رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵۳ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

پرسشهایی پیرامون اصحاب و یاران امام زمان(علیه السلام)


پرسش: یاران حضرت را چه گروه هایی تشکیل می دهند و نقش زنان چیست ؟

پاسخ: بنابر آنچه از روایات استفاده می‌شود، یاران حضرت را سه گروه تشکیل می‌دهند:
1. 313 نفر یاران خاص که در ابتدای ظهور خدمت حضرت اجتماع می‌کنند؛
2. لشکر و گروه ده هزار نفری که با اجتماع آنان خروج صورت می‌پذیرد؛
3. عموم شیعیان و ارادتمندان که در طول حرکت امام مهدی(ع) به ایشان ملحق می‌شوند.
اگر سخنی از پنجاه زن به میان آمده است، مربوط به گروه اول است. از امام باقر(ع) در روایتی بلند نقل شده است: «....قسم به خدا، 313 تن که در بین آنان، 50 زن هستند در مکه اجتماع می‌کنند ....»(بحار الانوار، ج52، ص223، ح87) و طبیعی است وقتی شمار زنان در گروه اول به این تعداد باشد در گروه‌های بعدی بیشتر خواهد بود.
علاوه بر اینکه پرسش از کم بودن تعداد زنان نسبت به مردان در میان یاوران حضرت، حرف صحیح و پسندیده‌ای نیست، چرا که یاوری، نه فقط به معنای جنگیدن و سلاح برکشیدن است، بلکه یار و یاور واقعی، کسی است که با همه‌ی وجود ، در خدمت امام و اهداف او باشد و آن چه را که حضرت از او می‌خواهد، انجام دهد. در زمان غیبت و انتظار، به وظیفه یک منتظر واقعی آگاه باشد و آنچه را در این مدت بایسته است، انجام دهد و در زمان ظهور، گوش به فرمان و مطیع دستورهای او باشد و امر او را امتثال کند. مگر فاطمه زهرا(سلام الله علیها)و زینب کبرا(سلام الله علیها)از یاوران پیامبر و امام زمان خود نبودند؛ در حالی که جنگ ظاهری با اسلحه نداشتند؟ هر کس به تاریخ بنگرد به خوبی به نقش بارز و بی بدیل آنان، در یاری رهبر خود پی می‌برد. یاری رهبر در رساندن پیام او و مکتبش بسیار ارزشمند است و اصولاً حرکت فرهنگی، پایه و اساس است و لذا در روایت، به علم و عالم و قلم او اشاره شده است: «مداد العلماء افضل من دماء شهداء»؛ چرا که اگر یاری امام در بعد فرهنگی و تبیین معارف دین او نباشد و مردم آگاه به اهداف و برنامه‌های امام نباشد، طبعاً، برای کمک به گسترش فرهنگ و مکتب او، سلاح به دست نمی‌گیرند. زنان در این عرصه مهم، به خوبی می‌توانند ایفای نقش نموده و یاری امام خود را در حد اعلا، اعلام و آشکار کنند.
در مواردی که یاری کردن مربوط به حالت جنگ و قیام و جهاد باشد، طبیعی است که مردان باید حضوری فعال‌تر داشته باشند؛ چرا که خداوند با توجه به ویژگی‌های جسمی و روحی زنان و مردان وظایف و تکالیف را قرار می‌دهد و ویژگی‌ها و مشکلات جنگ، به گونه‌ای است که نه با جسم زن سازگاری دارد و نه با روح او همخوان است. لذا وظیفه جهاد، از دوش آنان برداشته شده است(مگر در زمان ضرورت).

پرسش: یاران امام زمان چه کسانی هستند ؟

پاسخ: یاران حضرت را سه گروه تشکیل می دهند:
الف. 313 که یاران خاص هستند؛
ب. ده هزار نفر ؛
ج. عموم شیعیان و محبان.
در روایتی از امام جواد(علیه السلام)آمده است: 
«پس هنگامی که این تعداد (313 نفر) از اهل اخلاص گرد او (در مکه و به اذن خدا) جمع شدند، خدا امر او را ظاهر کند. پس هنگامی که برای او عقد (ده هزار نفر مرد) کامل شد، به اذن خدای عزوجل خروج می کند».(کمال الدین، ج2، ب36،خ2)

پرسش: یاران حضرت چند نفرند و از کجا هستند ؟

پاسخ: تعداد 313 نفر که در روایات آمده یاران اصلی آن حضرت می باشند که از هر جهت توانایی لازم را دارند. 
آن حضرت پس از ظهور، حکومت جهانی تشکیل می دهند و امروزه با این امکانات و وسایل ارتباط جمعی که دنیا را به شکل یک دهکده کوچک در آورده است، همین تعداد 313 نفر کافی است. چگونه یک رئیس جمهور با چند وزیر یک کشور چند صد میلیونی را اداره می کند؟ 
مگر در کشور چین با اینکه بیش از یک میلیارد جمعیت دارد یک رئیس جمهور و چند وزیر آن کشور را اداره نمی کنند؟
علاوه بر این 313 نفر که از یاران اصلی آن حضرت می باشند؛ افراد زیادی از مؤمنین نیز (در سطح پایین تر از آنها جزء کار گزاران) حضرت هستند.
ب. بنابر نقل روایات اصحاب و یاران خاص آن حضرت حدود 313 نفر به تعداد یاران رسول خدا(ص) در غزوه بدر خواهد بود که تعداد آنان از شهرهاى مختلف مشخص است و ما بعضى از آنها را ذکر مى‌کنیم: 24 نفر از طالقان18 نفر از قم14 نفر از کوفه 12 نفر از هرات12 نفر از مرو3 نفر از سجستان 3 نفر از رقه (نزدیک مرز سوریه و ترکیه است)12 نفر از جرجان 9 نفر از بیروت8 نفر از مدائن8 نفر از نیشابور 3 نفر از بصره3 نفر از خابور (نزدیک مرز عراق و سوریه در استان حسکه و دیرزور)ء7 نفر از رى7 نفر از طبرستان (مازندران)6 نفر از یمن5 نفر از طوس (مشهد) 3 نفر از دمشق2 نفر از مدینه منوره5 نفر از تفلیس 4 نفر از همدان4 نفر از دیلم4 نفر از زنجار 4 نفر از فسطاط (در کشور عراق )2 نفر از سبزوار و بقیه از سایر شهرها و مناطق خواهند بود. در این مورد به کتاب «منتخب التواریخ » ص1119 مراجعه کنید. کتاب هاى دیگر؛ مانند «الزام الناصب» از سوى اهل سنت نیز مطالب فوق را توضیح داده است».

پرسش: 313 نفر بعد از ظهور چه می کنند و آیا الان هستند یا رجعت می کنند ؟

پاسخ: الف.یاران حضرت، بعد از ظهور، تحت امامت و راهنمایی ایشان به وظایف دینی خود همت می گمارند و آنچه را حضرت از آنان می خواهد به بهترین و کاملترین صورت انجام می دهند. و زمانی که پیمانه عمر آنان پایان یافت از دنیا می روند.
ب. هنگامی که بنیان گذار حکومت واحد جهانی، حضرت مهدی موعود(ع) بر اساس عدالت و آزادی واقعی مأمور به تشکیل حکومت می‌شود تعداد 313 نفر از یاران خاص آن حضرت در اطراف شمع وجود مقدسش جمع می‌شوند و آنها در واقع فرماندهان لشکری و کشوری دولت کریمه مهدی(ع) می‌باشند. در روایات ترکیب دولت امام مهدی(ع) از انسان‌های وارسته و متقی تشکیل می‌یابد که نام برخی از آنها بدین گونه است:
هفت نفر از اصحاب کهف، یوشع وصی موسی(ع)، مؤمن آل فرعون، سلمان فارسی، مالک اشتر، ابودجانه انصاری و قبیله همدان. امام صادق(ع) می‌فرماید: هنگامی که حضرت قائم آل محمد(ص) قیام کند هفده تن را از پشت کعبه زنده می‌گرداند که عبارتند از: پنج تن از قوم موسی(ع) که به حق قضاوت کرده و با عدالت رفتار می‌کنند، هفت تن از اصحاب کهف، یوشع وصی موسی، مؤمن آل فرعون، سلمان فارسی، ابودجانه انصاری و مالک اشتر"(تفسیر عیاشی، ج2، ص32، اثبات الهداة، ج3، ص550).
بنابر این یاران حضرت هم از افرادی هستند که در زمان ظهور زنده‌اند و هم از افرادی هستند که قبل از ظهور از دنیا رفته‌اند و هنگام ظهور دوباره زنده می‌شوند.
البته باید توجه داشت رجعت مخصوص یاران خاص نیست زیرا در روایات به صورت مطلق از بازگشت گروهی از مؤمنان نیز سخن به میان آمده است. به عبارت دیگر ما این امید را داریم که زمان ظهور را درک کرده و در رکاب حضرت باشیم، ولی اگر عمر ما به زمان ظهور متصل نشد؛ بنابرآنچه از قرآن و روایات استفاده می‌شود، این است که گروهی از مؤمنان ـ که قبل از ظهور از دنیا رفته‌اند ـ به اذن خدا به دنیا برمی‌گردند و در رکاب حضرت و جزء یاران او خواهند بود. یاران آن بزرگوار هم از افرادی هستند که در زمان ظهور زنده‌اند و هم از کسانی‌اند که قبل از ظهور از دنیا رفته و دوباره زنده می‌شوند. لذا از ما خواسته شده که هر روز صبح دعای عهد بخوانیم(مفاتیح الجنان، بعد از دعای ندبه) امام صادق(ع) در روایتی فرمود: هر کس قبل از صبح این دعا را بخواند؛ از یاران قائم(عج) خواهد بود و اگر پیش از ظهور بمیرد، دوباره زنده شده و از قبر خارج می‌شود. در متن این دعا نیز ما از خدا می‌خواهیم اگر قبل از ظهور از دنیا رفتیم دوباره زنده شویم: "اللهم ان حال بینی و بینه الموت...".

پرسش: آیا یاران حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)در شهر یا مکان خاصی زندگی می کنند ؟

پاسخ: آنچه از روایات استفاده می‌شود، آن است که یاران و پیروان حضرت ضمن آنکه به تقوا و تهذیب نفس و رعایت دستورات الهی توجه دارند، به وظایف یک منتظر واقعی نیز همت می‌گمارند و در این راستا برای زمینه سازی برای ظهور امام زمان(ع) تلاش و کوشش می‌کنند و مردم را برای تحقیق این آینده سبز و پذیرش عدل مهدوی آماده سازند. اینکه در منطقه‌ای از ایران شهری باشد که قابل رؤیت نباشد، دلیل و مدرک قابل قبول ندارد. علاوه اینکه نپذیرفتن و انکار آن بیشتر قابل قبول است. 
وقتی بر اساس روایات، خود آن حضرت در میان مردم حاضر می‌شود؛ بر چه مبنایی یاران او در جای مخفی و غیر قابل رؤیت باشند؟ آیا این همه از شیفتگان حضرت چه از علما و چه از رزمندگان و شهدای ما از پیروان حضرت نبوده و نیستند؟
پرسش: آیا یاران حضرت همه از زنده ها هستند یا کسانی که قبل از ظهور هم از دنیا رفته اند می توانند جزء یاران حضرت باشند ؟
پاسخ: هنگامی که بنیان گذار حکومت واحد جهانی، حضرت مهدی موعود(ع) بر اساس عدالت و آزادی واقعی مأمور به تشکیل حکومت می‌شود تعداد 313 نفر از یاران خاص آن حضرت در اطراف شمع وجود مقدسش جمع می‌شوند و آنها در واقع فرماندهان لشکری و کشوری دولت کریمه مهدی(ع) می‌باشند. 
در روایات ترکیب دولت امام مهدی(ع) از انسان‌های وارسته و متقی تشکیل می‌یابد که نام برخی از آنها بدین گونه است:
هفت نفر از اصحاب کهف، یوشع وصی موسی(ع)، مؤمن آل فرعون، سلمان فارسی، مالک اشتر، ابودجانه انصاری و قبیله همدان. 
امام صادق(ع) می‌فرماید: 
«هنگامی که حضرت قائم آل محمد(ص) قیام کند هفده تن را از پشت کعبه زنده می‌گرداند که عبارتند از: پنج تن از قوم موسی(ع) که به حق قضاوت کرده و با عدالت رفتار می‌کنند، هفت تن از اصحاب کهف، یوشع وصی موسی، مؤمن آل فرعون، سلمان فارسی، ابودجانه انصاری و مالک اشتر»
(تفسیر عیاشی، ج2، ص32، اثبات الهداة، ج3، ص550).
بنابر این یاران حضرت هم از افرادی هستند که در زمان ظهور زنده‌اند و هم از افرادی هستند که قبل از ظهور از دنیا رفته‌اند و هنگام ظهور دوباره زنده می‌شوند.

