رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
  • ۰
  • ۰

قصیده نفس اماره

باسمه تعالی
نفس اماره

این چه نفسی است که آتش زده در باور من؟
می‌زند خنجر خود بر دل و بر جوهر من
 

می‌فریبد دلِ ما را به خیالی ز هوس
نفس امّاره بُوَد راهزن و داور من
 

با هوس‌های فریبنده مرا می‌خواند
فتنه‌گر گشته و افروخته آذر در من
 

گه دهد وعده‌ی فردوس، ولی حیله کند
گه کند همرهِ ابلیس، جفا بر سر من

 

می‌برد دور ز حق، دور ز الطاف خدا
نفس امّاره بُوَد دشمن و هم‌ در بر من
 

گاه  در جام طرب مستی و غفلت ریزد
  گه شب تیره‌ی تردید نهد در سر من
 

لیک با نور خدا، ظلمت او محو شود
چون خدا گشته پناهنده‌ی این مضطر من
 

من ز دستش به که فریاد برم جز بر حق؟
چاره‌ای نیست مگر لطف خدا، داور من
 

گاه در پرده‌ی تأویل مرا ره بندد
گه زند خنده به تقدیر، گهی باور من
 

جز تو راهی نبود، جز تو پناهی ای حق
چاره‌ای نیست مگر لطف خدا، یاور من
 

ذکر حق نور دهد، راه نجاتم باشد
تا بماند اثرش در دل و در جوهر من

 

ای خدا لطف نما، راه یقینم بنما
تا شوم غرق در آن نور، همه جوهر من
 

چون هوس، دشمن دیرینه‌ی جانم باشد
بر دل و دین زند از حیله‌ی خود، خنجر من
 

گه کند دیده‌ی بی‌نور مرا غرق هوس
گه نهد زهر گنه در دل بی یاور من

 

دم به دم فتنه کند، بند به پایم بندد
رهزنی گشته که دزدیده دل و گوهر من


 

هر زمان، رنگ دگر، چهره‌ی دیگر گیرد
گه به پندار درآید، گهی  ناظر من
 

ای خدا! بر منِ غافل نظر لطفی کن
تا نمانَد نفسی کز تو کند منکر من
 

گه زند تیر دعا را به کمین‌گاه غرور
گه کند سجده به تسلیم، ولی کافر من

 

پس ز ظلمت برهم زن همه‌ی پایه‌ی او
تا که روشن شود از نور، دل و بستر من


 

او ز تقوا سخن آرد، دلش تاریک است
زهد پیشه است، ولی فتنه‌ی هر منبر من


 

ای خدا! لطف نما، حاجتم افتاد کنون
رحمتی کن که شود خامُش این اخگر من

 

با هوس‌های جهان، مهرِ تو را برگیرد
تا ببندد ره احسان تو بر دفتر من
 

رو کنم سوی خدا، ناله برآرم ز دل
تا فروغی برسد بر شب بی‌اختر من

این منم، دست تهی، بی‌کف و بی‌بال و پرم
تو کرم کن که ببخشی، همه را از بر من
 

نفس را دور کن از خانه‌ی دل تا گردد
دل سراپرده‌ی عشقت، حرمِ انور من

 

گاه نیرنگ زند در پسِ تفسیر و سخن
گاه با زهد دروغین شود رهبر من

 

هر زمان، رنگ دگر، چهره‌ی دیگر گیرد
گه به پندار درآید، گهی داور من

 

وه که عمری ز فریبش به گنه مشغولم
سوخت دل، چاره کجا؟ غیر تو ای داور من!

 
جز تو ای خالق یکتا، چه کسی چاره کند؟
چاره‌ای نیست مرا، جز تو و آن محضر من

 

ای امید دل غم‌دیده‌ی عالم، دریاب
چون "رجالی" ز هوای دل و دنیا در من


 

سراینده
دکتر علی رجالی

 



 

  • ۰۳/۱۱/۲۵
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی