رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸۲ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


باسمه تعالی

امام حسن (ع)

شهادت

غزل(2)


مولوی گفتا ((شنیدی تو خطاب لا تخف))

وقت خود را بگذران در مدح آن آل شرف


السلام ای قاری قرآن حسن، با لحن خوش

ای که قرآنت سخن بود و هدایت شد هدف


او امام دوم و معصوم چهارم، مجتبی است

نام پاکش را حسن گویند و شعرش پر شعف


چون شهادت شد نصیب مقتدای مسلمین

شد حسن بعد از علی شایسته امر و خلف


سفره های تو زبان زد در زمین و در سما

صاحب انفاس پاک و بی ریا و با شعف


دست پیغمبر ندیدند بر سر و موی حسن

تیر باران شد بدست نا کسان از هر طرف


بارها پای پیاده طی نمودی مکه را

وقت تو در راه حق،هر گز نمی گردد تلف


زهر دشمن سینه را مجروح و آن صد پاره کرد

بعد مرگش آن خبیثان کوفتند بر چنگ و دف


بار ها تقسیم کردی، مال و پول و ثروتت

چونکه هستی صاحب عفو و گذشت و هم شرف


با وفات دومین برج امامت مجتبی

شد خیانت بر حسن ، از خاندانی بی سلف


میثمی غیر از حسن بر خوان احسانی مشین

شعر دینی را فراوان گو و کمتر زن صلف


گریه کن امشب رجالی در غم فرزند او

بوسه زن آن دم که دیدی تربت شاه نجف


سروده شده توسط 

علی رجالی و مهدی میثمی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰


فضائل امام حسن مجتبی علیه السلام 

اخلاق، دستمایه سترگ هدایت است. زندگی کوتاه دنیا در پرتو آموزه های اخلاقی، خود بهشتی برین می شود. انسان برای رسیدن به رشد، کمال و بالندگی اخلاقی به شناخت نیاز دارد. شناخت، گاه از راه تحصیل معارف اخلاقی و گاهی از راه شناخت نمونه های عملی و به تعبیر دیگر، الگوهای اخلاقی ایجاد می شود.

قرآن، حدیث و سیره معصومان: برترین منابع شناخت معارف اسلام اند.


پیشوایان پاک دین، به دلیل بهره مندی از ویژگی عصمت و دوری از عصیان و اشتباه، برترین مربیان اخلاق برای انسان، به ویژه برای دوستداران و پیروان خود به شمار می روند. ایشان، بهترین الگوی اخلاقی به دور از هر گونه کژی برای انسان اند. در این مطلب چند نمونه از ویژگیهای اخلاقی امام حسن مجتبی(ع) ذکر می شود.


1. عبادت

امام صادق(ع) در بیان حال معنوی ایشان می فرمود: امام مجتبی(ع) عابدترین مردم زمان خود بود. بسیار حج به صورت پیاده و گاه با پای برهنه به جای می آورد. همیشه او را در حال گفتن ذکر می دیدند و هر گاه آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُو» را می شنید، پاسخ می گفت: «لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْک» (خداوند! گوش به فرمان توام.)[1]


آن امام همواره در قنوت نمازش، بسیار دعا می کرد و خدا را این گونه می خواند: «ای پناهگاه درماندگان! فهمها در درک تو حیران و دانشها در برابر تو ناتوان و نارساست. تو پروردگار زنده و قیّومی که جاودانه است. تو خود می بینی آنچه را که می دانی و در آن کار، دانا و بردبار هستی. تو بر آشکار ساختن هر پنهان، قدرت داری و می توانی از انجام هر کاری جلوگیری کنی؛ بدون آنکه در تنگنا واقع شوی. بازگشت همه چیز به سوی توست؛ همان سان که آغاز آن از خواست تو سرچشمه می گیرد. تو آگاهی از آنچه در سینه ها پنهان می دارند. آنچه را خواسته ای اجرا شده است. آنچه را در خزانه غیب خودت بوده بر عقلها وا داشته ای تا هر که نابود شود، از روی دلیل آن کار نابود شود و هر که زنده شود، از روی دلیل زنده شود. به راستی که تو شنوا و دانایی و یکتا و بینایی.


