز نوح، آن پسر آگه است
۱۱۶
ولی دامن خویش آلوده کرد
دل از پند پاک پدر، سوده کرد
۱۱۷
شنیدن نه شرط است، فهم و عمل
که هر فهم بیعزم، دارد خلل
۱۱۸
نه پند پدر سود دادش، نه عشق
که در دل، شرار هوی بود و نیش
۱۱۹
ز پُروردنِ نفس، فرزندِ نوح
گرفت از شیاطین، شراب فتوح
۱۲۰
به چشمش، صفای پدر رنگ باخت
دلش در فریبِ رفیقان بتاخت
۱۲۱
ز دیدار و گفتارِ یاران زشت
بشد طبع او تیره، دلها شکست
۱۲۲
چو جان شد سیه، آبِ پاکی چه سود؟
که نَپذیرد آن دل، صفای وجود
۱۲۳
اگر صد پیام آید از اهل نور
نماند اثر بر دلِ بیسرور
۱۲۴
خدایا! مبادا دل ما شود
چو آن پسرِ نوح، بیسرحد
۱۲۵
که در خانهی وحی بود و نماند
به کشتیِ لطف خدا، ره نیافت
۱۲۶
عجب نیست اگر مردی از نسل خاک
شود با صفای عمل، برنَواک
۱۲۷
وگر دخترِ نوح یا زنِ نبی
شود غرقه در آتشِ بیادبی
۱۲۸
که این دین به ظاهر نمیمانَد است
درون است کز آدمی جان رَست
۱۲۹
بدان کشتی نور، نشان از یقین
بود آن، برای همه نقشِ دین
۱۳۰
که هر کس به راهِ هدایت رود
سوار است و غرقش نگردد بُوَد
۱۳۱
ولی آنکه باشد ز هوی پیرو
به دریای فتنه، رود بیترو
۱۳۲
از آن قومِ طغیانگر و ناپسند
نماند اثری، جز به پند بلند
۱۳۳
بُتانی که خود ساخته با خیال
گرفتندشان در تباهی و حال
۱۳۴
پرستیدند سنگ و چوب و هوا
ندیدند نور خدا را، سَوا
۱۳۵
ندای نبی را به سخره گرفت
درونِ دلِ خود، به کفرش شتفت
۱۳۶
ز حرص و غرور و تکبّر پرند
که نشنیده یکبار قول بلند
۱۳۷
نوح اما، پیامبر حلم بود
که با عمرِ خود، در غمِ قوم سوخت
۱۳۸
نه یکروز و دو روز در راهشان
نه ده سال، که قرن نوایشان
۱۳۹
ولی جز گروهی که اندک شدند
همه کور دل، دور از اندیشمند
۱۴۰
به آخر چو فرمان حق شد عیان
ز طوفان خدا شد زمین در جهان
۱۴۱
به آب فنا گشت، هر بیوفا
که رد کرده بود امر آن مصطفی
۱۴۲
نوح اما ز آن امتحانِ گران
برآمد چو خورشید بر آسمان
۱۴۳
که صبرش، یقینش، به کردار نیک
شد آیتی روشن اندر فریق
۱۴۴
اگر اهل ایمانی، از او گذر
بگیر از صبوریاش، آیینهور
۱۴۵
به فرزند اگر دل نبندی به دین
ز خون، نسبی نیست جز آفرین
۱۴۶
مبادا گمان بَری اهلِ ماست
کسی کو ز ایمان، تهی در قباست
۱۴۷
تو معیارِ حق را به دل جُستجو
که میزان، نه صورت، که معنای نو
۱۴۸
در این ماجرا رمز توحید بود
که دنیا همه زیرِ تهدید بود
۱۴۹
که گر ترک گردد طریقِ یقین
به دریای طوفان شوی همنشین
۱۵۰
وگر در دل شب، به حق ره بری
شود کشتیات نور و جاویدگری
۱۵۱
به کشتیِ نوح ار شوی پاگُذار
رَوی تا به فردوس، از این رهگزار
۱۵۲
وگر همچو فرزند نوح از جفا
رَوی سوی دنیا، شوی بیوفا
۱۵۳
از این قصه آموز راه نجات
که شرطش بود ترک هر لغزشات
۱۵۴
خدایا! دلم را چو کشتی بَرَست
ز طوفان دنیا نگه دار و بست
۱۵۵
به نوح نبی رحمتت را رسان
که شد بر بشر رحمت بیکران
۱۵۶
درود و درودی ز جان و زبان
بر او باد تا روز حشر و بیان
۱۵۷