پرسش: آیا یاران حضرت همه جوان هستند ؟

پاسخ: آنچه در روایت مطرح شده این است که یاران حضرت همه جوان هستند و افراد کهنسال و پیر، مانند سرمه در چشم و نمک در غذا هستند.
بنابراین افراد کهنسال نیز در بین یاران هستند؛ ولی نفرات آنها کمتر است. اما اینکه چرا همه جوان هستند، در متون و روایات، علت و دلیلی برای آن ذکر نشده است. البته جوان بودن یاران، مخصوص سپاهیان امام مهدی(ع) نیست.
ما وقتی با پیروان و یاران انبیاء و پیشوایان گذشته(ع) نیز آشنا باشیم، به روشنی می‌بینیم که اکثر آنها جوان بودند. در جوان شور و خروش بیشتر است، جوان از حالت محافظه کاری و احتیاط کمتری برخوردار بوده و برای حرکت و تلاش آمادگی بیشتری دارد. دل کندن و جدا شدن از زندگی و دنیا، در جوان راحت تر و بیشتر است. 
امام صادق(ع) فرمود: 
جوانان را دریاب، آنان زودتر از دیگران به کار خیر روی می‌آورند. 
تاریخ صدر اسلام نیز گواه بر این مطلب است. پیامبر(ص) در کلامی فرمود: 
«خداوند مرا به پیامبری بر انگیخت، پس جوانان با من پیمان بستند و بزرگسالان به مخالفتم برخاستند.»
شرح فداکاری‌های امام علی(ع) صفات متعدد تاریخ را به خود اختصاص داده است. 
اولین مبلغ پیامبر در مدینه جوانی بود به نام مصعب بن عمیر. 
فرمانده سپاه اسلام در اواخر عمر پیامبر جوانی هیجده ساله به نام اسامة بن زید بود.
پرسش: آیا روایاتی که در خصوص یاران امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)که اظهار داشته اند : اصحاب کهف نیز جزء یاران ایشانند ، صحیح اند ؟
پاسخ: در روایتی مفضل بن عمر از امام صادق(ع) نقل می‌کند: هنگام ظهور خداوند 27 نفر را زنده می‌کند که هفت تن آنها اصحاب کهف هستند. (بحار الانوار، ج52، ص346، ح92).
از پیامبر(ص) نیز نقل شده است خداوند اصحاب کهف را برای حضرت مهدی(ع) زنده می‌کند.(بحار الانوار، ج51، ص105، ذیل حدیث 40).
با توجه به این روایات و احادیث مشابه می‌توان گفت از کسانی که در هنگام ظهور رجعت کرده و به دنیا باز می‌گردند، اصحاب کهف هستند.

پرسش: آیا زنان هم جزء یاران حضرت مهدی (عج) هستند ؟

پاسخ: از روایات استفاده می‌شود که زنان نیز جزء یاران امام زمان(ع) می‌باشند. 
از امام باقر(ع) نقل شده است: 
در میان یاران گروه اول(313 نفر) پنجاه زن وجود دارد. از این روایت به خوبی می‌توان دریافت که وقتی در گروه اول(یاران ویژه)، پنجاه زن وجود دارند، تعداد زنان در میان یاران گروه‌های بعدی بسیار بیشتر خواهد بود.
حضور زنان در جمع یاران، امری طبیعی و عادی است، چرا که آنان نیز همانند مردان در صورت عمل به وظایف دینی، این لیاقت را خواهند یافت که همراه و همگام با امام زمان خود باشند. البته وظیفه‌ای که بر عهده آنان خواهد بود متناسب با ویژگی‌های جسمی و روحی ایشان است.
پرسش: آیا 313 نفر تکمیل شده اند و آیا ظهور منوط به تکمیل تعداد آنها است ؟
پاسخ: به نظر می‌آید مراد شما این است که آیا در میان این همه افراد، تعداد 313 نفر یار وجود ندارد؟ باید گفت: همان‌گونه که یک رشته علل و عوامل باعث غیبت شد و مردم از نعمت وجود امام ظاهر محروم شدند، همچنین ظهور امام نیز مشروط به تحقق زمینه‌ها و شرایط آن است و تا این شرایط فراهم نشود، ظهوری نخواهد بود. یکی از شرایط عمده، وجود یاورانی است که به همراه امام بار قیام را بر دوش بکشند و تا آخر از همراهی و یاری رهبر خود دست برندارند و او را تنها نگذارند. سدیر صیرفی در گفت و گویی با امام صادق(ع) درباره عدم قیام می‌گوید: حضرت مرا به خارج مدینه برد تا آن که وقت نماز، در محلی پیاده شدم. امام صادق(ع) به جوانی که در آن نزدیکی بز می‌چراند نگاهی کرد و فرمود: "ای سدیر! به خدا قسم! اگر پیروان من به تعداد این بزها بودند، بر جای نمی‌نشستم(و قیام می‌کردم). سدیر گوید: بعد از تمام شدن نماز، حیوانات آن گله را شمردم و یافتم که عدد آنها از هفده تجاوز نمی‌کند.(کافی، ج2، ص190، ح4).
تحقق این شرط، لازم است ، ولی کافی نیست، بلکه باید زمینه‌های دیگر نیز فراهم شود که از مهم‌ترین انها، قابلیت مردم برای پذیرش دولت حق است. به این معنا که عموم مردم و جامعه بشری(نه گروهی خاص و در منطقه‌ای خاص) باید به درجه‌ای از معرفت برسند که دریابند حکومت‌ها و مکاتب ساخته‌ی بشر، جوابگوی نیاز مردم نیست و به وسیله‌ی این‌ها، سعادت و عدالت واقعی به بشر هدیه نمی‌شود.
خلاصه آنکه مردم، خود باید ظهور عدالت را بخواهند و جهانیان را با زیبایی‌های دوران ظهور آشنا کنند و روحیه‌ی عدالت طلبی و ظلم ستیزی را در همه جا گسترش دهند.
مرحوم خواجه طوسی، در کتاب تجرید الاعتقاد، علت غیبت امام را کوتاهی مردم می‌داند؛ چرا که اعمال و کردار مردم، باعث شد امام از میان مردم برود. بنابراین باید مردم از راه غلطی که رفته‌اند برگردند و امام را بخواهند تا ظهور صورت گیرد.
و از همین رو، شیخ صدوق در مقدمه‌ی کتاب کمال الدین می‌گوید: ظهور حجت‌های الهی در مقامات پیشوایی خود، بر سبیل امکان و تدبیر، نسبت به مردم زمان خودشان است. اگر حال(مردم) طوری باشد که امام بتواند تدبیر و رهبری اولیایش را بر عهده بگیرد ـ یعنی مردم حاضر باشند حرف او را بپذیرند و او بتواند اراده‌ی خدا را پیاده کند ـ ظهور آن حجت، لازم خواهد بود و اگر وضع به گونه‌ای باشد که امام نتواند تدبیر در رهبری اولیایش را بر عهده بگیرد و حکمت الهی، موجب پنهانی او گردد و تدبیر نیز آن را اقتضا کند، خداوند او را در پشت پرده غیبت، نهان می‌سازد تا زمانی که وقت مناسب فرا رسد".
پرسش: آیا ایران کشور امام زمان است و لشکر امام زمان (علیه السلام)از ایران حرکت می کند ؟
پاسخ: این کشور متعلق به امام زمان(ع) است؛ یعنی، عموم مردم آن شیعه و از محبان اهل بیت(ع) هستند. ایران مرکز صدور معارف و آموزه های شیعه است. به همین جهت مناسب است در اینجا سیمای ایران را در آخر الزمان و هنگام ظهور بررسی کنیم.
با توجه به روایات می‌توان شرایط ایران را تا حدودی این گونه ترسیم کرد: "دانش و معارف دین اسلام و مکتب تشیع، از ایران و قم، به جهانیان صادر می‌شود. لذا موقعیت علمی ایران ممتاز است و اصلی ترین مرکز دین اهل بیت(ع) خواهد بود. در روایتی از وجود مقدس امام صادق(ع) نقل شده است: "به زودی، کوفه، از مؤمنان خالی می‌گردد و دانش مانند ماری که در سوراخش پنهان می‌شود، از آن شهر رخت برمی‌بندد؛ سپس علم ظاهر می‌شود در شهری به نام قم؛ آن شهر معدن علم و فضل می‌گردد(و از آنجا به سایر شهر‌ها پخش می‌شود) به گونه‌ای که باقی نمی‌ماند در زمین جاهلی نسبت به دین، حتی زنان در خانه‌ها. این قضیه نزدیک ظهور قائم(ع) واقع می‌شود ... علم، از قم به سایر شهر‌ها در شرق و غرب پخش می‌شود و حجت بر جهانیان تمام می‌شود به گونه‌ای که در تمام زمین، فردی پیدا نمی‌شود که دین و علم به او نرسیده باشد. بعد از آن قائم، قیام می‌کند و سبب انتقام خدا و غضب او بر بندگان(ظالم و معاند) می‌شود؛ زیرا، خداوند انتقام (و عذاب) بر بندگان روا نمی‌دارد، مگر وقتی که حجت را انکار کنند"(بحار الانوار، ج 57و60، ص213).
خیزش و جنبشی بزرگ برای دعوت مردم به طرف دین، در ایران روی می‌دهد. از امام کاظم(ع) نقل شده است: "مردی از اهل قم، مردم را به سوی حق دعوت می‌کند. گروهی، دور او اجتماع می‌کنند که مانند پاره‌های آهن‌اند و باد‌های تند(حوادث) نمی‌تواند آنها را از جای برکند. از جنگ خسته نمی‌شوند و کناره‌گیری نمی‌کنند و بر خدا توکل می‌کنند. سر انجام، پیروزی برای متقین و پرهیزکاران است".(بحار، ج60، ص216، ح37).
گویا این حرکت، همان حرکتی است که از امام باقر نقل شده است: "گویا می‌بینم گروهی از مشرق زمین خروج می‌کنند و طالب حق هستند، اما به آنان پاسخ داده نمی‌شود. مجدداً برخواسته‌ی خود تاکید می‌کنند ولی جواب نمی‌شنوند. پس چون چنین دیدند، شمشیر‌ها را به دوش می‌کشند، در مقابل دشمن می‌ایستند تا حق به آنها داده می‌شود، اما این بار قبول نمی‌کنند بلکه قیام می‌کنند و نمی‌دهند آن را (پرچم قیام را) مگر به صاحب شما(اما زمان(ع))".(بحار الانوار، ج52، ص243، ح116).
خروج سید حسنی و خراسانی را که در روایات به آنها اشاره شده، می‌توان در این باره دانست. بنابراین، موقعیت اجتماعی آن روز ایران حرکت به سوی حق طلبی و دعوت به آمادگی برای ظهور است.
در بستر این جامعه نیز یاران حضرت شکل می‌گیرند. در حدیثی از امام صادق(ع) نقل شده است: "قم را قم نامیدند، چون اهل او، اجتماع می‌کنند با قائم آل محمد(ص) و با او قیام می‌کنند و او را یاری می‌کنند".(بحار الانوار، ج 57و 60، ص216، ح38). 
در روایاتی که به نام یاران و شهر‌ها اشاره دارد، شهر‌های متعددی از ایران ذکر شده است. خلاصه آن که ایران، مرکز صدور دین و معارف اهل بیت است و زمینه‌سازی برای ظهور می‌کند.
در برخی از روایات اهل بیت(ع) به حضور فعال عجم در سپاه و ارتش مخصوص امام مهدی(ع) اشاره شده است. البته مقصود از عجم ملت‌های غیر عرب است، ولی به احتمال زیاد بیشترین مصداق آن در عصر ظهور، ایرانیان خواهند بود به ویژه که مرکز ثقل شیعه در ایران است.
مجموعه روایات وارده در مورد ایرانیان نشان می‌دهد که این گروه زمینه‌سازان حکومت حضرت مهدی(ع) در جهان هستند و بیشترین تأثیر را در روند استقرار حکومت آن خورشید عالم‌تاب دارند و در حقیقت حضرت مهدی(ع) به همراه یاران از جمله ایرانیان با دشمنان به مبارزه برمی‌خیزد.
اما سیمای قیام حضرت به صورت خلاصه چنین است:
با توجه به روایات به صورت خلاصه می‌توان چنین گفت:
وقتی مردم جهان آماده پذیرش حضرت شدند، با دیدن علایم ظهور نگاه‌ها متوجه مکه می‌شود. حضرت مهدی(عج) با اذن و امر خدا همراه با 313نفر از یاران در مسجد الحرام ظاهر می‌شوند و با معرفی خود ظهور را اعلام کرده و مردم را به سوی خدا و پیروی از خود دعوت می‌کند. با اعلام ظهور، یاران دیگر حضرت نیز به طرف مکه حرکت می‌کنند تا اینکه جمعیت یاران به ده هزار نفر می‌رسد و حضرت خروج می‌کند. مکه را به تصرف در می‌آورد و پس از اصلاح امور به طرف مدینه حرکت می‌کند. با تصرف این شهر و اصلاح امور آن به سمت عراق به راه می‌افتد. البته در طول حرکت یاران دیگری نیز به سپاه حضرت افزوده می‌شود. در عراق پس از ارشاد و راهنمایی، به جنگ با معاندان و لشکر ظالم سفیانی می‌پردازد که در نهایت به پیروزی حضرت و کشته شدن سفیانی و سپاه او می‌انجامد. سپس حضرت برای فتح بیت المقدس اقدام می‌کند. نزول حضرت عیسی(ع) و نماز خواندن ایشان پشت سر امام مهدی(ع) باعث می‌شود افراد زیادی از اهل کتاب به اسلام گرایش پیدا کنند و سر انجام با فرستادن یاران به نقاط مختلف عالم و فتح آن ، پیروزی نهایی برای اسلام رقم می‌خورد.
پرسش: آیا در میان این همه افراد، تعداد 313 نفر یار وجود ندارد تا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)ظهور نمایند ؟
پاسخ: باید گفت: همان‌گونه که یک رشته علل و عوامل باعث غیبت شد و مردم از نعمت وجود امام ظاهر محروم شدند، همچنین ظهور امام نیز مشروط به تحقق زمینه‌ها و شرایط آن است و تا این شرایط فراهم نشود، ظهوری نخواهد بود. 
یکی از شرایط عمده، وجود یاورانی است که به همراه امام بار قیام را بر دوش بکشند و تا آخر از همراهی و یاری رهبر خود دست برندارند و او را تنها نگذارند. 
سدیر صیرفی در گفت و گویی با امام صادق(ع) درباره عدم قیام می‌گوید: 
حضرت مرا به خارج مدینه برد تا آن که وقت نماز، در محلی پیاده شدم، 
امام صادق(ع) به جوانی که در آن نزدیکی بز می‌چراند نگاهی کرد و فرمود: 
«ای سدیر! به خدا قسم! اگر پیروان من به تعداد این بزها بودند، بر جای نمی‌نشستم(و قیام می‌کردم).» 
سدیر گوید: بعد از تمام شدن نماز، حیوانات آن گله را شمردم و یافتم که عدد آنها از هفده تجاوز نمی‌کند.
(کافی، ج2، ص190، ح4).
تحقق این شرط، لازم است ، ولی کافی نیست، بلکه باید زمینه‌های دیگر نیز فراهم شود که از مهم‌ترین آنها، قابلیت مردم برای پذیرش دولت حق است. به این معنا که عموم مردم و جامعه بشری(نه گروهی خاص و در منطقه‌ای خاص) باید به درجه‌ای از معرفت برسند که دریابند حکومت‌ها و مکاتب ساخته‌ی بشر، جوابگوی نیاز مردم نیست و به وسیله‌ی این‌ها، سعادت و عدالت واقعی به بشر هدیه نمی‌شود.
خلاصه آنکه مردم، خود باید ظهور عدالت را بخواهند و جهانیان را با زیبایی‌های دوران ظهور آشنا کنند و روحیه‌ی عدالت طلبی و ظلم ستیزی را در همه جا گسترش دهند.
مرحوم خواجه طوسی، در کتاب تجرید الاعتقاد، علت غیبت امام را کوتاهی مردم می‌داند؛ چرا که اعمال و کردار مردم، باعث شد امام از میان مردم برود. بنابراین باید مردم از راه غلطی که رفته‌اند برگردند و امام را بخواهند تا ظهور صورت گیرد.
و از همین رو، شیخ صدوق در مقدمه‌ی کتاب کمال الدین می‌گوید: ظهور حجت‌های الهی در مقامات پیشوایی خود، بر سبیل امکان و تدبیر، نسبت به مردم زمان خودشان است. اگر حال(مردم) طوری باشد که امام بتواند تدبیر و رهبری اولیایش را بر عهده بگیرد ـ یعنی مردم حاضر باشند حرف او را بپذیرند و او بتواند اراده‌ی خدا را پیاده کند ـ ظهور آن حجت، لازم خواهد بود و اگر وضع به گونه‌ای باشد که امام نتواند تدبیر در رهبری اولیایش را بر عهده بگیرد و حکمت الهی، موجب پنهانی او گردد و تدبیر نیز آن را اقتضا کند، خداوند او را در پشت پرده غیبت، نهان می‌سازد تا زمانی که وقت مناسب فرا رسد».