بارخدایا! تو خود می دانی که من از تلاش خود فروگذار نکرده ام تا هنگامی که برش تیغم از میان رفت و تنها شدم. در آن وقت از گذشتگان خودم پیروی کردم (صبر کردم) تا جلوی این دشمن سرکش و ریختن خون شیعیان را بگیرم تا اینکه حفظ کردم آنچه را اولیای من حفظ کردند. خشم خود را فرو بردم و به خواسته آنها تن در دادم. به راهی رفتم که می خواستند و هیچ نگفتم تا یاری تو فرا برسد که تو تنها یاور حق و بهترین پشتیبان آن هستی؛ گرچه این یاری تأخیر افتد و نابود شدن دشمن اندکی به درازا کشد.»[2]


2. ترس از خدا

هرگاه امام حسن مجتبی(ع) وضو می گرفت، تمام بدنش از ترس خدا می لرزید و رنگ چهره اش زرد می شد. وقتی از او در این باره می پرسیدند، می فرمود: «بنده خدا باید وقتی برای بندگی به درگاه او، آماده می شود، از ترس او رنگش تغییر کند و اعضایش بلرزد.»[3]


هرگاه برای نماز به مسجد می رفت، کنار در می ایستاد و این گونه زمزمه می کرد: «إِلَهِی ضَیْفُکَ بِبَابِکَ یَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاکَ الْمُسِی ءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِیحِ مَا عِنْدِی بِجَمِیلِ مَا عِنْدَکَ یَا کَرِیم؛[4] خدایا! مهمانت به درگاهت آمده است. ای نیکوکردار! بدکار به نزد تو آمده است. پس از زشتی و گناهی که نزد من است به زیبایی آنچه نزد توست، درگذر؛ ای بخشاینده!»


امام صادق(ع) فرمود: «کَانَ إِذَا ذَکَرَ الْمَوْتَ بَکَی وَ إِذَا ذَکَرَ الْقَبْرَ بَکَی وَ إِذَا ذَکَرَ الْبَعْثَ وَ النُّشُورَ بَکَی وَ إِذَا ذَکَرَ الْمَمَرَّ عَلَی الصِّرَاطِ بَکَی وَ إِذَا ذَکَرَ الْعَرْضَ عَلَی اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ شَهَقَ شَهْقَةً یُغْشَی عَلَیْهِ مِنْهَا وَ کَانَ إِذَا قَامَ فِی صَلَاتِهِ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهُ بَیْنَ یَدَیْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ کَانَ إِذَا ذَکَرَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ اضْطَرَبَ اضْطِرَابَ السَّلِیمِ وَ سَأَلَ اللَّهَ الْجَنَّةَ وَ تَعَوَّذَ بِهِ مِنَ النَّار؛[5] وقتی (امام حسن(ع)) به یاد مرگ می افتاد می گریست. هرگاه به یاد قبر می افتاد، گریه می کرد. وقتی به یاد قیامت می افتاد، ناله می کرد، هرگاه به یاد گذشتن از [پل] صراط می افتاد، می گریست. هرگاه به یاد عرضه اعمال بر خداوند می افتاد، ناله ای می کرد و از هوش می رفت. وقتی به نماز می ایستاد، بدنش در مقابل پروردگارش می لرزید. هرگاه بهشت و دوزخ را به یاد می آورد، مانند مارگزیده، مضطرب می شد و از خدا بهشت را می خواست و از آتش جهنم به او پناه می برد.»


هنگامی که آثار مرگ در چهره اش آشکار شد، او را دیدند که می گرید. پرسیدند: «چرا می گریید؛ در حالی که مقام والایی نزد خدا و رسولش دارید و پیامبر(ص) آن سخنان والا گهر را دربارة شما فرموده است؛ شما که بیست مرتبه پیاده، حج به جای آورده و سه بار همه داراییهای خود را در راه خدا تقسیم کرده اید؟» در پاسخ می فرمود: «إِنَّمَا أَبکِی لِخَصْلَتَیْنِ: لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ الْأَحِبَّة؛[6] به دو دلیل می گریم: از ترس روز قیامت و از دوری دوستانم.»


3. همنشینی با قرآن

آن بزرگوار، صوتی زیبا در قرائت قرآن داشت و علوم قرآن را از کودکی به نیکی می دانست. همواره پیش از خوابیدن، سوره کهف را تلاوت می کرد و سپس می خوابید. گفته اند در دوران زندگانی پیامبر اکرم(ص)، شخصی وارد مسجد شد و از کسی دربارة تفسیر شاهد و مشهود[7] پرسید؛ آن مرد پاسخ داد: «شاهد، روز جمعه است و مشهود، روز عرفه.» از مرد دیگری پرسید؛ ولی او گفت: «شاهد روز جمعه و مشهود روز عید قربان است.»