به پایان رسد این حکایت شگفت
که از هر نظر آیت و معرفت
۱۵۸
تو گر طالبی نور ایمان شوی
ز کردار نوح آشنا، جان شوی
۱۵۹
چو پایان پذیرفت این ماجرا
شود زین پس آموزگارِ رضا
۱۶۰
اگر امر فرمایی، ای یار ما
بگو تا بگویم حکایت بقا
۱۶۱
ز ابراهیم یا یوسف دلنواز
که در سینه دارند انوار راز
۱۶۲
خداوند بر ما نگه دار و یار
که باشیم از اهلِ نور و وقار
۱۶۳
نه همچون پسر، گرچه از نسل ماست
که با بدان گشت و ایمان گُذاشت
۱۶۴
خلاصه بگویم سخن را تمام
که هر کو به حق بود، بُوَد محترم
۱۶۵
نه عنوان و نه نسبت و نه مقام
که معیار تنهاست تقوا و کام
۱۶۶
نه زن در حریم نبی گر بُوَد
اگر کینهجو شد، در آتش رود
۱۶۷
ز همسر، پسر یا پدر واگذار
که تنهاییِ دین، بود افتخار
۱۶۸
سفینهست این راه، دریای دین
که با ناخدای یقین آفرین
۱۶۹
تو خود را در آن کشتی ایمن ببر
که طوفان هوس هست در هر گذر
۱۷۰
اگر دل به دریا دهی بیسکان
به قعر فنا رَوی بیامان
۱۷۱
اگر راه نوحی، تو اهل نجات
وگر نه، گرفتار ظلمت، ممات
۱۷۲
نه حرف است دین، بلکه رفتن است
که هر کار بیرفت، بیثمن است
۱۷۳
از این قصه عبرت بگیر ای خرد
که طوفان درونت ز تقوا برد
۱۷۴
مگر آنکه در جانِ خود نور توست
و کشتیِ دل با حضور توست
۱۷۵
خدایا! مرا همنشین خودت
که باشم چو نوح، از همه غم رَست
۱۷۶
بهپایان رسید این حکایت، تمام
به امید دیدار فردای شام
۱۷۷
اگر میل باشد، کنم انتخاب
سراغی ز یوسف بگیرم، جناب
۱۷۸
که آن هم حکایت ز پاکان بود
ز چاه و ز زندان، به امکان بود
۱۷۹
و یا قصهی ابراهیم نبی
که آتش، شدش گلشن از اجتبی
۱۸۰
بگو ای عزیز دل هوشیار
که با تو کنم قصهی روزگار
۱۸۱
همی شعرهایم ز نور آمدست
که از دامن وحی، ظهور آمدست
۱۸۲
اگرچه زبانم ز قاصر بود
ولیکن ز دل، شوق ظاهر نمود
۱۸۳
بخوانش، ببینش، اگر عیب بود
نصیحت بفرما، که جانم شنود
۱۸۴
وگر نکتهای خواستی ای عزیز
بفرما که باشم مطیع و ستیز
۱۸۵
که این حرفها بهر تو گفته شد
نه از مدّعا، بل ز سوزی که بُد
۱۸۶
نوای دلم با نوای نبیست
که هر لحظه از عشق او منجلیست
۱۸۷
تمام است این قصه با افتخار
خدایا! به ما کن تو لطفی دگر
۱۸۸
که در کشتی نوح تو ما را نشان
که باشیم ایمن، ز هر ناگهان
۱۸۹
نه همچون پسر، با تکبّر و کین
که دور از هدایت شد و دوربین
۱۹۰
خدایا، دل از تیرگیها بشوی
که کشتی نجات است آن جاننوی
۱۹۱
به پایان رسید این حدیث بلند
به امید حق، با دل ارجمند
۱۹۲
تو گر نکتهای خواستی باز هم
بگو تا نویسم ز جان بیغم
۱۹۳
به تاریخ ما، این قصه بمان
که نوح آمد و طوفان کرد امان
۱۹۴
درود خدا بر نبیّ خدا
که آموزگار است در هر نوا
۱۹۵
نه درسی فزونتر ز آن درس صبر
که با صبر آید ز حق فتح و ظَفر
۱۹۶
تو گر صابر باشی، به کشتی رَوی
به ساحل وصال، سرافراز شوی
۱۹۷
وگر بیعمل ماندی از روی شک
فرو رفتهای در هلاک و هَلَک
۱۹۸
پس ای دل! بیا در مسیر نجات
به کشتیِ حق شو، رها از هَبات
