باسمه تعالی
قصیده
ماه جمال
ای ماه جمال حق، فروزان گشتی
در سینهی عاشقان، درخشان گشتی
گر نور تو بر دلم بتابد یک دم
بر جان و دلم، مهر تابان گشتی
بر شوق وصالت ار قدم بگذارم
بر گنبد سبز عشق، مهمان گشتی
هر دل که ز نور تو صفایی گیرد
چون مهر درخشان و گلستان گشتی
در کعبهی دل، جلوه کردی از نور
هم قبلهی من شدی، هم ایمان گشتی
چون رود روان به سوی دریای وصال
در سیر به سوی تو، شتابان گشتی
ای چشمهی لطف جاودانی، بنگر
بیجرعه ز جام تو، چه ویران گشتی
با نام تو بود هر دو عالم روشن
ای نام تو رمز صبح و باران گشتی
از دامن وصل تو چو دور افتادم
در ورطهی هجر، موج طوفان گشتی
اینک که دلم به شوق رویت زنده است
ای جان جهان، تو قرار جانان گشتی
هرجلوهی حق، شعله بر جانم زد
در دیدهی بیدلان، نمایان گشتی
در وادی حیرتم، نشانم دادی
بر قله ی عشق، شمع ایمان گشتی
بی نور تو در ورطهی ظلمت بودم
چون جلوه نمودی، جهان تابان شد
ای سرّ ازل که مستتر در همهای
چون شمس ولایت، درخشان گشتی
چون پرده ز رخ برکشیدی از مهر
در سینهی عاشقان، فروزان گشتی
ای مهر فروزان جهان در دل شب
بینور رخت، شبم پریشان گشتی
چون دیده به نور روی تو بگشایم
در دیدهی من فروغ کیهان گشتی
بیلطف تو، خاک ره، غبارم گردید
با مهر تو، گوهری درخشان گشتی
سرمست وصال تو شدم، ای دلبر
در جام محبتت، خرامان گشتی
چون صبح ازل ز پرده بیرون آمد
تو قبلهی خلق و نور یزدان گشتی
چون صبح نخستین ز عدم رخ بنمود
آیینهی حق شدی و تابان گشتی
...
بی نور تو شبهای دلم تاریک است
در وادی شب، مهر تابان گشتی
در سینهی من شرار عشقت بنشست
از شوق وصال، شعلهافشان گشتی
چون نور حقیقت ز افق تابیدی
در ساحت عشق، نور و رحمان گشتی
بیمهر تو، خاموش چو شمع سحرم
در ساحت قدس، جان جانان گشتی
در کوی محبتت نشانی دادم
در خلوت عشق، راز پنهان گشتی
چون یاد تو بر دل آمد، ای جان دلم
از قید جهان، دل شتابان گشتی
ای جلوهی حق، در دل و در دنیا
کز معرفتت، غرق عرفان گشتی
هر کس که ز نور تو نصیبی یابد
در سیر فنا، مست و حیران گشتی
گر لطف خدا بر " رجالی" گردد
در جمع عزیزان، غزلخوان گشتی
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۱/۲۵