سپس نزد کودکی رفت که گوشه مسجد نشسته بود. او پاسخ داد: «أَمَّا الشَّاهِدُ فَمحمد(ص) وَ أَمَّا الْمَشْهُودُ فَیَوْمُ الْقِیَامَةِ أَ مَا سَمِعْتَهُ سُبْحَانَهُ یَقُولُ یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً؛[8] «شاهد محمد(ص) رسول خدا و مشهود روز قیامت است؛ مگر نخوانده ای که خداوند [درباره رسولش] می فرماید: ای پیامبر! ما تو را گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستادیم.»


و نیز درباره قیامت می فرماید: «ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُود»؛[9] «آن روز، روزی است که مردم را برای آن گرد می آورند و روزی است که (جملگی در آن) حاضر می شوند.»


راوی داستان می گوید که پرسیدم: «فردی که اول پاسخ داد که بود؟» گفتند: «ابن عباس.» پرسیدم: «دومی که بود؟» گفتند: «ابن عمر.» سپس گفتم: «آن کودک که از همه بهتر و درست تر پاسخ داد که بود؟» گفتند: «او حسن بن علی بن ابی طالب بود».[10]


آن امام بزرگوار در خانه ای تربیت یافته بود که کلام خدا پیوسته سخن آغاز و انجام آن بود؛ در خانه ای که پدر آن نخستین گرد آوردنده قرآن و اهل خانواده بهترین عمل کنندگان به آیات آن بودند.

 


امام حسن(ع) نسبت به دردمندان و تیره‌بختان جامعه بسیار دلسوز بودند


 

4. مهربانی

مهربانی با بندگان خدا از ویژگیهای بارز ایشان بود. اَنس می گوید که روزی در محضر امام بودم. یکی از کنیزان ایشان با شاخه گلی در دست وارد شد و آن را به امام تقدیم کرد. حضرت گل را از او گرفت و با مهربانی فرمود: «برو تو آزادی!» من که از این رفتار حضرت شگفت زده بودم، گفتم: «ای فرزند رسول خدا! این کنیز، تنها یک شاخه گل به شما هدیه کرد، آن گاه شما او را آزاد می کنید؟!» امام در پاسخم فرمود: «خداوند بزرگ و مهربان به ما فرموده است: «وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْه»؛[11] «هر کس به شما مهربانی کرد، دو برابر او را پاسخ گویید.» سپس امام فرمود: «پاداش در برابر مهربانی او نیز آزادی اش بود.»[12]


امام، همواره، مهربانی را با مهربانی پاسخ می گفت؛ حتی پاسخ وی در برابر نامهربانی نیز مهربانی بود؛ همچنان که نوشته اند، امام گوسفند زیبایی داشت که به آن علاقه نشان می داد. روزی دید گوسفند، خوابیده است و ناله می کند. جلوتر رفت و دید که پای آن را شکسته اند. امام از غلامش پرسید: «چه کسی پای این حیوان را شکسته است؟» غلام گفت: «من شکسته ام.» حضرت فرمود: «چرا چنین کردی؟» گفت: «برای اینکه تو را ناراحت کنم.» امام با تبسّمی دلنشین فرمود: «ولی من در عوض، تو را خشنود می کنم و غلام را آزاد کرد.»[13]


همچنین آورده اند، روزی امام، مشغول غذا خوردن بودند که سگی آمد و برابر حضرت ایستاد. حضرت، هر لقمه ای که می خوردند، یک لقمه نیز جلوی آن می اندختند. مردی پرسید: «ای فرزند رسول خدا! اجازه دهید این حیوان را دور کنم.» امام فرمود: «دَعْهُ إِنِّی لَأَسْتَحْیِی مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَکُونَ ذُو رُوحٍ یَنْظُرُ فِی وَجْهِی وَ أَنَا آکُلُ ثُمَّ لَا أُطْعِمُهُ؛[14] نه رهایش کنید! من از خدا شرم می کنم که جانداری به صورت من نگاه کند و من در حال غذا خوردن باشم و به او غذا ندهم.»


5. گذشت

امام بسیار با گذشت و بزرگوار بود و از ستم دیگران چشم پوشی می کرد. بارها پیش می آمد که واکنش حضرت به رفتار ناشایست دیگران، سبب تغییر رویه فرد خطاکار می شد.


در همسایگی ایشان، خانواده ای یهودی می زیستند. دیوار خانه یهودی، شکافی پیدا کرده بود و نجاست از منزل او به خانه امام نفوذ کرده بود. فرد یهودی نیز از این جریان آگاهی نداشت تا اینکه روزی زن یهودی برای درخواست نیازی به خانه آن حضرت آمد و دید که شکاف دیوار سبب شده است که دیوار خانه امام نجس شود. بی درنگ، نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد یهودی نزد حضرت آمد و از سهل انگاری خود پوزش خواست و از اینکه امام، در این مدت سکوت کرده و چیزی نگفته بود، شرمنده شد.


