باسمه تعالی
مجموعه رباعیات جدید(قسمت سوم)
مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۳۴)
غنچه راز
در پردهی راز، غنچهای پیچان است،
در سینهی دل، جلوه ی یزدان است
هر کس که ز اشک، دیده را تر سازد،
این غنچه ز شوق، بوسه بر باران است.
گلزار معرفت
هر غنچه ز این باغ، پیامش نور است
هر برگ از این شاخه، کلامش نور است
بگذر ز خودت، که این گلستان عشق است
هر نغمه که برخاست، مرامش نور است
چشمه حکمت
هر کس که زِ حکمت اثری یافت، رسید
وز چشمهی معرفت دری یافت، رسید
چشمی که گشود بر حقایق، دریافت
هر کس که ز جانان نظری یافت، رسید
آفتاب توحید
عهد یزدان ز ازل با بشر و پیمان است
نور او در دل شب مشعلِ هر انسان است
هر که جز او طلبد گم شود از راهِ یقین
وصل او مقصدِ جان، غایتِ هر امکان است
جلوه جانان
تجلی حق ظاهر است و نهان
بود نور حق در دل و بی کران
وجود خدا در فراسوی ماست
تجلی کند در وجود و جهان
دشت حیرت
در وادیِ حیرت، شراری پیداست
آغاز نماندهست، گذاری پیداست
رفتم که ببینم حقیقت ز دوست
در وادی معشوق، نظاری پیداست
لبیک خداوندی
گفتم که دلم ز غیر تو خاموش است
لبیک تو را شنیدم و مدهوش است
فرمود: که من همیشه همراه توام
لبیک مرا بگوی، آن جاننوش است
قبای وصال
از دوست بگو، گر وصالی خواهی
در ساحت عشق، بیزوالی خواهی
ای دل! ز منی و ما شدن ها بگذر
از خویش برآ، گر کمالی خواهی
باده ازلی
آن باده که در جامِ وجودم دادند
از روزِ ازل، بس امیدم دادند
بر وحدت عشق، می شود آن تاکید
در جان و روان، حق نویدم دادند
باده ی وحدت
باده ز کف دوست گرفتم ز عشق
با سوز دل خویش شکفتم ز عشق
چون قطره در آن بحر عدم محو شدم
در بحر فنا غوطه رفتم ز عشق
سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۳/۱۱/۲۵
باسمه تعالی
هفت دل
۱. دل بسته
دل بسته به زرق و برق این خاک چرا؟
غافل ز حقیقت است و ناپاک چرا؟
چون مرغ گرفتار به دام هوسی
در بند و اسیری ، ره افلاک چرا؟
۲. دل شکسته
این دل که شکست، بند زنجیر نبود
در خنجر و زخم، اهل تزویر نبود
بشکست، ولی باز امیدش به خداست
چون جان و دلش، جز به تقدیر نبود
۳. دل توبهکار
گفتم که دلم سیاه و گمراه شده،
خاموش ز نور حق، سیهراه شده.
یکبار تو را صدا زدم در دل شب،
دیدم که دعا، چراغ این راه شده
۴. دل مشتاق
دلبستهی مهر اوست جانم امروز،
بی نور خدا، در فغانم امروز.
یک لحظه اگر ز من نظر برگیرد،
بی عشق رخش، بینشانم امروز.
۵. دل واله
سرگشتهی عشق بیکرانم امشب،
محو رخ آن مهِ جهانم امشب.
چون شمع به پای او بسوزم هر دم
در وادی حیرت، چه سانم امشب.
۶. دل روشن
خورشید حقیقت است تابان در دل،
افشانده به جان، نورِ ایمان در دل.
چون دیده گشودم به رخسار ازل،
دیدم که جهان گشته رخشان در دل.