پرسش: آیا می توان دوران ظهور حضرت مهدی را درک کرد؟ آیا تنها زندگان یاور حضرت هستند؟

پاسخ: ما این امید را داریم که زمان ظهور را درک کرده و در رکاب حضرت باشیم، ولی اگر عمر ما به زمان ظهور متصل نشد؛ بنابرآنچه از قرآن و روایات استفاده می‌شود، این است که گروهی از مؤمنان ـ که قبل از ظهور از دنیا رفته‌اند ـ به اذن خدا به دنیا برمی‌گردند و در رکاب حضرت و جزء یاران او خواهند بود. یاران آن بزرگوار هم از افرادی هستند که در زمان ظهور زنده‌اند و هم از کسانی‌اند که قبل از ظهور از دنیا رفته و دوباره زنده می‌شوند. لذا از ما خواسته شده که هر روز صبح دعای عهد بخوانیم(مفاتیح الجنان، بعد از دعای ندبه) امام صادق(ع) در روایتی فرمود: هر کس قبل از صبح این دعا را بخواند؛ از یاران قائم(عج) خواهد بود و اگر پیش از ظهور بمیرد، دوباره زنده شده و از قبر خارج می‌شود. در متن این دعا نیز ما از خدا می‌خواهیم اگر قبل از ظهور از دنیا رفتیم دوباره زنده شویم: "اللهم ان حال بینی و بینه الموت...".

پرسش: آیا یاران همه شیعه و مردم همه باید شیعه شوند ؟ چگو نه ؟

پاسخ: در ابتدا باید توجه داشت: 
یاران حضرت را سه گروه تشکیل می دهند:
الف. 313 که یاران خاص هستند؛
ب. ده هزار نفر ؛
ج. عموم شیعیان و محبان.
در روایتی از امام جواد(ع) آمده است: "پس هنگامی که این تعداد (313 نفر) از اهل اخلاص گرد او (در مکه و به اذن خدا) جمع شدند، خدا امر او را ظاهر کند. پس هنگامی که برای او عقد (ده هزار نفر مرد) کامل شد، به اذن خدای عزوجل خروج می کند".(کمال الدین، ج2، ب36، خ2)
یاران گروه اول و دوم کسانی هستند که ولایت و امامت امام مهدی(ع) را پذیرفته و لیاقت سربازی را در خود ایجاد کردهاند. اما گروه سوم(شاید برخی از افراد گروه دوم) هم میتوانند از افرادی باشند که قبل از ظهور شیعه بوده و لیاقت یاری امام را پیدا کردهاند و هم میتوانند از افراد غیر شیعه باشند که با درک ظهور و شنیدن پیام دعوت امام با توجه به فطرت الهی و عدالت خواه و حق طلب خود حضرت را بپذیرند و با همه وجود سر به اطاعت او بگذارند.
ب. برای ظهور شرایطی ذکر شده است که در صورت فراهم آمدن آنها ظهور تحقق پیدا میکند.
مراد از شرایط انقلاب که ظهور و قیام حضرت مهدی(ع) نمونه‌ی کامل و بارز آن است، اموری است که پدیده‌ی انقلاب به آنها وابستگی وجودی دارد و تحقق آن، متوقف و مشروط به وجود این امور است. برای انقلاب جهانی و بزرگ امام مهدی(ع) مانند هر انقلاب دیگر، چهار شرط متصور است:
الف. قانون جامع:
یک انقلاب برای در هم شکستن وضع موجود و برقراری وضع مطلوب، به دو برنامه نیاز دارد: 1. برنامه برای نابودی وضع موجود؛ 2. قانون مناسب برای حرکت جامعه به طرف وضعیت مطلوب و رسیدن به حالت آرمانی.
قیام جهانی حضرت مهدی(ع) نیز این شرط را لازم دارد. برنامه‌ی حرکت، در قسمت اول، بر اساس روایات، حرکت مسلحانه است تا نابودی کامل شرک و کفر. به عبارت دقیق‌تر، حضرت هنگام ظهور ابتدا مردم را دعوت به دین و امامت می‌کند و اگر کسی مخالفت کرد و خواست به راه شرک و ر ادامه دهد، حضرت با وی مقابله می‌کند. این روش بر گرفته از قرآن است: "وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ"(بقره، 193).
برنامه حضرت در بخش دوم نیز، بر اساس عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر است. پیامبر فرمود: "سیره و سنت او سنت من است. مردم را بر دین و آیین من به پا خواهد داشت و آنان را به کتاب پروردگارم دعوت می‌کند".(کمال الدین، ج 2، ب39، ح6).
ب. رهبری:
شرط دیگر برای پیدایش یک انقلاب، وجود رهبر و پیشوایی آگاه و توان‌مند و دلسوز است تا با آشنایی کامل از اهداف و برنامه‌ها و زمینه‌ها و موانع، با مدیریتی صحیح و قاطع، حرکت انقلاب را رهبری کند و تا آخرین نفس ادامه دهد.
انقلاب عظیم امام مهدی(ع) نیز دارای این شرط است. رهبر این انقلاب، بزرگ مردی از سلسله امامت است که در دامان امام پرورش یافته و وارث علوم پیامبر و آگاه به قرآن و معارف دین است. پیامبر فرمود: "منا مهدی هذ الامة الذی یملأ الارض قسطاً و عدلاً کما ملئت جوراً و ظلما؛ مهدی این امت از ما است، کسی که زمین را از قسط و عدل پر می‌کند همان گونه که از جور و ظلم پر شده است".(کمال الدین، ج1، ب24، ح10).
ج. یاران: 
شرط دیگر یک انقلاب، وجود یارانی فداکار است که با آشنایی نسبت به برنامه‌ها و اهداف و اعتقاد به آنها، تا آخرین لحظه، از رهبر و انقلاب دست برندارند و آماده‌ی هر گونه فداکاری باشند. قیام جهانی امام مهدی(ع) نیز نیاز به یارانی دارد که ضمن آشنایی و اعتقاد به امام و دین تا آخرین لحظه فداکاری کنند.
از امام جواد(ع) در ضمن حدیثی نقل شده است که اصحابش به سوی او اجتماع می‌کنند که سیصد و سیزده نفرند، به تعداد اهل بدر، از نقاط مختلف زمین ... وقتی این عده جمع شدند خدا امر او را ظاهر می‌کند و چون عقد کامل شد، که ده‌هزار نفرند، خروج می‌کند به اذن خدا. (کمال الدین، ج2، ب37، ح2).
د. آماگی و پذیرش عمومی:
یکی دیگر از شرایط یک انقلاب و تحقق آن، پذیرش مردمی است. اگر مردم آن را نخواهند، حتماً به سرانجام نمی‌رسد. نمونه‌ی آن، قیام خونین کربلا است که مردم نخواستند و به شهادت امام حسین(ع) منتهی شد. (البته وظیفه امام حسین(ع) بر اساس دستور خدا، حرکت و قیام بود).
انقلاب امام مهدی(ع) نیز این شرط را لازم دارد. مردم باید به حدی از رشد و آگاهی رسیده باشند که پذیرای حرکت اصلاحی و قیام بزرگ منجی عالم بشریت باشند. 
از میان چهار شرط یاد شده دو شرط فراهم است و آن، طرح و برنامه و وجود رهبر است، اما آیا شرط سوم و چهارم نیز فراهم شده است؟ آیا یاران فداکاری که معرفت مناسبی داشته باشند، به مقدار کافی فراهم است؟ آیا مردم آمادگی پذیرش انقلاب او را پیدا کرده‌اند؟
بنابراین، آنچه باید اتفاق بیافتد آن است که عموم مردم خواستار آمدن منجی آسمانی و رهایی از وضعیت موجود باشند.

پرسش: برای سربازی امام زمان (عج) چه باید بکنیم ؟

پاسخ: برای سربازی امام زمان(عج) توجه به چند اصل لازم است:
الف. معرفت نسبت به امام و اهداف و برنامه های او؛ یک سرباز امام باید بداند معنای صحیح امامت چیست و امام در نظام هستی در چه جایگاهی قرار دارد و نیز بداند که هدف از قیام چیست.
ب. اعقتاد و باورها؛ سرباز و یاور حضرت علاوه بر ایمان قوی نسبت به خداوند و معارف دین باید دارای اعتقاد محکم به امام و اهداف او باشد و با همه وجود باور کند.
ج. عمل کردن به وظایف دینی و رعایت امور شرعی؛ کسی که بخواهد از یاران امام زمان(عج) باشد، باید نسبت به وظایف شرعی اهتمام جدی داشته باشد. واجبات را انجام دهد به خصوص نماز را در اول وقت اقامه کند. محرمات را ترک کند، حدود دینی و حلال و حرام‌ها را به صورت دقیق رعایت کند. 
د. دعا کردن و عهد بستن؛ کسی که بخواهد در گروه یاران قرار گیرد، باید با دعا و توسل از خداوند بخواهد که در او قابلیت سربازی امام زمان(عج) را با انجام وظایف دینی ایجاد کند. باید بکوشد با خواندن دعای عهد(که بعد از دعای ندبه در کتاب مفاتیح الجنان آمده) هر روز با امام، عهد و پیمان خود را تجدید کند.
هـ. تخلق به اخلاق نیکو؛ کسی که یاوری امام را خواستار است، باید صفات نیک را در خود زنده وصفات نا پسند را از خود دور کند. خوش اخلاق و خدمتگزار مردم باشد. طمع در دنیا نداشته باشد و دنبال جمع مال دنیوی نباشد. بکوشد اهل عبادت و زهد باشد. رضایت الهی را بخواهد و صبر در امور را پیشه کند.