امام برای اینکه او بیش تر شرمنده نشود، فرمود: «از جدم رسول خدا(ص) شنیدم که به همسایه مهربانی کنید.» یهودی با دیدن گذشت، چشم پوشی و برخورد پسندیده ایشان به خانه اش برگشت، دست زن و بچه اش را گرفت و نزد امام آمد و از ایشان خواست تا آنان را به دین اسلام درآورد.[15]همچنین داستان مشهوری است که درباره گذشت امام از بی ادبی مردی شامی است. خود آن شخص می گوید که به مدینه رفته بودم. مردی را دیدم که بر مرکبی گران قیمت سوار شده و لباسهای نفیسی پوشیده بود. از شکوه او خوشم آمد. پرسیدم: «او که بود؟» گفتند: «حسن بن علی بن ابی طالب.» وقتی نام علی را شنیدم، سینه ام دریایی از کینه و دشمنی علیه او شد. به او حسادت کردم که چرا علی باید چنین فرزندی داشته باشد؛ از اینرو، نزد او رفتم و با تندی گفتم: «تو پسر علی هستی؟» فرمود: «آری! فرزند اویم.» سپس من تا توانستم به او و پدرش ناسزا گفتم.


او صبر کرد تا سخنانم پایان یابد. سپس با خوشرویی از من پرسید: «به گمانم در این شهر غریبی. اگر به خانه نیازداری، به تو خانه می دهم. اگر به مال نیاز داری به تو ببخشم. اگر کمک دیگری می خواهی، بگو تا انجام دهم. شاید مرا با شخص دیگری اشتباه گرفته ای. اگر جایی می خواهی بروی تو را راهنمایی کنم و اگر بارت سنگین است، در آوردن آن به تو کمک کنم. اگر گرسنه ای سیرت کنم. اگر برهنه ای، تو را بپوشانم. اگر بارت را به خانه من بیاوری و تا وقتی در این شهر هستی، میهمان من باشی، خوشحال می شوم. منزل من بزرگ است و برای آسایش تو فراهم است.»


مرد شامی با دیدن این همه گذشت و مهربانی، اشک شرمساری می ریخت و می گفت: «گواهی می دهم که جانشین خدا بر زمینی و خدا بهتر می داند که بار رسالت را بر دوش چه کسی گذارد. تا اکنون تو و پدرت را بیش تر از همه مردم دشمن می داشتم؛ ولی اکنون شما دوست داشتنی ترین بندگان خدا نزد من هستید.»

سپس آن مرد به خانه امام مجتبی(ع) رفت و تا وقتی در مدینه حضور داشت، میهمان حضرت بود. از آن پس، از بهترین دوستداران آن خاندان شد.[16]


گستره گذشت و مهرورزی امام، آن قدر پردامنه بود که قاتل او را هم در برگرفت؛ همچنان که عمر بن اسحاق می گوید که من و حسین(ع) در لحظه شهادت، نزد امام مجتبی(ع) بودیم که فرمود: «بارها به من زهر داده اند؛ ولی این بار تفاوت می کند؛ زیرا این بار، جگرم را قطعه قطعه کرده است.»


حسین(ع) با ناراحتی پرسید: «چه کسی شما را زهر داده است؟» فرمود: «از او چه می خواهی؟ می خواهی او بکشی؟ اگر آن کسی باشد که من می دانم، خشم و عذاب خداوند بیش تر از تو خواهد بود. اگر هم او نباشد، دوست ندارم که برای من، بی گناهی گرفتار شود.»[17]


6. فروتنی

امام مانند جدش رسول الله9 بدون هیچ تکبری روی زمین می نشست و با تهی دستان هم سفره می شد. روزی سواره از محلی می گذشت که دید گروهی از بینوایان روی زمین نشسته اند و مقداری نان را پیش خود گذارده اند و می خورند. وقتی امام حسن (ع) را دیدند، به ایشان تعارف کردند و حضرت را سر سفره خویش خواندند. امام از مرکب خویش پیاده شد و این آیه را تلاوت کرد: «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرین»؛ «خداوند خود بزرگ بینان را دوست نمی دارد (نحل/23).» سپس سر سفره آنان نشست و مشغول خوردن شد. وقتی همگی سیر شدند، امام آنها را به منزل خود فرا خواند و از آنان پذیرایی فرمود و به آنان پوشاک هدیه کرد.[18]