۷. دل عارف
هفت شهر عشق چون پیموده شد
سر به خاک دوست هر دم سوده شد
جان رها شد،گر ز بند نفس پست
دل ز عصیان و غضب آسوده شد
سراینده
دکتر علی رجالی
باسمه تعالی
هفت انس الهی
۱. انس با دعا
گفت سجاد این سخن، در موقع ذکر خدا
استجابت می کندحق، هر تمنا هر دعا
گاه میگردد قبول و گاه بعدا مستجاب
گاه میگردد ذخیره، تا شود روز ی ادا
۲. انس با ذکر
ذکر ما چون زمزمه با دلرباست
ذکر قلبی، در خفا و بی صداست
ذکر دیگر، در عمل آید پدید
یاد حق، ذکری فراتر از نداست
۳. انس با قرآن
ره آورد شب قدر است قرآن
کتابی رهنما از بهر انسان
کتاب معرفت سر چشمه ی فیض
که نورانی کند دل را ، درخشان
۴. انس با عارفان
بهشت فاسقان در این جهان است
بهشت عارفان در لا مکان است
بهشت عاشقان اندر دو عالم
بهشت و دوزخ ما در نهان است
. انس با طبیعت
هر جا که تو باشی، دلم آرام است
با یاد تو، این جهان چو باغ و بام است
ای دوست، صفای تو ز دلها نرود
در نزد تو بودن، هنر و الهام است
۶. انس با عبادت
از بهر بهشت، کی کنم سوز و گداز
از بهر خدا، من روم سوی نماز
از بهر بهشت ، یا که از دوزخ گرم
هر گز نکنم، عبادت و راز و نیاز
۷. انس با حق
رفتم ز جهان، سوی جانان رفتم،
فارغ ز خود و با رفیقان رفتم.
دیدم که به جز یار، ندارم یاری
در وادی عشق، من شتابان رفتم
سراینده
دکتر علی رجالی
باسمه تعالی
۱.فنای افعال
هر فعل که از خویش ببینی، خطاست
در حضرت حق، خودگزینی، خطاست
هر دم که زنم دم، ز فرمان خداست
در وادی عشق، دل نشینی، خطاست
۲.فنای صفات
هر صفت از نور حق آید ، سزاست
در عین فنا، جلوهی حسن و بقاست
گر خوی خدا نیافتی در دل و جان
تو آینهای، هر چه ببینی، خداست
۳.فنای ذات
من رفتم و باقی است خداوند جهان
این نیستی ام، رفت ز هستی عیان
حق بوده و هست ، تا قیامت باشد
محو صفَتش گشتم و گشتم نهان
۴.فنای کثرت
این یکدلی و عشق، ز سستی چه طلب؟
جز سایهی وحدت، ز مستی چه طلب؟
در راه حقیقت، دوئی محو شود
در وادی وحدت، تو هستی چه طلب؟
۵.فنای هستی
دیدم که فنا، با وصال است مرا
هستی همه زنجیر خیال است مرا
در نیستیام بود که دیدم هستی
در هستی ام و محو جمال است مرا
۶.فنای انانیت
آن لحظه که از خود خبری نیست
آیینهی وحدت نظری نیست
چون محو شدم از همهی هستی خود
او هست، که از من اثری نیست
۷.فنای در حق
دل محو تماشای جمالش گردد
چشمم به عنایات و کمالش گردد
چون نیست شدم در خدای یکتا
جانم به کمالات و جلالش گردد
سراینده
دکتر علی رجالی
باسمه تعالی
منزل بقا
۱. بقا بالله
چو در تو ببینم بقای وجود
ز نور تو جانم رود در سجود
چو آیینهای بیغبار آمدم
که در تو بجویم رهای شهود
۲. بقا در حق
حقیقت همان نور بیانتهاست
که در جان عاشق چو دریا رواست
اگر پرده از چشم جان برگُشای
ببینی که جز حق، جهان نقشهاست
۳. بقا در عشق
چو آتش مرا عشق سوزد مدام
بریزد ز جانم همه رنگ و نام
به شوقت بمانم که جز یاد تو
نمانَد دگر در دلم جز سلام
۴. بقا در معرفت
به دانش، به بینش، به عینالیقین
شود جانِ عاشق ز ظلمت برین
چو افتد حجاب از نگاهت، بدان
که جز معرفت نیست نور مبین
۵. بقا در تسلیم
رضا دادهام، رنج دنیا چه باک؟
که در آن بود حکمت و مهر پاک