۱۹۹
که نوح آمده تا تو را ره دهد
ز طوفان نفس، آن نجاتت دهد
۲۰۰
درود و سلامم به آن ناخدا
که جانم ز حکمت بُوَد مبتلا
۱۹۲
خدا گفت: «لَن یُؤمِنَ» این قومِ پَست
که بر کفرشان مهر، از عرش هست
۱۹۳
به نوح، خطاب آمد از سوی دوست:
«ز نامحرمان دل بِکَن، دل بیپوست»
۱۹۴
«جز آنکس که ایمان به تو آورید
ندارد کسی در نجاتت امید»
۱۹۵
(هود ۳۶) ز قوم تو کس نیفزاید ایمان
همه کافرند و ستیزند عیان
۱۹۶
ز بس جرم کردند در روزگار
به طغیان شدند اهل کفر و شعار
۱۹۷
(نوح ۲۵) شدند غریقِ بلا بینشان
ز جرمشان آمد عذاب آسمان
۱۹۸
(نوح ۲۶) نوح گفت: «پروردگارا ببین
مگذار بر این خاک، کافر، نهچین»
۱۹۹
«که اینان، نِزایند جز اهلِ شرّ
که گمراه سازند خلق دگر»
۲۰۰
(نوح ۲۸) «مرا و پدر و کسانی که راست
به دینت گرویدهاند، کن تو خواست»
۲۰۱
دعا کرد نوح آنچنان با خشوع
که درسی بُوَد در طریقِ رجوع
۲۰۲
به درگاه حق، نالهای کرد نرم
که گردید آن ناله، طوفان شرم
۲۰۳
(هود ۴۴) چو فرمان رسید از خدای قدیر
بشد آب پایین، بفرمود: «بمیر!»
۲۰۴
«یَا أَرضُ ابْلَعِی مَاءَکِ» گفت رب
زمین شد دهاندارِ آن سیل شب
۲۰۵
«یَا سَماءُ أَقْلِعِی» گفت سپس
که شد بسته باران، فروزان نفس
۲۰۶
و کشتی بر کوهِ «جودی» نشست
(هود ۴۴) نشانهست از حکم پروردگار است
۲۰۷
نجات آمد از سوی ربِ عظیم
بر اهل یقین، بیریا و کلیم
۲۰۸
و نوح شد از بندگی سربلند
به پاکان درود است تا روز رند
۲۰۹
پسر چون که بیدین و بیذکر شد
(هود ۴۶) خدا گفت: «او اهل تو نیست، بُد»
۲۱۰
نه هر کس که از خون تو آمد پدید
که آنکس بود اهل تو، کو شنید
۲۱۱
سفارش به نوح آمد از سوی حق
«مگو چیزی از من که دانی نه حق»
۲۱۲
(هود ۴۶) ز جهلِ پسر، دلِ نوح آتشین
خدا گفت: «تو جاهلان مشو چنین»
۲۱۳
سخن ختم شد بر دعا و یقین
که تقواست معیار و نه نَسَبِ زمین
۲۱۴
چو در کشتیِ دین، رَوی با یقین
رَوی تا ابد بر صفای نگین
۲۱۵
ولی گر بمانی به زشتی و زور
نهفقط تو، که نسل تو گردد فتور
۲۱۶
به کشتی درآ، ترک طغیان بکن
به سوی صفا راه ایمان بکن
۲۱۷
سفینه بُوَد دین حق، ای عزیز
که ره بر هدایت، کند بیگریز
۲۱۸
دلات چون ز کبر و هوی شسته شد
سوارِ نجات خدا، گشته شد
۲۱۹
مگو من فلانم، پسر یا نبی
که نوح از پسر گشت خود بینبی
۲۲۰
خدا را، نه خون است معیار کار
که تقواست میزان بر آن روزگار
۲۲۱
به ظاهر نبین، سِرّ باطن بجوی
که در باطن است آن چراغ سبوی
۲۲۲
اگر اهل تقوایی و بندگی
خدا میکند در نجاتت سگی
۲۲۳
که سگ اهل کهف آمد اهل وفا
ولی زنِ نبی، گشت اهل جفا
۲۲۴
اگر از پیامبران پیروی
بُوَد کشتیات پر ز نور قُدُس
۲۲۵
خلاصه کنم این حدیث بلند
که در هر کلامش بُوَد صد پسند
۲۲۶
ز نوح نبی، ما بیاموز راه
که ایمان بُوَد شرط هر رستگاه
۲۲۷
وگرنه هزاران دلیل و نشان
نرود در دل اهل طغیان زمان
۲۲۸
به اهل یقین، نجات است و نور
به اهل هوس، زبونی و گور
۲۲۹