پرسش: برخورداری حضرت (ع) و اصحاب از امداد های غیبی ؟

پاسخ: از روایات استفاده میشود در عصر ظهور که حاکمیت حق و عدل و نابودی شرک و کفر در آن رقم میخورد، منادیان راستی از الطاف و امدادهای خاص خداوند برخوردار هستند. 
* آنان از لحاظ جسمی قوی بنیه هستند، ریان پسر صلت می گوید: به امام رضا (ع) عرض کردم: آیا شما صاحب این امر هستید؟ حضرت فرمود: من امام و صاحب امر هستم، ولی نه آن صاحب امری که زمین را از عدل و داد پر می کند آنگاه که از ظلم و ستم پر شده باشد، چگونه می توانم صاحب آن امر باشم در حالی که ناتوانی جسمی مرا می بینی؟ قائم کسی است که وقتی ظهور کند در سن پیران است ولی به نظر جوان می آید، اندامی قوی و تنومند دارد به طوری که اگر دست را به سوی بزرگترین درخت دراز کند آن را از ریشه بیرون می آرود.(بحار الانوار، ج52، ص322).
در وصف یاران امام مهدی(ع) از امام سجاد(ع) نقل شده است: آنگاه که قائم ما قیام کند، خداوند سستی و ضعف را از شیعیان ما دور می کند و دلهایشان را چون پاره های آهن محکم و استوار می نماید و به هر کدام از آنان قدرت چهل مرد می بخشد و آنان فرمانروایان و بزرگان زمین می شوند(بحار الانوار، ج52، ص317). و امام صادق(ع) فرمود: به هنگام فرا رسیدن امر ما(حکومت امام مهدی(ع)) خداوند ترس را از دل شیعیان ما برمیدارد و در دل دشمنان ما جای میدهد، در آن هنگام هر یک از شیعیان ما از نیزه برندهتر و از شیر شجاعتر می شوند.(بحار الانوار، ج52، ص326).
* لشکر رعب، امام صادق(ع) نقل شده است: قائم ما اهل بیت با ترس و رعب یاری میشود.(مستدرک الوسایل، ج12، ص335).
* فرشتگان و جنیان، امام علی(ع) می فرماید: خداوند، حضرت مهدی(ع) را با فرشتگان، جن و شیعیان مخلص یاری میکند(ارشاد القلوب/ص286) . ابان بن تغلب از امام صادق(ع) نقل میکند: آنگاه که او پرچم پیامبر را به اهتزاز درآورد، سیزده هزار و سیزده فرشته به زیر پرچمش گرد می آیند که با نوح پیامبر در کشتی، با ابراهیم خلیل در آتش، و با عیسی هنگام عروج به آسمان همراه بودند. همچنین چهار هزار فرشته به یاری حضرت می شتابند. آن فرشتگانی هستند که بر سرزمین کربلا فرود آمده بودند تا در رکاب امام حسین(ع) بجنگند ولی اذن این کار را نیافتند و به آسمان رفتند و چون با اذن جهاد بازگشتند امام حسین(ع) را شهید یافتند و در اندوه از دست دادن این فیض بزرگ، همواره ناراحت و اندوهگینند و تا روز رستاخیز، گرداگرد صریح امام حسین(ع) می چرخند و اشک می ریزند. (کامل الزیارات، ص120). و نیز از امام باقر(ع) نقل شده است: فرشتگانی که در جنگ بدر به پیامبر(ص) یاری دادند هنوز به آسمان باز نگشته اند تا این که حضرت صاحب الامر را یاری رسانند و تعدادشان پنج هزار فرشته می باشد.(مستدرک الوسایل، ج2، ص448).
بنابراین امدادهای الهی به صورتهای مختلفی شامل حال حضرت و یارانش می شود.
پرسش: جمله زیبای امام صادق (ع) که فرموده اند : اگر من زمان او (حضرت مهدی ) را درک می کردم همه عمرم را با خدمتگزاری او سپری می کردم . لطفا بیشتر توضیح دهید و تفسیر نمایید.
پاسخ: ما معتقدیم که امامان بزرگوار(ع) نور واحد هستند که هر کدام در زمان خود به وظیفه‌ای که خداوند بر عهده آنان گذاشته بود، عمل کردند. آنان افرادی بودند که در قله کمالات و انسانیت قرار داشتند. بر این اساس نمی‌توان از این روایت استفاده کرد که امام زمان(ع) مقام و منزلت بالاتری از امام صادق(ع) دارد. شاید مراد و محتوای روایت چنین باشد: "از آنجا که امام زمان(ع) پس از رحلت امام یازدهم، حجت خدا در زمین بوده و امام و رهبری مردم از طرف خدا بر عهده او قرار دارد و همه وظیفه اطاعت و امتثال از او را دارند و باید در راستای اهداف او حرکت کنند و او را یاری دهند، امام صادق(ع) چنین تعبیری کرده است. بدین معنا که اگر من هم در زمان او باشمع تحت رهبری او خواهم بود. چنانچه وجود مقدس امام حسین(ع) در زمان حیات امام حسن(ع) تحت امامت و رهبری آن بزرگوار بود.

پرسش: چرا یاران حضرت در موقع ظهور 313 نفرند و وجود این تعداد چه تاثیری در ظهور امام زمان (عج) دارد ؟

پاسخ: همان گونه که می‌دانید هر پدیده و اتفاقی برای نتیجه دادن احتیاج به شرایط خاصی دارد؛ یعنی، از یک عمل در شرایط خاص می‌توان نتیجه مطلوب را گرفت و انجام کاری در هر شرایط ثمر بخش نیست. 
ظهور و قیام امام زمان(ع) نیز برای به ثمر رسیدن و نتیجه دادن، احتیاج به شرایطی دارد که به آن «شرایط ظهور» گویند و در صورتی که این شرایط فراهم شود، ظهور اتفاق می‌افتد. 
یکی از آن شرایط وجود یاران لایق و کارآمد است. معلوم است که بدون یاران مفید، یک رهبر نمی‌تواند اهداف خود را عملی سازد. 
بنابراین برای ظهور نیاز به اصحابی با کفایت است و در رأس آنان 313 نفر هستند. اینان بهترین و بالیاقت ترین افراد هستند و فرمانده و کارگزاران امام زمان(ع) در دوران ظهور خواهند بود و همه آنها نیز اهل زمان ظهور نخواهند بود، بلکه تعدادی در گذشته بودند؛ اما زنده شده و به دنیا برمی‌گردند(مانند اصحاب کهف، مالک اشتر، مقداد، سلمان و ...). 
اینکه چرا 313 نفرند؟ 
باید گفت: دلیل خاصی لازم ندارد بالاخره باید تعدادی یاران اصلی حضرت باشند. البته شاید به جهت یادآوری جنگ بدر است که اولین جنگ پیامبر اسلام بود و تعداد یاران آن حضرت 313 نفر بودند.
درباره اینکه آیا 313 نفر پیدا شده‌اند؛ گفتنی است: ظهور شرایط متعددی دارد که یکی وجود یاران است و به غیر آن، پذیرش عمومی مردم و آماده بودن کل جامعه نیز شرط است. پس تنها وجود یاران نیست که باعث ظهور می‌شود. علاوه بر اینکه یاران حضرت تنها 313 نفر نیستند، بلکه آغاز قیام و حرکت امام با حدود ده تا پانزده هزار نفر شروع خواهد شد. بنابراین امام یاران زیادی لازم دارد که باید آماده جانفشانی در راه ایمان و عدالت شوند و علاوه بر یاران، مردم نیز آماده گردند تا ان شاء الله ظهور هر چه سریع‌تر اتفاق افتد.

پرسش: چرا تعداد زنانی که از یاران حضرت مهدی خواهند بود کم است؟

پاسخ: بنابر آنچه از روایات استفاده می‌شود، یاران حضرت را سه گروه تشکیل می‌دهند:
1. 313 نفر یاران خاص که در ابتدای ظهور خدمت حضرت اجتماع می‌کنند؛
2. لشکر و گروه ده هزار نفری که با اجتماع آنان خروج صورت می‌پذیرد؛
3. عموم شیعیان و ارادتمندان که در طول حرکت امام مهدی(ع) به ایشان ملحق می‌شوند.
اگر سخنی از پنجاه زن به میان آمده است، مربوط به گروه اول است. از امام باقر(ع) در روایتی بلند نقل شده است: "....قسم به خدا، 313 تن که در بین آنان، 50 زن هستند در مکه اجتماع می‌کنند ...."(بحار الانوار، ج52، ص223، ح87) و طبیعی است وقتی شمار زنان در گروه اول به این تعداد باشد در گروه‌های بعدی بیشتر خواهد بود.
علاوه بر اینکه پرسش از کم بودن تعداد زنان نسبت به مردان در میان یاوران حضرت، حرف صحیح و پسندیده‌ای نیست، چرا که یاوری، نه فقط به معنای جنگیدن و سلاح برکشیدن است، بلکه یار و یاور واقعی، کسی است که با همه‌ی وجود ، در خدمت امام و اهداف او باشد و آن چه را که حضرت از او می‌خواهد، انجام دهد. در زمان غیبت و انتظار، به وظیفه یک منتظر واقعی آگاه باشد و آنچه را در این مدت بایسته است، انجام دهد و در زمان ظهور، گوش به فرمان و مطیع دستورهای او باشد و امر او را امتثال کند. مگر فاطمه زهرا(س) و زینب کبرا(س) از یاوران پیامبر و امام زمان خود نبودند؛ در حالی که جنگ ظاهری با اسلحه نداشتند؟ هر کس به تاریخ بنگرد به خوبی به نقش بارز و بی بدیل آنان، در یاری رهبر خود پی می‌برد. یاری رهبر در رساندن پیام او و مکتبش بسیار ارزشمند است و اصولاً حرکت فرهنگی، پایه و اساس است و لذا در روایت، به علم و عالم و قلم او اشاره شده است: "مداد العلماء افضل من دماء شهداء"؛ چرا که اگر یاری امام در بعد فرهنگی و تبیین معارف دین او نباشد و مردم آگاه به اهداف و برنامه‌های امام نباشد، طبعاً، برای کمک به گسترش فرهنگ و مکتب او، سلاح به دست نمی‌گیرند. زنان در این عرصه مهم، به خوبی می‌توانند ایفای نقش نموده و یاری امام خود را در حد اعلا، اعلام و آشکار کنند.
در مواردی که یاری کردن مربوط به حالت جنگ و قیام و جهاد باشد، طبیعی است که مردان باید حضوری فعال‌تر داشته باشند؛ چرا که خداوند با توجه به ویژگی‌های جسمی و روحی زنان و مردان وظایف و تکالیف را قرار می‌دهد و ویژگی‌ها و مشکلات جنگ، به گونه‌ای است که نه با جسم زن سازگاری دارد و نه با روح او هم خوان است. لذا وظیفه جهاد، از دوش آنان برداشته شده است(مگر در زمان ضرورت).

پرسش: چرا زنان نیز جزء یاوران حضرت هستند ؟

پاسخ: باید توجه داشت که زنان نیمی از پیکره جامعه انسانی را تشکیل می‌دهند. بنابراین بسیار طبیعی است که در زمان ظهور، اینان نیز در نقش یاوران امام عصر(عج) وظیفه یاوری خود را به انجام برسانند. گفتنی است که یاوری فقط شمشیر وسلاح برکشیدن نیست، مگر حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) از یاران امام زمان(ع) خود نبودند؟ یاور کسی است که وظیفه‌ای که بر دوش او نهاده می‌شود عمل کند. لذا زنان نیز می‌توانند در عرصه‌هایی که توانایی دارند (مانند تبلیغ و تبیین دین) وارد شوند و به یاری امام خود بشتابند.

پرسش: چرا وجود 313 نفر یار جزء شرایط ظهور است و چرا 313 وآیا اینها هنوز پیدا نشده اند؟

پاسخ: معلوم است که بدون یاران مفید، یک رهبر نمی‌تواند اهداف خود را عملی سازد. بنابراین برای ظهور نیاز به اصحابی با کفایت است و در رأس آنان 313 نفر هستند. اینان بهترین و بالیاقت ترین افراد هستند و فرمانده و کارگزاران امام زمان(ع) در دوران ظهور خواهند بود و همه آنها نیز اهل زمان ظهور نخواهند بود، بلکه تعدادی در گذشته بودند؛ اما زنده شده و به دنیا برمی‌گردند(مانند اصحاب کهف، مالک اشتر، مقداد، سلمان و ...). 
اینکه چرا 313 نفرند؟ باید گفت: دلیل خاصی لازم ندارد بالاخره باید تعدادی یاران اصلی حضرت باشند. البته شاید به جهت یادآوری جنگ بدر است که اولین جنگ پیامبر اسلام بود و تعداد یاران آن حضرت 313 نفر بودند.
درباره اینکه آیا 313 نفر پیدا شده‌اند؛ گفتنی است: ظهور شرایط متعددی دارد که یکی وجود یاران است و به غیر آن، پذیرش عمومی مردم و آماده بودن کل جامعه نیز شرط است. پس تنها وجود یاران نیست که باعث ظهور می‌شود. علاوه بر اینکه یاران حضرت تنها 313 نفر نیستند، بلکه آغاز قیام و حرکت امام با حدود ده تا پانزده هزار نفر شروع خواهد شد. بنابراین امام یاران زیادی لازم دارد که باید آماده جانفشانی در راه ایمان و عدالت شوند و علاوه بر یاران، مردم نیز آماده گردند تا ان شاء الله ظهور هر چه سریع‌تر اتفاق افتد.

پرسش: چه کسانی در هنگام ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)به یاری او می شتابند ؟

پاسخ: هنگام ظهور، وقت عمل است، فقط کسانی می‌توانند این توفیق را به نحو احسن داشته باشند که در زندگی خود قبل از ظهور، دارای ایمان کامل و اعمال نیک، اخلاق حسنه، تقوای الهی و آگاهی بوده و توان خدمت به حضرت و جامعه را در خود مهیا کرده باشند یعنی در تمام جهات، کمالات انسانی و الهی شوند و منتظر واقعی و پیرو استوار امام در ظاهر و پنهان باشند.

پرسش: نخستین کسی که با حضرت بیعت می کند کیست ؟

پاسخ: جبرئیل(ع)، نخستین کسی است که با آن حضرت دست بیعت می‌دهد. 
امام صادق(ع) می‌فرماید: «هنگامی که خداوند به «قائم» اجازه خروج و قیام می‌دهد، او از روی منبر مردم را به یاری و ایمان به خود دعوت می‌کند و آنها را به خدا قسم داده به سوی حقوق الهی دعوت می‌کند، و نیز آنها را به اجرای روش و سنت رسول خدا می‌خواند. پس خداوند تبارک و تعالی جبرئیل را نزد آن حضرت در کنار حطیم (در مکه) می‌فرستد. جبرئیل می‌پرسد: به چه چیز دعوت می‌کنی آن حضرت پاسخ جبرئیل را می‌دهد. آنگاه جبرئیل می‌گوید: من اولین کسی هستم که با تو بیعت کرده، دعوت تو را می‌پذیرم، دست خود را بده تا بیعت کنم. و دست خود را بر دست «قائم» می‌کشد و سپس 313 نفر با آن حضرت بیعت می‌کنند و حضرت در مکه آقامت نموده تا یارانش به ده هزار نفر برسند. آنگاه از مکه به سوی مدینه رهسپار می‌شود». (منتخب الاثر، ص580).
در کتاب منتخب الاثر یازده حدیث در موضوع بیعت با امام زمان(عج) و کیفیت آن آمده است.

پرسش: نقش جوانان در کمک و یاری امام زمان (عج) چیست ؟

پاسخ: آنچه از روایات استفاده می‌شود این است که جوانان در دو زمینه نقش ایفا می‌کنند. 
الف. در جریان ظهور: بنا بر روایات اکثر یاران حضرت را جوانان تشکیل می‌دهند(در روایتی از امام علی(ع) نقل شده است: «اصحاب مهدی جوانان هستند که پیر در میان آنان نیست. مگر مثل نمک در غذا»(بحار، ج52، ص 333)). اینان کسانی‌اند که قبل از ظهور دست به خودسازی زده و خود را برای یاری امام زمان آماده کرده‌اند و در زمان قیام همراه با حضرت مهدی، به مبارزه با مظاهر شرک و ظلم می‌پردازند.
ب. بعد از قیام و دوران حاکمیت عدل مهدوی: در آن دوران جوانان به کسب معرفت و علم همت می‌گمارند و ضمن فراگیری دستورات و معارف دین حضرت را در امر حکومت یاری می‌دهند.

