باسمه تعالی
غنچه ی راز
در پردهی راز، غنچهای پیچان است،
در سینهی دل، جلوهی یزدان است.
هر کس که ز اشک، دیده را تر سازد،
این غنچه ز شوق، بوسه بر باران است.
با سوز و گداز، دل چو گل میشکفد،
آیینهی جان ز نور حق رخشان است.
هر قطرهی اشک، گوهری پر نور است
چون چشمهی لطف، زادهی ایمان است.
چون غنچهی دل به مهر حق وا گردد،
گلزار وجود، مست و گلافشان است.
جان را به نسیم عشق، خوشبو سازد،
کز بوی وصال، عطر جانافشان است.
در سینهی دل، شرار عشق افروزد،
کز نور ولایتش، جهان تابان است.
خورشید حقیقت است آن نور ازل،
کز پرده برون، فروغ بیپایان است.
با سینهی پاک، در رهش ره پوئیم،
این جادهی عشق، راه جانافشان است.
هر کس که در این طریق، صادق گردد،
بیشک ره وصل ، سهل و آسان است.
در سینهی شب، ستارهای روشن شد،
کز نور تجلّیاش، جهان حیران است.
دل در تب شوق، بی خود از خود باشد
این آتش عشق، شعلهای سوزان است.
چون قطرهی اشک، راه دریا جوید،
در بطن وجود، نور بی پایان است
در باغ وصال، جز گل یار مکار،
آن گل که ز فیض، تا ابد رخشان است
هر دل که ز دام خویش آزاد شود،
در محضر دوست، بندهای خندان است.
با زمزمهی عشق، سخن را بگشای،
کز زمزمهاش، جان همه درمان است.
آن دل که زانِ نور حق بیدار است
از ظلمت وهم، سینهاش عریان است.
در جذبهی عشق، هر که شد اهل وفا
دانسته که وصل یار، بیپایان است.
چون مرغ اسیر، در قفس افتد باز،
اما دل او در تبِ طوفان است.
هر آهِ دل سوخته، پرواز دهد،
در وادی عشق، مشعل سوزان است
چشمی که نبیند آن جمال ازلی،
بیهوده در این سرای، سرگردان است.
دستی که نسیم لطف او را نچشید،
در حلقهی عمر، حلقهای ویران است.
بر لوح دل از عشق، چه باشد متنش
کز سینهی عاشقان، همان عنوان است.
گر سینه تهی ز عشق و مستی باشد
بیهوده نفس زدن، همان زندان است.
این رشتهی جان، ز وصل حق معنا یافت،
بی او همه بودنم، همان نسیان است.
با اشک، دل از حجاب غفلت شوئیم،
این اشک همان، کلید هر ایوان است.
ای کاش "رجالی" به سر آید اشعار
اما غم عشق، قصهای خوبان است
سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۳/۱۱/۲۴
alirejali.blog.ir
- ۰۳/۱۱/۲۵