آن حضرت همواره دیگران را نیز بر خود مقدم می داشت و پیوسته با احترام و فروتنی با مردم برخورد می کرد. روزی ایشان در مکانی نشسته بود. برخاست که برود؛ ولی در این لحظه، پیرمرد فقیری وارد شد. امام به او خوشامد گفت و برای ادای احترام و فروتنی به او، فرمود: «ای مرد! وقتی وارد شدی که ما می خواستیم برویم. آیا به ما اجازه رفتن می دهی؟»

و مرد فقیر عرض کرد: «بله، ای پسر رسول خدا!»[19]

امام، همواره، مهربانی را با مهربانی پاسخ می گفت؛ حتی پاسخ وی در برابر نامهربانی نیز مهربانی بود.


7. میهمان نوازی

آن گرامی، همواره از میهمانان پذیرایی می کرد. گاه از اشخاصی پذیرایی می کرد که حتی آنان را نمی شناخت؛ به ویژه، امام به پذیرایی از بینوایان علاقه زیادی داشت، آنان را به خانه خود می برد و به گرمی پذیرایی می کرد و به آنها لباس و مال می بخشید.[20]


در سفری که امام حسن(ع) همراه امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر به حج می رفتند، شتری که بار آذوقه بر آن بود، گم شد و آنها در میانه راه، گرسنه و تشنه ماندند. در این هنگام، متوجه خیمه ای شدند که در آن پیرزنی تنها زندگی می کرد. از او آب و غذا خواستند. پیرزن نیز که انسان مهربان و میهمان نوازی بود، تنها گوسفندی را که داشت دوشید و گفت: «برای غذا نیز آن را ذبح کنید تا برای شما غذایی آماده کنم.» امام نیز آن گوسفند را ذبح کرد و زن از آن، غذایی برای ایشان درست کرد.


آنان غذا را خوردند و پس از صرف غذا از وی تشکر کردند و گفتند: «ما افرادی از قریش هستیم که به حج می رویم. اگر به مدینه آمدی نزد ما بیا تا میهمان نوازی ات را جبران کنیم.» سپس از زن خداحافظی کردند و به راه خویش ادامه دادند. شب هنگام، شوهر زن به خیمه اش آمد و او داستان میهمانی را برایش بازگفت. مرد، خشمگین شد و گفت: «چگونه در این برهوت، تنها گوسفندی را که 

همه دارایی مان بود برای کسانی کشتی که نمی شناختی؟»


مدتها از این جریان گذشت تا اینکه بادیه نشینان به سبب فقر و خشکسالی به مدینه سرازیر شدند. آن زن نیز همراه شوهرش به مدینه آمد. در یکی از همین روزها، امام مجتبی(ع) همان پیرزن را در کوچه دید و فرمود: «یَا أَمَةَ اللَّهِ! تَعْرِفِینِی؟ ای کنیز خدا! آیا مرا می شناسی؟» گفت: «نه.» فرمود: «من همان کسی هستم که مدتها پیش، همراه دو نفر به خیمه ات آمدیم. نامم حسن بن علی است.» پیرزن خوشحال شد و عرض کرد: «پدر و مادرم به فدای تو باد!»


امام به پاس فداکاری و پذیرایی او، هزار گوسفند و هزار دینار طلا به او بخشید و او را نزد برادرش حسین(ع) فرستاد. او نیز همین مقدار به او گوسفند و دینار طلا بخشید و وی را نزد عبدالله بن جعفر فرستاد. عبدالله نیز به پیروی از پیشوایان خود، همان مقدار را به آن پیرزن بخشید.[21] حضرت با این سپاسگزاری، هم از میهمان غریبی پذیرایی کرد و هم جایگاه و ارزش میزبانی او را به سبب عمل نیکویش، پاس داشت. آن حضرت بارها درباره فقیرانی که از ایشان پذیرایی کرده بودند، می فرمود: «فضیلت با آنان است. پذیرایی شان اندک است و مالی ندارند؛ ولی برترند؛ زیرا آنان غیر از آنچه که ما را به آن پذیرایی می کنند، چیز دیگری ندارند و از همه چیز خود گذشته اند؛ ولی ما بیش از آنچه پیش میهمان می گذاریم، اموال داریم.»[22]


