گر به دنبال خدایی، نتوان دید به چشم
چشم جان خواهد و عشق ازلی با دل رحم
نتوان وصف خدا کرد که او بی همتاست
حق که با توست ، اگر جان و دلت گوید چشم
گر به دنبال خدایی، نتوان دید به چشم
چشم جان خواهد و عشق ازلی با دل رحم
نتوان وصف خدا کرد که او بی همتاست
حق که با توست ، اگر جان و دلت گوید چشم
باسمه تعالی
برداشتهایی از آیات قرآن
سوختن و ساختن
اگر به خورشید به دقت بنگریم، در می یابیم که با سوختن خود به موجودات هستی نور و انرژی می دهد و موجب تداوم حیات و بقا می گردد. تا اینکه خورشید روزی خاموش گردد.در حقیقت با سوختن خود موجب ساختن می گردد.
انسان ها نیز با کار و کوشش و کسب رزق حلال و تحمل سختی ها ، چون شمع عمر خود را می گذرانند تا اینکه عمر طبیعی انسان به پایان رسد و خاموش گردد.چون شمع می سوزد تا با نور خود دیگران را به فیض رساند.
خوشا به حال کسانی که دایره ی فیض آنها به دیگران ،همانند خورشید باشد. جسم انسانها روزی چون شمع نابود می گردد و آنچه باقی می ماند عمل صالح و کار های ماندگار است.همانند اولاد صالح،کارهای خیر و نشر علم.
مراقبت و بزرگ نمودن فرزند و تربیت او چه زحماتی برای والدین دارد.اگر عشق و موهبت الهی نبود ،امکان تداوم حیات نبود.لذا توصیه شده به والدین احترام بگذارید. بهشت با آن جایگاهش که یکی از اهداف خلقت انسان است ، چون فرش زیر پای مادران است. لذا جایگاه والدین بالاخص مادر بسیار والاست.
قدرت ای مادر بسی بالا بود
شان تو نزد خدا اعلا بود
هست جنت زیر پایت همچو فرش
اجر و پاداشت بسی والا بود
چه زیبا ایرج میرزا در وصف مادر گفت.
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموخت
️شبها بر گاهواره ی من
️بیدار نشست و خفتن آموخت
️دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه ی راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم
️الفاظ نهاد و گفتن اموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه گل شکفتن آموخت
پس هستن من ز هستن اوست
️ تا هستم و هست دارمش دوست
دکتر علی رجالی
دشمنان اهل بیت مصطفی
گاه در مکه گهی در نینوا
می کنند ظلم و جفا بر زائرین
می کشند اندر منا و کربلا
گر نفس مهار و خود بجویی مردی
گمراه شوی و خود بیابی مردی
عزت به ریا و شهرت و زور که نیست
گر پست کنند و هست گردی مردی
بهترین مرگ بشر ، فیض شهادت باشد
بهترین هشدارها، از سوی فطرت باشد
بهترین منزل برای آدمی باشد بهشت
بهترین اعمال ها، ذکر و عبادت باشد
گر فهم کنی و خود شناسی مردی
گر خوار شوی و خود نبازی مردی
مردی نبود ، به مال خود بالیدن
گمراه شوی و خود بیابی مردی
بی قرارم، سوگوارم ، تا ظهور
حاجیان را می کشند،اصحاب جور
غم گسارم ، مهدی صاحب زمان
ریشه ی ظالم بکن، آور سرور
گر غره شوی و خود پرستی، مستی
گر ظلم کنی به مردمان ، تو پستی
زنده است بشر، به پاکی روح خودش
گر رحم کنی و مهر جویی ، هستی
گر ظلم کنی به ناتوان ، نا مردی
گر فتنه کنی به این و آن ، نامردی
افتاده به چاه ، گر توانی دریاب
آزرده کنی تو دیگران ، نامردی
از عشق مرا عاشق و تٲ میل نمودی
با بودن خود زینت و تجمیل نمودی
از خانه برون آمدم و یار تو گشتم
ای یار چرا این همه تعجیل نمودی
گفتم که چرا رفتی و تدبیر تو این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود
گفتم که نه وقت سفرت بود چنین زود
گفتا که نکو مصلحت دوست دراین بود