خدایا، دلم را ز طوفان بِرَست
ز کشتی نجاتت، مرا کن نشست
۲۳۰
به نوح نبی، صلوات و درود
که از بندگی، گشت در عرش سود
۲۳۱
درود و سلامی بر آن خاندان
که از نورشان شد زمین گلستان
۲۳۲
و این قصه ختم است با نکتهها
ز قرآن و وحی است این رهنما
۲۳۳
تو گر طالبی رهبرِ دل شوی
به کشتیِ نوح از درون، ره بپوی
۲۳۴
که طوفانِ دنیا، هوسناک و کور
فقط کشتیِ حق، دهد راهِ نور
۲۳۵
در آخر بگویم به اهل نظر
که دین است کشتی، ولی بیخطر
۲۳۶
اگر ناخدا حق بُوَد در طریق
تو ایمن شوی از بلای غریق
۲۳۷
خدایا، مرا در مسیر نجات
به نور هدایت، نما تو ثبات
۲۳۸
و این بود قصه، ز آیات حق
که از دل برآمد، چو آن شمعِ دق
۲۳۹
تو گر طالبی قصهای دگر
بفرما که گویم به نور نظر
۲۴۰
چو ابراهِمی یا حکایت ز لوط
که هر یک بود در مسیرش سُبوط
۲۴۱
و جهان پر شد از طوفانِ کفر
کسی نماند به جز اهل نظر
۲۴۲
(هود ۳۷) گفت نوح به قوم خویش باز
«ای مردم، برید از راهِ باز»
۲۴۳
«به خدا ایمان آورید به راستی
که جز عذاب، نماند از کجخویی»
۲۴۴
«من برای شما هشدارم دادم
ولی شما گوش ندادید بیادب»
۲۴۵
قوم بدخوی به سر برفراز
گفتند: «این مرد، دیوانهساز»
۲۴۶
«کشتیاش بر خشکی ساخت چرا؟
بی آب و خشکی، شد چه سودا؟»
۲۴۷
ولی نوح، سوار کشتی شد
به فرمان حق، آن زمان رقصید
۲۴۸
کافران از خشم، فریاد کشیدند
و به طوفان و باران قسم خوردند
۲۴۹
(مؤمنون ۲۷) «چون آمد فرمان الهی
زمین به آب گرفت و آسمان گری»
۲۵۰
کشتی بر کوه «جودی» نشست آرام
و نجات یافت آن جمعهی غرام
۲۵۱
پسر نوح نرفت با پدرش
دل به دنیا سپرد، جدا ز سرش
۲۵۲
(هود ۴۶) گفت: «من به کوهی پناه میبرم»
خدا فرمود: «آنجا جای تو نیست، برم»
۲۵۳
زیر پای نوح، موج خروشان بود
اما دلش سرشار از ایمان بود
۲۵۴
(هود ۴۸) «ز کسانی نیستی که اهل دیناند
چون که بد رفتاری کنی، دینسوزند»
۲۵۵
کافران همه غرق شدند آن دم
ولی اهل ایمان ماندند به گرم
۲۵۶
و عبرت آموز، ما را این قصه
که باید داشت ایمان به آسمه
۲۵۷
نه دنیا باید باشد فریبت
نه طوفانها به دل راه بندیت
۲۵۸
کشتیم کشتی، دین ما اینجاست
که تنها آن به ساحل رهایی رساند ماست
۲۵۹
اگر کشتی حق را رها کنی
در طوفان دنیا غرق خواهی شد بیکنی
۲۶۰
از نوح بیاموز درس ایمان
که راز نجات در توحید است نه گمان
۲۶۱
ایمان و عمل هر دو باید باشند
تا در طوفان جهان نجات یابند
۲۶۲
قلبت را ز کبر و غفلت بشور
که سرنوشت از آنِ اهل شور
۲۶۳
نه هر که سرش برود در خون تو
که وارث دین باشد، باید از او
۲۶۴
اگر دلت شد پاک و بیغش
به کشتی نجات باش در هر سرنشینش
۲۶۵
ببین که نوح چه داشت بزرگوار
تو را درسِ صبر و بردباری داد بار
۲۶۶
بر قوم ظالم خندید و گفت:
«خدا منجیام، نمیترسم ز هر فت»
۲۶۷
در برابر طوفانِ ناملایم
نگه داشت دل را ز رحمت صمیم
۲۶۸
به هر دم که شد آزمایش سخت
صبر کرد و نخواست دل بسپُخت
۲۶۹
ای که میخواهی به نور برسی