8. بردباری

از سخت ترین دوران زندگانی با برکت امام مجتبی(ع)، دوران پس از صلح با معاویه بود. ایشان، سختی این سالهای ستم را با بردباری وصف ناشدنی اش سپری می کرد. ایشان در این سالها، از غریبه و آشنا سخنان زشت و گزنده می شنید و از خدنگ بی وفایی، زخم می خورد. بسیاری از دوستان به ایشان پشت کرده بودند. روزگار، برایشان به سختی می گذشت. ناسزا گفتن به حضرت علی(ع) شیوه سخنرانان شهر شده بود. هرگاه امام را می دیدند می گفتند: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِین؛[23] سلام بر تو ای خوار کننده مؤمنان.» در حضور ایشان، به هتک و دشنام امیر المؤمنین (ع) زبان می گشودند و امام با بردباری و مظلومیت بسیار، هتاکیها و دشنامها را تحمل می کرد.


روزی ایشان، وارد مجلس معاویه شد. مجلسی شلوغ و پر ازدحام بود. امام، جای خالی نیافت و ناگزیر، نزدیک پای معاویه نشست که بالای منبر بود. معاویه با دشنام به حضرت علی(ع) سخنش را آغاز کرد و درباره خلافت خودش سخن راند و گفت: «من از عایشه در شگفتم که مرا در خور خلافت ندیده است و فکر می کند که این جایگاه، حق من نیست.» سپس با حالتی تمسخرآمیز گفت: «زن را به این سخنان چه کار؟ خدا از گناهش بگذرد. آری! پدر این مرد [با اشاره به امام مجتبی(ع)] در کار خلافت با من سرستیز داشت، خدا هم جانش را گرفت.»


امام فرمود: «ای معاویه! آیا از سخنان عایشه تعجب می کنی؟» معاویه گفت: «بله به خدا!» امام(ع) فرمود: «می خواهی عجیب تر از آن را برایت بگویم؟» گفت: «بگو.» آن حضرت پاسخ داد: «عجیب تر از این که عایشه تو را قبول ندارد، این است که من پای منبر تو و نزد پای تو بنشینم.»[24]


این بردباری تا جایی بود که مروان بن حکم دشمن سرسخت امام با حالتی اندوهگین در تشییع پیکر ایشان شرکت کرد و در پاسخ آنانی که به او می گفتند تو تا دیروز با او دشمن بودی، گفت: «او کسی بود که بردباری اش با کوهها سنجیده نمی شد.»[25]


پی نوشت ها:

[1]. بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، مؤسسة الرساله، بیروت، 1403 ق، ج43، ص331.

[2]. مهج الدعوات، سید بن طاووس، دار الذخائر، قم، 1411 ق، ص145.

[3]. مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب، دارالأضواء، بیروت، 1408 ق، ج4، ص14 و بحار الانوار، ج43، ص339.

[4]. مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص17 و بحارالانوار، همان.

[5]. بحارالانوار، همان.

[6]. همان، ص332.

[7]. بروج/3.

[8]. احزاب/45.

[9]. هود/103.

[10]. بحارالانوار، ج43، ص345.

[11]. نساء/86.

[12]. مناقب، ابن شهر آشوب، ج4، ص18.

[13]. حیاة الامام الحسن بن علی(ع)، باقر شریف القرشی، ج1، ص314.

[14] . بحارالانوار، ج43، ص352.

[15]. تحفة الواعظین، ج2، ص106.

[16]. مناقب، ابن شهر آشوب، ج4، ص19.

[17]. اسد الغابة، ابن اثیر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 293ق، ج2، ص15.

[18]. «وَ جَعَلَ یَأْکُلُ حَتَّی اکْتَفَوْا دَعَاهُمْ إِلَی ضِیَافَتِهِ وَ أَطْعَمَهُمْ وَ کَسَاهُمْ» بحارالانوار، ج43، ص352.

[19]. ملحقات احقاق الحق، سید نور الله مرعشی التستری، مطبعة الاسلامیة، تهران، 1395ق، ج11، ص114.

[20]. مناقب، ابن شهر آشوب، ج4، ص16 و 17.

[21]. همان، ص16و کشف الغمة، علی بن عیسی الإربلی، بی تا، کتابفروشی اسلامیة، تهران، ج2، ص133. (با گزینش).

[22]. بحارالانوار، ج43، ص253.

[23]. همان، ج75، ص287.

[24]. ناسخ التواریخ، میرزا محمد تقی سپهر، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1342ق، ج2، ص293.

[25]. زندگی دوازده امام، هاشم معروف الحسینی، امیر کبیر، تهران، 1373 ش، ج1، ص506.