پرسش: نقش زنان در انقلاب امام مهدی چیست؟

پاسخ: نقش زنان در دو بعد قابل بررسی است:
الف. دوران قیام و انقلاب: آنچه از روایات استفاده می‌شود زنان در رکاب حضرت و در جریان جنگ، همراه ایشان هستند و آنچه را که ایشان امر می‌کند، انجام می‌دهند. در بعضی از روایات آمده است: "50 زن در گروه 313 نفری (گروه اول از یاران) حضور دارند. (بحار الانوار، ج52، ص223) طبق بعضی از روایات، گروهی از یاران حضرت زنانی اند که قبل از ظهور از دنیا رفته و هنگام ظهور رجعت کرده و به دنیا باز می‌گردند.(دلایل الانامه، ص260).
ب. دوران پیروزی و حاکمیت عدل مهدوی: در این دوران ـ که دوران رشد و شکوفایی علم و حکمت است ـ زنان حرکت و رشد چشمگیری خواهند داشت. آنان چنان از علم و معارف اسلامی بهره می‌برند که حرکات و رفتارشان، بر اساس قانون خدا است. بر این پایه به بهترین وجه ممکن به تربیت فرزندان با ایمان ـ در کنار حرکت فرهنگی خود ـ اقدام می‌کنند. امام باقر(ع) فرمود: در زمان امام مهدی(عج) به شما حکمت داده می‌شود، تا آنجا که زن در درون خانه‌اش مطابق کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) قضاوت می‌کند".(بحار الانوار، ج52، ص352).

پرسش: یاران امام مهدی چه ویژگی هایی دارند؟

پاسخ: برای یاران امام زمان(ع) ویژگی‌هایی گفته شده است؛ از جمله:
الف. معرفت: آنان معرفت و شناخت عمیقی از خداوند و امام دارند. امام علی(ع) درباره‌ آنان فرموده است: مردانی که خدا را چنان که شایسته است شناخته‌اند". (منتخ الاثرع فصل 8، ب1، ح2). چنین معرفت همچنان امکان پذیر است که انسان، امام زمان خود را بشناسد. امام صادق(ع) به نقل از امام حسین(ع) فرمود ای مردم! خدادوند خلق نکرد بندگان را مگر اینکه او را بشناسند. پس وقتی او را شناخته، عبادتش کنند. پس هنگامی که او را عبادت کردند از عبادت(ذلت در برابر) غیر او بی نیاز می‌شوند. مردی پرسید: ای پسر رسول خدا، پدر و مادر فدایت باد معرفت خدا چیست؟ فرمود: اینکه مردم هر زمانی امام خود را که اطاعتش بر آنان واجب است بشناسند".(بحار الانوار، ج 23، ص83، ح22). 
پس معرفت امام راه شناخت خداست و یاران امام مهدای(عج) شناخت عمیقی از امام دارند. این شناخت فراتر از دانستن نام و نشان و نسبت امام است؛ بلکه معرفت به حق ولایت امام و جایگاه بلند او در عالم هستی است. 
ب. اطاعت: نتیجه معرفت درست اطاعت از امام است؛ چرا که اطاعت از او، اطاعت از خداست. پیامبر(ص) در توصیف یاران حضرت مهدی(ع) فرمود: "آنان در اطاعت از امام خود کوشا هستند"(بحار الانوار، ج 52، ص309، ح4).
ج. عبادت و صلابت: امام صادق(ع) در بیانی فرمود: شب‌ها را با عبادت به صبح می‌رسانند و روزها را با روزه به پایان می‌رسانند. و در فراز دیگر فرمود: آنان مردانی هستند که گویا دل‌هایشان پاره‌های آهن است(بحار الانوار، ج52، ص308). 
د. شهادت طلبی: امام صادق(ع) فرمود: "آنان آرزو می‌کنند در راه خدا شهید شوند".(همان)
ه. اتحاد و هم دلی: امام علی(ع) فرمود: "ایشان یکدل و هماهنگ هستند" (یوم‌الخلاص، 224).
و. بصیرت و نورانیت: آنان کسانی اند که دله‌های نورانی داشه و چشم حقیقت بین قلببی آنان باز شده است و دیگران را نیز به راه راست هدایت می‌کنند. امام صادق(ع) فرمود: "آنان مانند چراغند گویا قلب‌هایشان مانند قندیل می‌درخشد".(بحار الانوار، ج52، ص308).
منبع:www.imammahdi-s.com
  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

انواع ولایت

ولایت‌ مطلقه

ولایت‌ به‌ ولایت‌ تکوینی‌ و تشریعی‌ تقسیم‌ می‌شود. ولایت‌ تکوینی‌ به‌ معنای‌ تصرف‌ در موجودات‌ و امورتکوینی‌ است. روشن‌ است‌ چنین‌ ولایتی‌ از آنِ‌ خداست.

پاوست‌ که‌ همه‌ موجودات، تحت‌ اراده‌ و قدرتش‌ قراردارند. اصل‌ پیدایش، تغییرات‌ و بقای‌ همه‌ موجودات‌ به‌ دست‌ خداست؛ از این‌ رو او ولایت‌ تکوینی‌ بر همه‌ چیز دارد. خدای‌ متعال‌ مرتبه‌ای‌ از این‌ ولایت‌ را به‌ برخی‌ از بندگانش‌ اعطا می‌کند. معجزات‌ و کرامات‌ انبیا و اولیا(ع) از آثار همین‌ ولایت‌ تکوینی‌ است. آنچه‌ در ولایت‌ فقیه‌ مطرح‌ است، ولایت‌ تکوینی‌ نیست.

ولایت‌ تشریعی‌ یعنی‌ اینکه‌ تشریع‌ و امر و نهی‌ و فرمان‌ دادن‌ در اختیار کسی‌ باشد. اگر می‌گوییم‌ خدا ربوبیت‌ تشریعی‌ دارد، یعنی‌ اوست‌ که‌ فرمان‌ می‌دهد که‌ چه‌ بکنید، چه‌ نکنید و امثال‌ اینها. پیامبر و امام‌ هم‌ حق‌ دارند به‌ اذن‌ الهی‌ به‌ مردم‌ امر و نهی‌ کنند. درباره‌ فقیه‌ نیز به‌ همین‌ منوال‌ است. اگر برای‌ فقیه‌ ولایت‌ قائل‌ هستیم، مقصودمان‌ ولایت‌ تشریعی‌ اوست، یعنی‌ او می‌تواند و شرعاً‌ حق‌ دارد به‌ مردم‌ امر و نهی‌ کند.

در طول‌ تاریخِ‌ تشیع‌ هیچ‌ فقیهی‌ یافت‌ نمی‌شود که‌ بگوید فقیه‌ هیچ‌ ولایتی‌ ندارد. آنچه‌ تا حدودی‌ مورد اختلاف‌ فقهاست، مراتب‌ و درجات‌ این‌ ولایت‌ است.

امام‌ خمینی معتقد بودند تمام‌ اختیاراتی‌ که‌ ولی‌ معصوم‌ داراست، ولی‌ فقیه‌ نیز همان‌ اختیارات‌ را دارد. مگر اینکه‌ چیزی‌ استثنا شده‌باشد. امام‌ فرموده‌اند: «اصل‌ این‌ است‌ که‌ فقیه‌ دارای‌ شرایط‌ حاکمیت‌  و در عصر غیبت‌  همان‌ اختیارات‌ وسیع‌ معصوم‌ را داشته‌ باشد، مگر آنکه‌ دلیل‌ خاصی‌ داشته‌ باشیم‌ که‌ فلان‌ امر از اختصاصات‌ ولی‌ معصوم‌ است.»

از جمله‌ جهاد ابتدایی‌ که‌ مشهور بین‌ فقها این‌ است‌ که‌ از اختصاصات‌ ولی‌ معصوم‌ می‌باشد.

از چنین‌ ولایتی‌ در باب‌ اختیارات‌ ولی‌ فقیه‌ به‌ «ولایت‌ مطلقه» تعبیر می‌کنند. معنای‌ ولایت‌ مطلقه‌ این‌ نیست‌ که‌ فقیه‌ مجاز است‌ هر کاری‌ خواست، بکند تا موجب‌ شود برخی‌  برای‌ خدشه‌ به‌ این‌ نظریه‌  بگویند: طبق‌ «ولایت‌ مطلقه» فقیه‌ می‌تواند توحید یا یکی‌ از اصول‌ و ضروریات‌ دین‌ را انکار یا متوقف‌ نماید! تشریع‌ ولایت‌ فقیه‌ برای‌ حفظ‌ اسلام‌ است.

 اگر فقیه‌ مجاز به‌ انکار اصول‌ دین‌ باشد، چه‌ چیز برای‌ دین‌ باقی‌ می‌ماند، تا او وظیفه‌ حفظ‌ و نگهبانی‌ آن‌ را داشته‌ باشد؟! قید «مطلقه» در مقابل‌ نظر کسانی‌ است‌ که‌ معتقدند فقیه‌ فقط‌ در موارد ضروری‌ حق‌ تصرف‌ و دخالت‌ دارد. پس‌ اگر برای‌ زیباسازی‌ شهر نیاز به‌ تخریب‌ خانه‌ای‌ باشد  چون‌ چنین‌ چیزی‌ ضروری‌ نیست‌  فقیه‌ نمی‌تواند دستور تخریب‌ آن‌ را صادر کند. این‌ فقها به‌ ولایت‌ مقید  نه‌ مطلق‌  معتقدند، برخلاف‌ معتقدان‌ به‌ ولایت‌ مطلقه‌ فقیه، که‌ تمامی‌ موارد نیاز جامعة‌ اسلامی‌ را -- چه‌ اضطراری‌ و چه‌ غیر اضطراری‌  در قلمرو تصرفات‌ شرعی‌ فقیه‌ می‌دانند.

سؤ‌ال‌ مهم‌ این‌ است‌ که‌ چگونه‌ حق‌ ولایت‌ و حاکمیت‌ در عصر غیبت‌ برای‌ فقیه‌ اثبات‌ می‌شود؟

می‌دانیم‌ امامان‌ معصوم(ع)  بجز حضرت‌ علی(ع)  حکومت‌ ظاهری‌ نداشتند، یعنی‌ حاکمیت‌ الهی‌ و مشروع‌ آنان‌ تحقق‌ عینی‌ نیافت.

از سوی‌ دیگر در زمانهایی‌ که‌ امامان‌ حاکمیت‌ ظاهری‌ نداشتند، شیعیان‌ در موارد متعددی‌ نیازمند آن‌ می‌شدند که‌ به‌ کارگزاران‌ حکومتی‌ مراجعه‌ کنند. فرض‌ کنید دو نفر مؤ‌من‌ بر سر ملکی‌ اختلاف‌ داشتند و چاره‌ای‌ جز مراجعه‌ به‌ قاضی‌ نبود. از دیگر سو می‌دانیم‌ در فرهنگ‌ شیعی‌ هر حاکمی‌ که‌ حاکمیتش‌ به‌ نحوی‌ به‌ نصب‌ الهی‌ منتهی‌ نشود، حاکم‌ غیرشرعی‌ و به‌ اصطلاح‌ طاغوت‌ خواهد بود. در زمان‌ حضور امام، خلفایی‌ که‌ با کنار زدن‌ امام‌ معصوم، بر اریکة‌ قدرت‌ تکیه‌ زده‌ بودند، «طاغوت» به‌ شمار می‌آمدند. مراجعه‌ به‌ حکام‌ طاغوت‌ ممنوع‌ است، چون‌ قرآن‌ تصریح‌ می‌کند: «یریدون‌ ان‌ یتحاکموا الی‌الطاغوت‌ و قد امروا ان‌ یکفروا به؛ می‌خواهند برای‌ داوری‌ نزد طاغوت‌ و حکام‌ باطل‌ بروند؟! در حالی‌ که‌ امر شده‌اند به‌ طاغوت‌ کافر باشند.»

پس‌ وظیفه‌ مردم‌ مؤ‌من‌ در آن‌ وضع‌ چه‌ بود؟

خود معصومین(ع) راهکار مناسبی‌ در اختیار شیعیان‌ گذاشته‌ بودند و آن‌ اینکه‌ در مواردی‌ که‌ محتاج‌ به‌ مراجعه‌ به‌ حاکم‌ هستید و حاکم‌ رسمی‌ جامعه‌ حاکمی‌ غیرشرعی‌ است، به‌ کسانی‌ مراجعه‌ کنید که‌ عارف‌ به‌ حلال‌ و حرام‌ باشند. و در صورت‌ مراجعه‌ به‌ چنین‌ شخصی‌ حق‌ ندارید از حکم‌ و داوری‌ او سرپیچی‌ کنید این‌ کار رد‌ امام‌ معصوم‌ است‌ و رد‌ امام‌ معصوم‌ در حد‌ شرک‌ به‌ خداست. به‌ مقبوله‌ «عمربن‌ حنظله» بنگرید که‌ در آن‌ از امام‌ صادق(ع) نقل‌ شده‌است: «من‌ کان‌ منکم‌ قدر روی‌ حدیثنا و نظر فی‌ حلالنا و حرامنا و عرف‌ احکامنا فلیرضوا به‌ حکماً‌ فانی‌ قد جعلته‌ علیکم‌ حاکماً‌ فاذا حکم‌ بحکمنا فلم‌ یقبله‌ منه‌ فانما استخف‌ بحکم‌الله‌ و علینا رد‌ و الر‌اد علینا کالراد علی‌الله‌ و هو علی‌ حد الشرک‌ بالله»

«فقیه» در اصطلاح‌ امروز همان‌ شخصی‌ است‌ که‌ در روایات‌ با تعبیر «عارف‌ به‌ حلال‌ و حرام» و امثال‌ آن‌ معرفی‌ شده‌ است.