به تسلیم، یابم ره عاشقی
که تقدیر حق را نباشد مغاک
۶.بقا در خدمت
چو مهری به دل باشدم جاودان
کنم خدمت خلق، در هر مکان
رضای خدا جز در این راه نیست
که خدمت بود رَه به سوی جنان
۷. بقا در وصال
چو نور تو بر جان من سایه کرد
ز فیض تو، هستی مرا زنده کرد
در این بزم عالم، وصالت بقاست
جهانم ز عشقت تو را سجده کرد
سراینده
دکتر علی رجالی
باسمه تعالی
هفت نردبان سلوک
۱. یقظه
یک لحظه نگر، عمر چه در خواب گذشت
در حسرت و اندوه، چه بی تاب گذشت
چون نور خدایی به دلم راه گشود
در ظلمت شب، نور مهتاب گذشت
۲. توبه
آن خدایی که بود توبهپذیر و غفار
برهاند ز غم و وحشت دوزخ، هر بار
آن لباسی که ز غفلت به تن افتد ما را
ببرد سوی بلا، در غم و حسرت بسیار
۳. مجاهده
نفس انسان سرکش و طغیان گر است
ذکر حق آن را علاجی برتر است
کار نیکو نفس را طاهر کند
معرفت در خلق و خو را مظهر است
۴. ریاضت
ریاضت ره عشق است، ز دریا برخاست
این همه لطف ز عشقی است که بر ما برخاست
از چنگ هوس برون شدن کار دل است
در آتش نفس، جان ز جان ها برخاست
۵. شهود
گر دیدهٔ دل ز غیر حق پاک کنی
جان و دل خود، سوی افلاک کنی
اسرار شهود در دلت پیدا کن
در وادی عشق، فهم و ادراک کنی
۶. فنا
چون شمع بسوز از برای دلِ دوست
با آتش عشق، شو فدای دلِ دوست
چون قطره اگر ز خویش رستی، آنگاه
در بحر وجود، شو بقای دلِ دوست
۷. بقا
عشق ما، عشق حقیقی و بقاست
دیدن یار و وصال کبریاست
عشق سالک بهر حق جان دادن است
چون علی در وادی عشق و بلاست
سراینده
دکتر علی رجالی
باسمه تعالی
مجموعه رباعیات واژه های عرفانی (۳۶)
نردبان سلوک
بگذر ز گناه، چون صفا پیدا شد
در وادی عشق، رهنما پیدا شد
بر پلهی اولِ سلوک عاشق
با توبه واشک، کبریا پیدا شد
روح
این روح که از عالم بالا آمد
چون نور ز سرچشمهی معنا آمد
باید که زبند جسم، آزاد شود
چون موج که از بحر، به دریا آمد
دل
دل خانهی عشق است، خرابش مکنید
غیر از رخ یار، در حجابش مکنید
گر گرد گناه آید و بنشیند
جز اشک سحرگاه، جوابش مکنید
هوای عشق
هر شب به هوای تو نظر میجویم
بر کوی تو با اشک گذر میجویم
چون ماه که در شبِ سیه سرگردان
دل را به امید حق، سحر می جویم
هجران
دوری تو سوخت استخوانم، ای یار
دیگر نَبُوَد مرا توانم، ای یار
گفتی که وصال در پی هجران است
آخر چه زمان رسد زمانم، ای یار؟
عالم مثال
عالم چو خیالی است در عین وجود
بیصورت و بیرنگ، ولی پر ز شهود
تصویر حقایق است در پردهی وهم
نقشی است که از عالم معناست نمود
بقا
چون قطره ز خود فنا شدم در دریا
دیدم که بقاست در فنا، در معنا
باقی شدم و فنا شد این هستیها
دیگر نرسد مرگ به جانم هرجا
وصل
رفتم ز خود و به وصل، مهمان گشتم
آشفته ز سودای تو، حیران گشتم
در وادی عشق، هستیام محو تو شد
دیدم که به جز تو، همه نسیان گشتم
هو
جز "هو" همه نقش سایه بر دیوار است
هر چیز به جز او، عدم و پندار است
چون پرده برافتد ز جمال ازلی
بینیم که "هو" اصل همه ی اسرار است
نور فنا
چون موج شدم که غرق دریا گردم
چون ذره شدم که سوی بالا گردم
چون نور فنا رسید در جانم
رفتم ز وجود و غرق یکتا گردم
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۱/۲۵