منبع: hawzah.net






  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰


باسمه تعالی

حضرت مهدی

دیدار

غزل(3)


من پیر شدم، از غم دوری و جدایی

یک لحظه نشان ده، رخت ای نور الهی


معشوق منی، مشعل قرآن و رسالت

یک لحظه نگاهت، سبب رشد و رهایی


مردم همه مشتاق تو در عصر و زمانه

کی می شود ای حضرت مهدی که بیایی؟


عمرم شده طی،منتظر روی تو هستم

یک لحظه نظر بر من عاشق بنمایی


هر جا نگرم، دست خدا، دست ولایت

هر جا اثری از تو، ولی جای تو خالی


مخفی زمنی، دلبر دیرین و رفیقم

بی تاب توام، چهره نما،رو ننمایی


من جذب نگاه تو شوم ،گر تو ببینم

مشتاق توام، مظهر انوار خدایی


دستت به سر میثمی از لطف گذاری

درمان کنی این درد که جانا تو دوایی


آن شد که رجالی همه از عشق تو گوید 

چون وارث ارضی و خودت حرف نهایی


سروده شده توسط

علی رجالی و مهدی میثمی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

امام زمان (ع)
جمکران
غزل (2)

با صاحب الزمان گوی، اسرار خود که پنهان
نامش بود محمد،همسان نور یزدان

در راه جمکران بود ،دیدم نشان رویت
ذکر دعای عهدم، فیضی دهد فراوان

من جمکران ندیده بی تاب یار بودم
دستم بگیر آقا، این است راه احسان

ما پرگناه هستیم، خود واقفیم جانا
چشمت بپوش بر ما، کامل ترین انسان

عمری است من مریضم، درمان دردهایم
هیچ عیب هم ندارد ، ای پیشوای پاکان

گو تا کجای مسجد من منتظر نشینم؟
آقا نشانی ام ده ،هم ظاهری و پنهان

توفیق دیدن تو ، کی می شود میسر
من را نگر که عمری، از فکر تو پریشان

داد از غم جدایی،کی روی می نمایی
آزاد کن دلم را ، ای خسرو اسیران

شهر است پر ز نورت، غرق طرب و شادی
زیباترین دقایق ، در نیمه های شعبان

تو بهترین امامی، من بدترین غلامت
قدری تفقدی کن،آرامش دل و جان

درس رجالیم بود از عشق تو بگویم
مهدی عزیز زهرا، ای پادشاه خوبان

حجت برای مردم، حجت تمام کرده
پس میثمی بیا و بشنو صدای وجدان

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میثمی
 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

جدایی

من پیر شدم از غم دوری و جدایی
ای دلبر من،همدم من، یار کجایی

مخفی ز منی دلبر دیرین و رفیقم
هر جا اثری از تو، ولی جای تو خالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
امام حسن(ع)
صلح
غزل(1)

سید و اولاد زهرا و علی شاه نجف
در ره و رسم پدر نستوه بود و با شرف

چون به دنیا آمد آن دردانه ی دخت نبی
شد به پا ، جشن و سرور و شادی و شور و شعف

در شب میلاد احمد این غزل آمد به ذهن
کن غم ما را تو ای آقای ما هم برطرف

پیرو مکری که دشمن با سران جبهه کرد
صلح کرد او از برای عدل و ایمان و هدف

در جهاد و رزم، او تنها ترین سردار شد
او بود  یکتا عزیز و گوهری اندر صدف

سید و میر جوانان بهشتی پر گرفت از بین ما
پیرو زهری ،که آمد از امیری بی شرف

هر که در راه خدا اقدام بر کاری کند
در مصاف دشمنان، پیروز گردد، لا تخف

هر که خواهد عشق یزدان در درون و در ضمیر
با توسل با عبادت می توان آرد به کف

فکر ما ،اعمال ما،در راه و مشی آن امام
خوش بحالت میثمی،عمرت نبوده بی هدف

خوی و افکار رجالی تا ابد در راه توست
با حسین و با حسن عمرش نمی گردد تلف


سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میثمی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰


باسمه تعالی

حضرت محمد(ص)


