وادی حسن
در وادی حسن، یک نظر کافی نیست
دیوانه شدن زین سفر کافی نیست
آن کس که نظر بر رخ یزدان داشت
دریافته است، یک گذر کافی نیست
باید که ز خود گذر کنی در ره عشق
با پای طلب، یک نظر کافی نیست
زنجیر دل از ها و هوس را بشکن
با سینهی آلوده ز شر کافی نیست
دل را ز غبار خود پرستی شوئید
بی اشک سحر، چشمِ تر کافی نیست
هر کس که شرابی ز محبت نوشید
داند که در این ره، خبر کافی نیست
چون موج به دریا ، نتوان داشت امید
در سیر وصالش، خطر کافی نیست
در محضر معشوق، ز خود باید رفت
چون دیدنِ او، بیاثر کافی نیست
باید که شوی شمع و بسوزی ز عشق
در آتش عشقش، شرر کافی نیست
باید ز هوای دل و امیال گذشت
در وادی عشق، یک ظفر کافی نیست
در راه خدا، از جهانت بگذر
در جنگ و جدال، یک ضرر کافی نیست
باید که زخود گذر کنی در ره دوست
در محضر عشق، مختصر کافی نیست
تا بادهی توحید ز جامش نخوری
این سکر و نشاط، در نظر کافی نیست
باید که در این راه ، خدا را جویی
تنها نفس شعلهور کافی نیست
آنجا که جلال است و جمال است تو را
بی نور یقین، سیم و زر کافی نیست
ای دل، ز فراق دلربا، دست نکش
یک جرعهی جامش، مگر کافی نیست؟
ای مرغ قفس، لحظه ای سیر نما
در وادی حق، بال و پر کافی نیست
تا کی طلب از، این و آن داری تو
در حضرت حق، یک نظر کافی نیست؟
باید که رها شوی، ز خویش و از دل
با حب خدا، چون پدر کافی نیست؟
یک جرعه ز آن جام زلال ازلی
دانی که " رجالی" ، دگر کافی نیست
سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۳/۱۱/۲۲
alirejali.blog.ir
- ۰۳/۱۱/۲۵