با توجه‌ به‌ مطالب‌ فوق‌ می‌توان‌ بر ولایت‌ فقیه‌ در زمان‌ غیبت‌ چنین‌ استدلال‌ آورد که: اگر در زمان‌ حضور معصوم، در صورت‌ دسترسی‌ نداشتن‌ به‌ معصوم‌ و حاکمیت‌ نداشتن‌ او وظیفه‌ مردم‌ مراجعه‌ به‌ فقیهان‌ جامع‌الشرایط‌ است، در زمانی‌ که‌ اصلاً‌ معصوم‌ حضور ندارد به‌ طریق‌ اولی‌ وظیفه‌ مردم‌ مراجعه‌ به‌ فقیهان‌ جامع‌الشرایط‌ است.

با توجه‌ به‌ شرایط‌ مربوط‌ به‌ عصر غیبت، مثل‌ توقیع‌ مشهور حضرت‌ صاحب‌الزمان(ع) که‌ در آن‌ می‌خوانیم: «اماالحوادث‌ الواقعة‌ فارجعوا فیها الی‌ رواة‌ حدیثنا فانهم‌ حجتی‌ علیکم‌ و انا حجة‌الله‌ علیهم؛ یعنی‌ در رویدادها و پیشامدها به‌ راویان‌ حدیث‌ ما رجوع‌ کنید، زیرا آنان‌ حجت‌ من‌ بر شمایند و من‌ حجت‌ خدا بر آنانم.»

وقتی‌ اثبات‌ کردیم‌ فقیه‌ در عصر غیبت‌ حق‌ حاکمیت‌ و ولایت‌ دارد، یعنی‌ اوست‌ که‌ فرمان‌ می‌دهد، امر و نهی‌ می‌کند و امور جامعه‌ را رتق‌ و فتق‌ می‌کند و مردم‌ هم‌ موظفند از چنین‌ فقیهی‌ تبعیت‌ کنند. همان‌گونه‌ که‌ در عصر حضور معصوم، اگر کسی‌ از سوی‌ امام‌ علیه‌السلام‌ بر امری‌ گمارده‌ می‌شد، مردم‌ موظف‌ بودند دستورهای‌ او را اطاعت‌ کنند.

 وقتی‌ حضرت‌ علی(ع) مالک‌ اشتر را به‌ استانداری‌ مصر مأمور کرد، دستورات‌ مالک‌ واجب‌ الاطاعة‌ بود. زیرا مخالفت‌ با مالک‌اشتر، مخالفت‌ با حضرت‌علی‌ بود. وقتی‌ کسی، دیگری‌ را نماینده‌ و جانشین‌ خود قرار دهد، برخورد با جانشین، در واقع‌ برخورد با خود شخص‌ است. در زمان‌ غیبت‌ که‌ فقیه‌ از طرف‌ معصوم‌ برای‌ حاکمیت‌ بر مردم‌ نصب‌ شده، اطاعت‌ و عدم‌ اطاعت‌ از فقیه‌ به‌ معنای‌ پذیرش‌ یا رد‌ خود معصوم(ع) است.

به‌ طور خلاصه‌ باید گفت: اولاً‌ فقیه‌ دارای‌ ولایت‌ تکوینی‌ نیست؛ ثانیاً‌ ولایت‌ مطلقه‌ فقیه، همان‌ اختیارات‌ معصوم‌ است‌ و مستلزم‌ تغییر دین‌ نیست؛ ثالثاً‌ اصل‌ ولایت‌ فقیه‌ را هیچ‌ فقیه‌ شیعی‌ منکر نشده‌است؛ رابعاً‌ اختلاف‌ فقها در ولایت‌ فقیه، در تفاوت‌ نظر آنان‌ در دامنة‌ اختیارات‌ است، نه‌ اصل‌ ولایت.

حال‌ نکتة‌ مهم‌ دیگری‌ را باید توضیح‌ داد: ولایتی‌ که‌ به‌ فقیه‌ اعطا شده‌ است‌ برای‌ حفظ‌ اسلام‌ است. اولین‌ وظیفة‌ ولی‌ فقیه‌ پاسداری‌ از اسلام‌ است. اگر فقیه، اصول‌ و احکام‌ دین‌ را تغییر دهد، اسلام‌ از بین‌ می‌رود. اگر حق‌ داشته‌ باشد اصول‌ را تغییر دهد یا آن‌ را انکار کند، چه‌ چیزی‌ باقی‌ می‌ماند تا آن‌ را حفظ‌ کند؟!

لیکن‌ اگر جایی‌ امر دایر بین‌ اهم‌ و مهم‌ شود، فقیه‌ می‌تواند مهم‌ را فدای‌ اهم‌ کند تا اینکه‌ اهم‌ باقی‌ بماند. مثلاً‌ اگر رفتن‌ به‌ حج‌ موجب‌ ضرر به‌ جامعه‌ اسلامی‌ باشد و ضرر آن‌ از ضرر تعطیل‌ حج‌ بیشتر باشد فقیه‌ حق‌ دارد برای‌ حفظ‌ جامعه‌ اسلامی‌ و پاسداری‌ از دین، حج‌ را موقتاً‌ تعطیل‌ کند و مصلحت‌ مهمتری‌ را برای‌ اسلام‌ فراهم‌ نماید.

‌‌تزاحم‌ احکام‌ شرعی

در کتب‌ فقهی‌ آمده‌است‌ اگر دو حکم‌ شرعی‌ با یکدیگر متزاحم‌ شوند یعنی؛ انجام‌ هر یک‌ مستلزم‌ از دست‌ رفتن‌ دیگری‌ باشد، باید آن‌ که‌ اهمیت‌ بیشتری‌ دارد، انجام‌ بگیرد. مثلاً؛ اگر نجات‌ جان‌ غریقی‌ بسته‌ به‌ این‌ باشد که‌ انسان‌ از ملک‌ شخصی‌ دیگران‌ بدون‌ اجازه‌ عبور کند، دو حکم‌ وجوب‌ نجات‌ غریق‌ و حرمت‌ غصب‌ ملک‌ دیگران‌ با یکدیگر تزاحم‌ دارند؛ در این‌ صورت‌ اگر بخواهیم‌ واجب‌ را انجام‌ دهیم، مرتکب‌ حرام‌ می‌شویم‌ و اگر بخواهیم‌ دچار غصب‌ نشویم، انسانی‌ جان‌ خود را از دست‌ می‌دهد. از این‌ رو وظیفه‌ داریم‌ میان‌ دو حکم‌ مقایسه‌ کنیم‌ و آن‌ را که‌ اهمیت‌ بیشتری‌ دارد، انجام‌ دهیم، و چون‌ حفظ‌ جان‌ غریق‌ مهمتر از تصرف‌ غاصبانه‌ در اموال‌ دیگران‌ است، حرمت‌ غصب‌ ملک‌ از بین‌ می‌رود و نجات‌ غریق‌ ترجیح‌ می‌یابد.

در امور اجتماعی‌ نیز این‌ گونه‌ است؛ ولی‌ فقیه‌ از آن‌ رو که‌ به‌ احکام‌ اسلامی‌ آگاهی‌ کامل‌ دارد و مصالح‌ جامعه‌ را بهتر از دیگران‌ می‌داند، می‌تواند اجرای‌ برخی‌ از احکام‌ را برای‌ حفظ‌ مصالح‌ مهمتر متوقف‌ کند. در چنین‌ مواردی‌ فقیه‌ حکم‌ اسلامی‌ دیگری‌ را اجرا می‌نماید در این‌ صورت‌ احکام‌ اسلام‌ عوض‌ نشده‌است، بلکه‌ حکمی‌ مهمتر بر مهم، پیشی‌گرفته‌ است‌ و این‌ خود از احکام‌ قطعی‌ اسلام‌ است.

دربارة‌ اصول‌ دین‌ که‌ اسلام، بر آن‌ بنا شده‌است، به‌ هیچ‌ وجه‌ جایز نیست‌ که‌ برای‌ حفظ‌ مصلحت‌ دیگری‌ اصول‌ دین‌ تغییر یابد، زیرا در تزاحم‌ میان‌ اصول‌ دین‌ با امور دیگر، اصول‌ دین‌ مقدم‌ است.

از این‌ رو اگر ولی‌فقیه‌ درصدد انکار یا تغییر اصول‌ دین‌ برآید، مخالفت‌ با اسلام‌ کرده‌است‌ و این‌ مخالفت‌ او را از عدالت‌ ساقط‌ می‌گرداند. و پس‌ از آن‌ ولایت‌ از وی‌ سلب‌ می‌شود و حکم‌ او ارزش‌ ندارد. اگر گفته‌ شود ولی‌ فقیه‌ دارای‌ ولایت‌ مطلقه‌ است‌ و او ممکن‌ است‌ از قدرت‌ مطلقه‌اش‌ بر این‌ امر مدد بگیرد پاسخ‌ این‌ است‌ که‌ مراد از ولایت‌ مطلقه‌ این‌ است‌ که‌ آنچه‌ پیغمبر اکرم‌ و امامان‌ معصوم‌ در آن‌ ولایت‌ داشته‌اند  جز در موارد استثنایی‌  جزء اختیارات‌ ولی‌ فقیه‌ است، انکار یا تغییر اصول‌ دین‌ برای‌ پیامبر اکرم‌ و ائمه‌ اطهار هم‌ روا نیست‌ تا چه‌ رسد به‌ ولی‌فقیه

امید واضحی آشتیانی




  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

امام زمان، انسان کامل
حسن زاده آملی

«حجت خدا» خواه ظاهر باشد و خواه غایب، شاهد است؛ شاهد قائمی که هیچ گاه قعود ندارد. بدان که فایده وجود امام، منحصر به جواب دادن سؤال‌های مردم نیست،

آیت الله حسن زاده آملی می‌نویسد:

 امام زمان در عصر محمدی، انسان کاملی است که جز در نبوت تشریعی و دیگر مناصب مستأثره ختمی، حائز میراث خاتم به نحو اتمّ است و مشتمل بر علوم، و احوال و مقامات او به طور اکمل است و با بدن عنصری در عالم طبیعی و سلسله زمان موجود است؛ چنان که لقب شریف صاحب الزمان بدان مشعر است؛ هر چند احکام نفس کلیّه الهیه وی بر احکام بدن طبیعی او، قاهر و نشئت عنصری او مقهور روح مجرد کلی اوست و از وی به قائم و حجة الله و خلیفة الله و قطب عالم امکان و واسطه فیض و به عناوین بسیار دیگر نیز تعبیر می‌شود».[2]

وی عقیده دارد:

انسان کامل که تجلی آن امام معصوم است، تبلوری از اسم اعظم الهی است.[3] از دیدگاه ایشان بقای تمام عالم، به بقای انسان کامل است؛ چون انسان کَوْن جامع و مظهر اسم جامع است و تمام اسما در ید قدرت اوست.

صورت جامعه انسانی و غایت غایت‌های تمام موجوداتی که امکان وجود دارند، اوست. بنابراین دوام مبادی غایات، دلیل استمرار بقای علت غائیّه است. پس به بقای فرد کامل انسان، بقای تمام عالم خواهد بود.[4] مقام قطب همان رتبه امامت و مقام خلافت است که تعدد و انقسام به ظاهر و باطن در آن راه ندارد. امام در هر عصر بیش از یک شخص ممکن نیست و آن خلیفة الله و قطب زمان است و کلمه خلیفه به لفظ واحد در کریمه (إِنّی جاعِلٌ فِی اْلأَرْضِ خَلیفَةً ) اشاره به وجوب وحدت خلیفه در هر عصر است. شقوق اعلم و اعقل و مانند آن و نیز تقسیم نمودن خلافت به ظاهر و باطن، حق سکوتی است که اوهام موهون را بدین قسمت اقناع و ارضا می‌نماید.[5]

«حجت خدا» خواه ظاهر باشد و خواه غایب، شاهد است؛ شاهد قائمی که هیچ گاه قعود ندارد. بدان که فایده وجود امام، منحصر به جواب دادن سؤال‌های مردم نیست، بلکه موجودات و حتی کمالات موجود به وجود آنها وابسته‌اند و در حال غیبت افاضه و استفاضه او استمرار دارد، همچون خورشیدی که از پس ابر‌ها، نور، گرما و حرارت خود را به موجودات می‌رساند

به علاوه، باید دید آیا خلیفة الله غایب است یا ما حاضر نمی‌باشیم و در حجابیم و اسم خود را بر سر آن شاهد هر جایی می‌گذاریم:

یارب به که بتِْوان گفت این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی

ما را که برهان‌های یقینی عقلی و نقلی به تواتر از بیت وحی داریم، نیاز به تمسّک‌های اقناعی (قانع کننده) نمی‌باشد، مگر اینکه برای انس مردم با این وضع گوییم: لاک پشت از دور توجه به تخم خود می‌کند و آن را برای وجود لاک‌ پشتی مستعد می‌گرداند. آیا نفس کلی قدسی خلیفة الله و ولیّ الله و حجة الله به خلق در حال غیبت، از توجه نفس لاک پشت به وی کمتر است؟![6]

شواهدی بر امکان دوام بدن عنصری

وقتی روح انسان بر اثر ارتقا و اشتداد وجود نوری از سنخ ملکوت و عالم قدرت و سطوت می‌گردد، هر گاه طبیعتش را مسخّر خود کند و بر آن غالب آید، احکام عقل‌های قدسی و اوصاف عرشی بر وی ظاهر می‌گردند؛ تا به حدّی که بدنش متخلّق به وجود‌های مجرّد و نوری می‌گردد. نتیجه بی‌دغدغه‌ای که از این تحقیق حاصل است، امکان دوام چنین انسانی که کامل حقیقی برزخ بین وجوب و امکان می‌باشد، در نشئت عنصری است.