ای محمد مظهر ایمان و دور از هر خطا

صاحب فهم و کمال و جلو ه ی نور خدا


دین حق کامل شده با دست و هم با جان تو

مرضی رب شد بلاغ وحی وحقش شد ادا


ای محمد مظهر خلق کبیر و بی نظیر

صاحب انفاس پاک و صاحب روحی ولا


تا قیامت مکتب و دین خدا بر پا بود

چون که عترت منجی و قرآن حق درمان ما


ای که هستی مظهر نور و کمال و معرفت

ای امید مسلمین وحامل وحی از خدا


مشعل هادی احمد در جهان باشد عیان

همچو خورشیدی در خشان در زمین و در سما


با قیامت بتکده شد مسجدی دور از حرام

کعبه از بت خالی و شد سجده گاه اولیا


ای رجالی با اطاعت از نبی و آل او

بیمه کردی خود به هنگام حوادث یا بلا


میثمی کامل کند اشعار خود در وصف دین

او بگیرد مزد خود از نور پاک اولیا


سروده شده توسط

علی رجالی و مهدی میثمی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰


باسمه تعالی

امام جعفر صادق(ع)

شهادت

غزل(2)


السلام ای صادق و ای جلوه ای افلاکیان

ای که هستی،چون ملائک، در زمین و آسمان


غاصبی کز کین تو را مسموم با انگور کرد

روحت از جسمت جدا شد همره کروبیان


آنچه می ماند زما ، اعمال نیک است و صحیح

جمله مردند و چه ماند ز آن همه فخر و کیان


چون که صادق رفت،دلها شد غمین از رحلتش

شد جهان محروم از آثار و از افکارشان


بعد صادق ، شیعیان در سختی و تاریکی اند

چون بنی عباس آمد،بعد آن سفیانیان


چون شهادت شد نصیب عالم تفسیر دین

بیست و پنج ماه شوال آمد و آمد زیان


در ره عشق تو باشیم، بلکه فیضی ما رسد

ای تو آرام قلوب جمله ی ما شیعیان


میثمی خواهد چو صادق،با بیان دیگری

نشر فرهنگ با زبان شعر را آرد میان


ای رجالی اندر این ره، سعی خود افزون نما

چون جوانان بالاخص، خواهان فهم اند وبیان


سر وده شده توسط

علی رجالی و مهدی میثمی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰


باسمه تعالی

امام جعفر صا دق(ع)

مذهب جعفری

غزل (1)


السلام ای شافع محشر، امید شیعیان

جان به قربان تو ای نور دو عالم در جهان


در ریاضی فاضلی و در صبوری بی نظیر

بین ما بودی ولی هم شان با افلا کیان


در عبادت سالکی و در عمل هم صادقی

ای سلیمان قلوب ونغمه ی داوودیان


صد سلام ای صاحب تفسیر دین انبیا

جابر آمد از سوی طرطوس و شد شاگردتان


علم فقه و حکمت و اخلاق تبین کرده ای

چون که قرآنت سخن بود وزبانت در فشان


صاحب تفسیر قرآن و نجومی و کلام

معدن علمی و افکار پدر کردی بیان


مذهب شیعه به نامت مفتخر باشد ولی

آنکه در راه شما شد، گشت از نورانیان


شد تشیع مذهبش جعفر مزین نام تو

چون تو دریای خروشان، در میان کهکشان


هرچه بی دین یا یهودی بود مقهور تو گشت

پاسخ هر یک بدادی، بر همه نصرانیان


میثمی از عشق صادق از خودش بی خود شده

آنچه آید از وجودش، می کند آنرا بیان


ای رجالی ، مرغ دل را تا کجا ها می بری

پر زند سوی خدا و می کند وصف شهان


سروده شده توسط

علی رجالی و مهدی میثمی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰


باسمه تعالی

امام علی(ع)

جنگ خیبر

غزل(2)


ای یار نبی،نور خدا، مظهر ایمان

ای حافظ دین، مشعل جان،کاتب قرآن


 باب البلد و حافظ اسرار تویی تو

همراه نبی در همه ی عرصه و میدان


عبدالصمد و سید ابرار تو یی تو  

چون هادی انسانی و تو ناطق قرآن


ای فاتح خیبر، ید تو، دست خدا بود 

حرمان زده کردی تو همه لشکر شیطان


در عرصه پیکار تو سردار و امیری   

ای شخصیت یکه و تنهای دلیران

 

در سخت ترین جبهه عدو کرد جسارت 

بر چهره ای آن شیر خدا ، حجت یزدان


از بهر خدا ترک نمودی  تو عدو را

با حمله ی دیگر، بود او خسته و لرزان


   نابود ز شمشیر تو آن خصم لعین گشت

مغلوب شد و شد شه دین غالب و خندان


چون که دارد میثمی ، اهداف ولای علی

می شود محشور،وگیرد مزد را او بی امان


دانی که رجالی چه شود ، آدم خوش خلق

اندر دو جهان، نیست ورا غصه و خسران


سروده شده توسط 

علی رجالی و مهدی میثمی

  • علی رجالی