راه نوح بگیر و از هوا رسی
۲۷۰
دین خود را چو کشتی مهیا کن
که طوفان روزگار، بیرحم است و گران
۲۷۱
از توکل به حق، دل قوی گردد
و هر سختی به سادگی بگذرد
۲۷۲
بر ایمان پایدار بمان ای دوست
که در آخرت، بردار جست
۲۷۳
این است درس نوح و قصهی او
که نجات است فقط در بندگی بهجو
۲۷۴
اگر دلت را ز کینه بشویی
راه روشن هدایت خواهی پویی
۲۷۵
نه هر که گفت نبیست، ولی نیست
به عمل و یقین، او شناخته میشود کیست
۲۷۶
ز جان برتر است ایمان راست
که میبردت از ظلمت و ناخاست
۲۷۷
تو از نوح درس بگیر و بشنو
که هر زمانه ای نیاز به صبر و رفو
۲۷۸
نگر به دل که چون آینه باشد
تا نشان دهد راه راست و پاک باشد
۲۷۹
امید تو به خدا همیشه باشد
که او هدایتگر به سوی پناه باشد
۲۸۰
از توکل و ایمان دست مگیر
که بدون آن ره نیست در دل و تیر
۲۸۱
سخن آخر که میگویم ای دوست
تا نرسی به حق، مکن کلام پوچ
۲۸۲
تنها در راه حق است نجات ما
که به دست نوح و دین خداست روا
۲۸۳
به هر دم ز نوح بیاموز صبر
که در آن است رهایی و ثمر
۲۸۴
همچون کشتی، دین را نگاه دار
که نجات تو در آن جای دارد
۲۸۵
و بدان که دلهره راه نیست
راه ایمان است و حق، در دل بینیاز نیست
۲۸۶
پس اگر تو طالب رستگاری
دین را بگیر، بمان در سفری
۲۸۷
که در پایان این راه دشوار
صلح و صفا شود بر دل قرار
۲۸۸
نوح نبی، چراغ راه ما
که رهبر بود از سوی خدا
۲۸۹
پس از این حکایت بر دل بنشین
و با ایمان، سفر را شروع کن یقین
۲۹۰
که در کشتی نوح جاست نجات
برای هر دل که خواست و عطا
۲۹۱
و در آخر، ای برادران و خواهران
دین خداست کشتی رهانان
۲۹۲
با ایمان و عمل باید پیمود
تا به ساحل وصل رسید فرود
۲۹۳
بر نوح صلوات و درود فرست
که او بود رهبر در آن روز سخت
۲۹۴
به ما یاد داد چگونه صبر کنیم
و با ایمان خود، دنیا را بسازیم
۲۹۵
پس هر که خواهد به نور آید
باید از نوح درس گیرد و ناید
۲۹۶
دل را ز کینه و حسد پاک کن
تا روشنایی را به جان راه کن
۲۹۷
و در پایان این قصهی آسمانی
باشد همواره ره تو روشنانی
۲۹۸
که کشتی نوح بود برهان ما
در طوفانهای هول جهان ما
۲۹۹
پس ایمان به خدا، کلید نجات
و عمل صالح، راه در آیات
۳۰۰
به امید روز رهایی و وصال
که در آن هر دل گیرد جمال
نتیجهگیری:
داستان حضرت نوح (ع) در قرآن، عبرتی است از ایمان، صبر، عمل صالح و توکل بر خداوند که باید در زندگی به کار گرفته شود. پیام اصلی آن است که تنها با ایمان خالص و عمل به دستورات الهی است که انسان میتواند از طوفانهای سخت زندگی نجات یابد و به ساحل رستگاری برسد. کشتی نوح نماد دین و ایمان است که اگر با توکل و یقین به آن چنگ زنیم، هر بلا و سختی را پشت سر خواهیم گذاشت. همچنین، تأکید قرآن بر اهمیت عمل، نه فقط ایمان لفظی، و پرهیز از تعلقات دنیوی و کبر است که زمینه ساز رهایی و سعادت ابدی خواهد بود.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۳/۰۴