کیمیاگر به دانش و فن خود نقره را زرّ خالص می‌گرداند و در نتیجه این عنصر پایدارتر می‌شود. اگر انسان کامل با دانش کیمیا گونه خود، بدن عنصری خویش را قرن‌ها پایدار بدارد، چه منعی متصور است؟ آن حضرت در صغر سن همچون یحیی از حکمت برخوردار شد و در طفولیت، امامِ انام گردید و به سان حضرت عیسی بن مریم در وقت صباوت به مقام ارجمندی رسید. شگفت از اشخاصی است که خضر و الیاس از انبیا، و شیطان و دجال از اعدا را در قید حیات می‌دانند، ولی وجود ذی‌وجود حضرت صاحب الزمان را منکرند؛ حال آنکه آن حضرت از انبیای سلف، افضل بوده و اوست ولد صاحب نبوت مطلقه و ولایت کلیّه.

شگفت‌تر آنکه برخی از اهل تصوف که خود را اهل معنا و معرفت می‌پندارند، بر این تصور قائل‌اند که در هندوستان برهمنان و جوکیان، مرتاضان و ریاضت‌کشانی هستند که به سبب حبس نفس و کم غذا خوردن سالیان متمادی عمر می‌کنند، با این وجود منکر حضرت حجت‌اند![7]

کیمیا، فلز را از جنسی به جنس دیگر تبدیل می‌کند و به آن عمر درازتر می‌بخشد، اما مومیا، حبوبات و غلات و اجساد مرده را از فساد حفظ می‌نماید. در حفاری‌هایی که از مصر باستان به عمل آمده، در مقبره فرعون مصر گندم‌هایی در سنبل از اهرام مصر به دست آوردند و در شک بودند که آیا قوه نمو در آنان باقی است یا نه. آنها را برای امتحان کاشتند، مشاهده کردند سبز و بارور گردیده است. این نکته را در بقای وجود شریف حضرت مهدی منتظر (روحی له الفداء) اعمال کن، با اینکه هنوز به اندازه آن دانه گندم از عمر شریفش سپری نشده، و اصولاً این دو موضوع قابل مقایسه نمی‌باشند و برای اُنس اذهان با این امر شگفت، ناگزیر باید به چنین مثال‌هایی روی آورد و ورای چنین تمثیلاتی که به مواردی اشاره شد، ما در این باره برهان‌های عقلی و شواهد نقلی متعددی داریم.[8]

ولیّ خدا به خوبی قادر است از اکسیر التفات خویش بدن خود را هم‌رنگ روح گرداند و باقی و دائم سازد و این موضوع، امر بعیدی نخواهد بود. آنان که منکر وجود آن حضرت‌اند و لفظ مهدی و صاحب الزمان را توجیه و تأویل می‌کنند، از کوردلی ایشان است، والاّ به اندک شعوری چه جای انکار است. )وَ اللّهُ یَهْدی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیم(.[9]

قرآن کریم درباره یونس پیامبر(ع) فرمود: )فَلَوْلا أَنّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ(. پس اگر حجت الهی را در ظهر ارض عمری دراز باشد، چه جای استبعاد است. لذا آیه مذکور در امتداد غیبت امام زمان حجة بن الحسن العسکری(ع)، تمام و کمال است.[10]

هر کسی از کودکی معلوم است در آینده چه کاره می‌باشد و سرنوشت او در اطوار حالاتش بیانگر احوال عین ثابت و احکام سرّ القدر اوست. به هنگام تولد حضرت موسی(ع)، ظالمان خون‌ها ریختند. پس این طفل در آتیه مرد نبرد، قیام و جهاد است. ظالمان از تولدش در هراس بودند، در نتیجه این کودک برای قسط و عدل تلاش می‌کند و درباره حضرت مهدی(عج) نیز روایت آمده است که شباهتی به حضرت موسی(ع) دارد، چنان که در زمان ولادتش همین تفحّص که درباره آن پیامبر به وجود آمد، درباره ایشان صورت گرفت.[11]


منبع:فصلنامه کوثر                                       تنظیم:نقدی-حوزه علمیه تبیان


پی نوشت ها:

2 . انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، علامه حسن حسن زاده آملی، ص69.

3 . همان، ص 135 ـ 136.

4 . همان، ص 151 ـ 152.

5 . همان، ص148 ـ 149.

6 . همان، ص159.

7 . ر.ک: یازده رساله فارسی، علامه حسن زاده آملی، رساله نهج الولایة.

8 . هزار و یک نکته، علامه حسن زاده املی، ص139.

9 . همان، ص124.

10 . همان، نکته236، ص141.

11 . مُمِدُّ الحکم در شرح فصوص الحکم، علامه حسن‌زاده آملی، ص536.

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

انسان کامل: قطب عالم، کون جامع و ...

انسان کامل که از او با القابى چون کون جامع، قطب عالَم، جام جهان‌نما، خلیفه، امام، صاحب‌زمان، اکسیر اعظم،خضر، مهدى، کامل، مکمّل، دانا، بالغ و[32] ... نیز تعبیر مى‌شود اصطلاحى است عرفانى و بر کسى که مظهر أتمّ اسماى حسناى الهى و آیینه تمام‌نماى خداست و در شریعت، طریقت و حقیقت، تمام و در اقوال و افعال و اخلاقِ نیک و نیز در معارف الهى سرآمد همه است[33] اطلاق مى‌گردد.
این اصطلاح در قرآن صریحاً به‌کار نرفته است؛ ولى معنا و مفهوم آن را از آیاتى که به خلیفة اللّه، امام، مطهّر، مخلَص، مهتدى، صدّیق، صالح، مقرّب، سابق، مصطفى، مجتبى، ولىّ‌اللّه، رسول، نبىّ، صاحبان نفس مطمئنه و عبودیت تامّة مربوط است مى‌توان برداشت کرد، افزون بر این چون انسان کامل در همه اوصاف کمال سرآمد همه است مى‌توان همه آیاتى را که به فضایل و کمالات انسانى اشاره دارد به انسان کامل مرتبط دانست، بلکه از آن‌رو که انسان کامل خود قرآن ناطق و قرآن خُلق وى است[34]، مى‌توان همه قرآن را وجود کتبى انسان کامل و سوره‌ها و آیات آن را مدارج و معارج وى معرفى کرد.
انسان کامل گرچه به اعتبار پایین‌ترین نشئه و نازل‌ترین مرتبه وجودیش خود را به فرمان خدا مانند سایر انسانها بشر معرفى مى‌کند: «قُل اِنَّما اَنا بَشَرٌ مِثلُکُم» (کهف/18،110) و مى‌گوید: من از غیب بى‌اطلاعم و ازاین‌رو از بسیارى از خیرات بى‌بهره‌ام و برایم پیشامدهاى سوئى رخ مى‌دهد:«لَو کُنتُ اَعلَمُ الغَیبَ لاَستَکثَرتُ مِنَ الخَیرِ و ما مَسَّنِىَ السّوءُ» (اعراف/7،188) و از فرجام خویش و دیگران بى‌خبرم: «و ما اَدرى ما یُفعَلُ بى و لابِکُم» (احقاف/46،9) و به اقتضاى زندگى عالم مادّى از دیگر موجودات استفاده کرده و مانند دیگران در بازارها راه مى‌رود و نیازمند خوردن و آشامیدن است: «قالوا مالِ هـذا الرَّسولِ یَأکُلُ الطَّعامَ و یَمشى فِى الاَسواق» (فرقان/25،7)؛ ولى وى را به لحاظ نشئات و اطوار وجودى دیگرش مقامات و فضایلى است[35] که شناخت و برشمردن همه آنها از عهده فهم انسانهاى معمولى و نیز حوصله این مقال خارج است، ازاین‌رو در این‌جا فقط به بیان اجمالى برخى از آنها بسنده مى‌شود.

مقامات و فضایل انسان کامل

1. یگانگى و وحدت:

انسان کامل به لحاظ اصل و ریشه یک حقیقت است[36] که از آن در عرفان به «حقیقت محمّدیه» تعبیر مى‌شود[37]؛ ولى همین حقیقت واحد را بر حسب اقتضائات متفاوت و استعدادهاى گوناگون در زمانهاى مختلف، مظاهرى متعدّد و تجلیّاتى متنوّع است.[38] این مظاهر و تجلیّات چیزى جز صورتهاى پیامبران و اولیاى معصوم نیست، ازاین‌رو قرآن کریم به‌رغم اینکه برترى برخى از پیامبران را نسبت به برخى دیگر مى‌پذیرد: «تِلکَ الرُّسُلُ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلى بَعض» (بقره/2،253) همه انبیا را در کنار هم و معاضد یکدیگر معرّفى مى‌کند:«و اِذ قالَ عیسَى ابنُ مَریَمَ یـبَنى اِسرءیلَ اِنّى رَسولُ اللّهِ اِلَیکُم مُصَدِّقـًا لِما بَینَ یَدَىَّ مِنَ التَّورةِ و مُبَشِّرًا بِرَسول یَأتى مِن بَعدِى اسمُهُ اَحمَد» (صف/61 ،6) و بین آنها هیچ تفرقه‌اى را به رسمیّت نمى‌شناسد:«والمُؤمِنونَ کُلٌّ ءامَنَ بِاللّهِ و مَلـئِکَتِهِ و کُتُبِهِ و رُسُلِهِ لانُفَرِّقُ بَینَ اَحَد مِن رُسُلِهِ»  (بقره/2،285) در برخى از روایات نیز به این نکته به صورت رمز اشاره شده است؛ از جمله روایتى است که از امام على بن ابى‌طالب(علیه السلام) نقل شده است: نخستین چیزى که خداوند متعالى آن را آفرید نور حبیبش محمّد(صلى الله علیه وآله) بود ... . پس خداوند از نور محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) 20 دریا آفرید که همه از جنس نور بود. سپس به نور محمّد(صلى الله علیه وآله)فرمود: در آن دریاها نزول کند. پس نزول کرد و چون از آخرین دریا خارج شد خداوند متعالى به او فرمود: اى حبیب من! و اى سرور پیامبرانم! شفیع روز حشر تویى. آنگاه نور یاد شده به سجده افتاد و سپس برخاست و از او 000/124 قطره مترشّح شد و خداوند متعالى از هر قطره پیامبرى آفرید و زمانى که انوار انبیا کامل شد همه آنها مانند طواف حاجیان بر گرد خانه خدا بر گرد نور محمّد(صلى الله علیه وآله)طواف کردند[39]، بنابراین مى‌توان گفت انسان کاملى که از ازل تا ابد مدار احکام عالم و مرکز دایره وجود است به اعتبار اصل و حقیقت یکى است، گرچه به اعتبار ظهور و تجلّى متعدّد است.
صرف‌نظر از وحدت انسان کامل به معناى مزبور، وحدت دیگرى را براى او مى‌توان ثابت کرد و آن عبارت است از اینکه در هر زمان فقط یک فرد از انسان کامل وجود دارد و دیگران هر که باشند تابع و رعیّت وى به حساب مى‌آیند، زیرا انسان کامل مظهر «لَیسَ کَمِثلِهِ شَىءٌ» (شورى/42،11) است و همان‌گونه که خداوند حقیقت واحد است و تعدّد بردار نیست مظهر تام او نیز یک حقیقت است و کثرت و تعدّد را بر نمى‌تابد: «الإمام واحد دهره» [40] این وحدت را به صورت دیگر مى‌توان از آیه مزبور استفاده کرد و آن عبارت از این است که «کاف» را در «کَمِثلِهِ» کاف تشبیه و «مثل» را به معناى مظهر تامّ دانسته و بگوییم چیزى شبیه مظهر تامّ خدا (انسان کامل) نیست. این سخن بدین معناست که انسان کامل نظیر ندارد.[41]

2. جامعیت و خلافت:

انسان کامل یگانه کلمه‌اى است که خود به تنهایى با جامعیت خویش همه اوصاف جمال و جلال خدا و جمیع اسماى حسناى او را به نمایش گذاشته است: «قالَ یـاِبلیسُ ما مَنَعَکَ اَن تَسجُدَ لِما خَلَقتُ بِیَدَىَّ» (ص/38، 75)، «وعَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ کُلَّها» (بقره/2،31) و بدین ترتیب لایق مقام خلیفة‌اللّهى گشته است: «و اِذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلـئِکَةِ اِنّى جاعِلٌ فِى الاَرضِ خَلیفَةً» (بقره/2،30) گرچه برخى از مفسران خلافت را در این آیه به معناى جانشینى ملائکه[42]، برخى به معناى جانشینى ابلیس و پیروان وى در زمین[43] و آن را شامل همه انسانها دانسته یا به آدم ابوالبشر اختصاص داده‌اند[44]؛ ولى همان‌گونه که در بسیارى از تفاسیر آمده است مى‌توان خلافت مزبور را به معناى جانشینى خدا دانست و آن را به انسان کامل که مظهر اسم اعظم «اللّه» و محلّ تجلّى همه اسماى حسناى الهى است اختصاص داد،[45] و افزود همین انسان کامل است که خداوند علم به حقایق اشیا و ماهیّات آنها را به او آموخته:«و عَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ کُلَّها» (بقره/2،31) و وى را معلّم فرشتگان: «قالَ یـــادَمُ اَنبِئهُم بِاَسمائِهِم...» (بقره/2،33) و مسجود آنان: «و اِذ قُلنا لِلمَلـئِکَةِ اسجُدوا لاِدَمَ» (بقره/2،34) بلکه مسجود همه موجودات[46] قرار داده است.
در برخى آیات از خلافت مزبور به «امانت» تعبیر شده است[47]؛ همان امانتى که آسمانها و زمین و کوهها از حمل آن سر باز زدند و تنها انسان کامل توانست آن را حمل کرده و از عهده آن به خوبى برآید: «اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلَى السَّمـوتِ والاَرضِ والجِبالِ فَاَبَینَ اَن یَحمِلنَها واَشفَقنَ مِنها وحَمَلَهَا الاِنسـنُ ...» (احزاب/33،72)
خداوند در سوره یس مى‌فرماید: ما همه چیز را در امام مبین احصا کرده‌ایم: «و کُلَّ شَىء اَحصَینـهُ فى اِمام مُبین» (یس/36،12) و این، به اعتبارى به جامعیت انسان کامل که ملاک خلافت اوست اشاره دارد، ازاین‌رو برخى از مفسران گرچه امام مبین را در آیه مزبور به کتاب مبین که همان لوح محفوظ است تفسیر کرده‌اند[48]؛ ولى با توجه به روایات وارده[49] آن را به نحوى بر على بن أبى‌طالب(علیه السلام)منطبق دانسته و چنین معنایى را از جمله معانى باطنى و اشارات قرآن به حساب آورده‌اند.[50] جامعیت و خلافت انسان کامل را به گونه ذیل نیز مى‌توان بیان کرد: انسان کامل مظهر اسم اعظم خداست و موجودات دیگر مظاهر دیگر اسماى کلّى و جزئى وى‌اند. از سوى دیگر مى‌دانیم اسم اعظم بر همه اسما محیط و در تمام آنها سارى و جارى است، بنابراین به اقتضاى تناسب ظاهر و مظهر باید گفت انسان کامل بر همه موجودات محیط است و در جمیع آنها سریان دارد، بلکه باید بگوییم حقایق عالم مظاهر حقیقت انسان کامل است، از این رو اهل معرفت عالم خارج را «انسان کبیر» دانسته‌اند. امیرمؤمنان، على(علیه السلام) در خطبه‌اى فرموده است: من قلم و لوح محفوظ[51] و عرش و کرسى و آسمانهاى هفت‌گانه و زمین هستم.[52]

3. علم و قدرت:

چون انسان کامل خلیفه خداست و خداوند نیز به همه چیز دانا: «اِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَىء عَلیم» (عنکبوت/29،62) و بر همه چیز تواناست: «اِنَّ اللّهَ على کُلِّ شَىء قَدیر» (بقره/2،20) مى‌توان انسانِ کامل را مظهر دو اسم علیم و قدیر خدا دانست و بر همین اساس گستره علم او را تا مرز اطّلاع بر غیب: «عــلِمُ الغَیبِ فَلا یُظهِرُ عَلى غَیبِهِ اَحَدا * اِلاّ مَنِ ارتَضى مِن رَسول» (جنّ/72،26ـ27)، مشاهده ملکوت:«کَذلِکَ نُرى اِبرهیمَ مَلَکوتَ‌السَّمـوتِ والاَرضِ» (انعام/6 ،75)، دانستن زبان مرغان: «عُلِّمنا مَنطِقَ الطَّیرِ» (نمل/27،16)، «فَقالَ ما لِىَ لا اَرَى الهُدهُدَ ... فَمَکَثَ غَیرَ بَعِید فَقالَ اَحَطتُ بِما لَم تُحِط بِهِ ...» (نمل/27،20ـ22) و مورچگان: «فَتَبَسَّمَ ضاحِکـًا مِن قَولِها» (نمل/27،19)، و اِخبار از امور خصوصى افراد: «واُنَبِّئُکُم بِما تَأکُلونَ وما تَدَّخِرونَ فى بُیوتِکُم» (آل‌عمران/3،49) توسعه داد و نفوذ قدرت وى را نیز تا سر حدّ خلق و ایجاد: «اَنّى اَخلُقُ لَکُم مِنَ الطّینِ کَهَیـَةِ الطَّیرِ فَاَنفُخُ فیهِ فَیَکونُ طَیرًا بِاِذنِ اللّهِ» (آل‌عمران/3،49)، زنده کردن مردگان: «واُحىِ المَوتى بِاِذنِ اللّه» (آل‌عمران/3،49)، شفاى کور مادرزاد و بیمار مبتلا به پیسى: «واُبرِئُ الاَکمَهَ والاَبرَصَ» (آل‌عمران/3،49) و تصرّف در مادّه کائنات: «و اَلَنّا لَهُ الحَدید» (سبأ/34،10) که از این همه به ولایت تکوینى تعبیر مى‌شود، پذیرفت. لازم به ذکر است که با توجه به گستره وسیع علم انسان کامل و محدودیّت علم دیگران است که خداوند آنجا که خود را از وصف همه واصفان منزّه مى‌خواند وصف انسانهاى کامل را استثنا کرده و گفته آنان را در حق خود به رسمیت مى‌شناسد:«سُبحـنَ اللّهِ عَمّا یَصِفون * اِلاّ عِبادَ اللّهِ المُخلَصین» (صافّات/37،159 ـ 160) و همچنین براساس نفوذ قدرت انسان کامل است که اهل معرفت مقام وى را مقام مشیت اللّه و آیه کریمه «یَخلُقُ ما یَشاءُ ویَختارُ ما کانَ لَهُمُ الخِیَرَةُ سُبحـنَ اللّهِ وتَعــلى عَمّا یُشرِکون» (قصص/28،68) و دیگر آیات مشابه را در مشیّت بر وى صادق دانسته[53] و مشیت الهى را با حقیقت محمدى(صلى الله علیه وآله وسلم) و علوى(علیه السلام)متحد خوانده‌اند.[54]

4. فنا و عبودیّت:

عبودت انسان کامل عبودیت مطلق است؛ بدین معنا که او از انانیّت خود خارج گشته و نسبت به نفس خود هم ظلوم است ـ زیرا برخلاف هواها و خواسته‌هاى آن قیام مى‌کند ـ و هم جهول ـ، زیرا او اساساً در برابر خدا غیرى نمى‌بیند ـ[55]«اِنَّه کانَ ظَـلومـًا جَهولا» (احزاب/33،72)، پس ذات و صفات و افعال وى در ذات و صفات و افعال خدا فانى گشته: «وما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ ولـکِنَّ اللّهَ رَمى» (انفال/8 ،17)، «اِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَکَ اِنَّما یُبایِعونَ اللّهَ» (فتح/48،10) و بدین ترتیب به بالاترین مرتبه و مقام سیر و سلوک انسانى که همان عبودیت مطلق: «فَاَوحى اِلى عَبدِهِ» (نجم/53 ،10) و کمال انقطاع: «إلهی هب لی کمال الانقطاع إلیک» است دست یافته و اساس و زیر بناى ربوبیّت را در خود محقّق ساخته است: «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة».[56] در سوره قدر ـ به اعتبار معناى باطنى آن ـ از فنا و عبودیت انسان کامل به «لیلة» تعبیر شده است: «اِنّا اَنزَلنـهُ فى لَیلَةِ القَدر» (قدر/97،1)، زیرا «لیلة» خفاى مطلق است و انانیّت انسان کامل تحت تابش شمس أحدى مختفى گشته است،[57]ازاین‌رو امام صادق(علیه السلام)در تفسیر فرات کوفى «لَیلَة‌القَدر» را بر حضرت صدّیقه طاهره، فاطمه‌زهرا(علیها السلام) که از مصادیق بارز انسان کامل است اطلاق کرده و فرموده است: هرکس فاطمه را درک کند به تحقیق لیلة القدر را درک کرده است.[58]

5 . قرب و ولایت:

انسان کامل در همه زمینه‌ها و میدانها گوى سبقت را از همگان ربوده: «و لا یرقى إلی الطیر» و از همه نسبت به خداوند مقرّب‌تر است: «السّـبِقونَ السّـبِقون * اُولـئِکَ المُقَرَّبون» (واقعه/56 ،10 ـ 11)، ازاین‌رو بین او و خدا واسطه‌اى نیست:«ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى * فَکانَ قابَ قَوسَینِ اَو اَدنى»(نجم/53 ،8 ـ 9)، بلکه او خود واسطه دیگران است و فیض وجود و کمالات آن از آبشار وجودى او به سوى آفریدگان سرازیر مى‌گردد: «ینحدر عنی السیل» و درست به همین جهت وِلایت و تدبیر امور دیگران به وى واگذار شده «اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ ورَسولُهُ والَّذینَ ءامَنوا اَلَّذینَ یُقِیمونَ الصَّلوةَ و یُؤتونَ الزَّکوةَ و هُم رکِعون» (مائده/5 ،55) و به عنوان ولىّ خدا هم حقّ تشریع و قانونگذارى دارد: «ولاُِحِلَّ لَکُم بَعضَ الَّذى حُرِّمَ عَلَیکُم»(آل‌عمران/3،50)، «کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلاًّ لِبَنِى اِسرءیلَ اِلاّ ما حَرَّمَ اِسرءیلُ عَلى نَفسِهِ» (آل‌عمران/3،93) و هم حقّ اجرا و حکومت: «یـداودُ اِنّا جَعَلنـکَ خَلیفَةً فِى الاَرضِ فَاحکُم بَینَ‌النّاسِ بِالحَقِّ» (ص/38،26)، «فاحکُم بَینَهُم بِما اَنزَلَ اللّهُ» (مائده/5 ،48) و هم حقّ تصرّف در موجودات عالم: «فَسَخَّرنا لَهُ الرّیحَ تَجرى بِاَمرِهِ رُخاءً حَیثُ اَصاب * والشَّیـطینَ کُلَّ بَنّاء وغَوّاص * وءاخَرینَ مُقَرَّنینَ فِى الاَصفاد» (ص/38، 36 ـ 38)

6 . برگزیدگى و فضیلت:

اوصاف و کمالات انسان کامل همه براساس تفضّل خدا و تخصیص الهى است و شخص وى و کسب و اکتسابش در آنها هیچ‌گونه دخالتى ندارد. واژه‌هاى اصطفاء: «اِنَّ اللّهَ اصطَفى ءادَمَ ونوحـًا وءالَ اِبرهیمَ وءالَ عِمرنَ عَلَى العــلَمین» (آل‌عمران/3،33)، تفضیل و اجتباء و هدایت: «واِسمـعیلَ والیَسَعَ ویونُسَ ولوطـًا وکُلاًّ فَضَّلنا عَلَى العــلَمین * ومِن ءابائِهِم وذُرِّیّـتِهِم واِخونِهِم واجتَبَینـهُم وهَدَینـهُم اِلى صِرط مُستَقیم» (انعام/6 ،86 و87)، اخلاص: «واذکُر عِبـدَنا اِبرهیمَ واِسحـقَ ویَعقوبَ اُولِى الاَیدى والاَبصـر * اِنّا اَخلَصنـهُم بِخالِصَة ذِکرَى الدّار» (ص/38،45ـ46) و تطهیر: «اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ ویُطَهِّرَکُم تَطهیرا» (احزاب/33،33) هریک همراه با بار معنوى خاصّ خود آن‌هم با توجّه به اسنادش به خداوند مطلب یاد شده را تأیید مى‌کند، ازاین‌رو امام‌رضا(علیه السلام) در روایت معروف خود درباره شناخت امام مى‌فرماید: امام بدون آنکه خود نقشى داشته باشد واجد همه فضایل و مناقب است:«مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه و لا اکتساب، بل اختصاص من المفضّل الوهّاب» ، بنابراین، دیگران که از مصادیق انسان کامل نیستند نمى‌توانند با کسب و طلب خویش به مرتبه وى دست یابند: «ولایرقى إلىّ الطیر» «و إنکم لاتقدرون على ذلک» ؛ ولى در هر صورت همه مکلّف‌اند در راه او حرکت کرده و به فراخور استعدادشان خود را هرچه بیشتر به وى نزدیک سازند و از کمالات و اوصاف او بهره‌مند گردند: «ولکن أعینونی بورع و اجتهاد و عفّة و سداد» [59] بدیهى است که قدر و منزلت هر کسى به نزدیکى وى به انسان کامل وابسته است، و سعى و تلاش خود اوست که این مهمّ را رقم خواهد زد: «و اَن لَیسَ لِلاِنسـنِ اِلاّ ما سَعى» (نجم/53 ،39)

7. رهبرى و امامت:

انسان کامل با توجّه به کمالات و فضایلى که از جانب خداوند به وى اعطا شده ـ مانند خط کشى که خود مستقیم است و میزان استقامت خطوط واقع مى‌شود ـ خودش ساخته دست خدا: «فإنّا صنایع ربّنا» «أدّبنی ربّی فاحسن تأدیبی» و تجسّم عینى صراط مستقیم است: «نحن الصراط المستقیم» و مى‌تواند الگو و سرمشق دیگر انسانها و امام و راهنماى آنان قرار گیرد: «و اِذِ ابتَلى اِبرهیمَ رَبُّهُ بِکَلِمـت فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّى جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِمامـًا» (بقره/2،124)، «و الناس بعد صنایع لنا» [60] انسان کامل امام الکلّ فى الکلّ على الکلّ و باذن خداوند شفیع و مکمّل سالکان راه خداست:«مَن ذَا الَّذى یَشفَعُ عِندَهُ اِلاّ بِاِذنِهِ» (بقره/2، 255) و همه انسانها مکلّف‌اند او را وسیله تقرّب خویش به خداوند قرار داده: «وابتَغوا اِلَیهِ الوَسیلَةَ»(مائده/5 ،35) و قول و فعل و صفت وى را میزان سنجش اقوال و افعال و صفات خود بدانند: «نحن الموازین القسط» و فرمانهاى او را اطاعت کرده و از آنها سرپیچى نکنند: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اَطیعُوا اللّهَ واَطیعُوا الرَّسولَ واُولِى الاَمرِ مِنکُم» (نساء/4،59)، «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا استَجیبوا لِلّهِ ولِلرَّسولِ اِذا دَعاکُم لِما یُحییکُم» (انفال/8 ،24)، «ومَن یَعصِ اللّهَ ورَسولَهُ و یَتَعَدَّ حُدودَهُ یُدخِلهُ نارًا خــلِدًا فیها» (نساء/4،14) و چون او خلیفه خداست اطاعتش عین اطاعت خدا: «مَن یُطِعِ الرَّسولَ فَقَد اَطاعَ اللّهَ» (نساء/4،80) و عصیان او نیز عصیان خداوند است. خداوند در آیه 56 احزاب/33 آنجا که مى‌فرماید: «اِنَّ اللّهَ ومَلـئِکَتَهُ یُصَلّونَ عَلَى النَّبىِّ یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا صَلّوا عَلَیهِ و سَلِّموا تَسلیمـا» به مؤمنان دستور مى‌دهد تا مانند خدا و فرشتگان بر انسان کامل درود فرستند و بدین وسیله هرچه بیشتر به او نزدیک شده و با امتثال فرمانهاى وى از هرگونه انحراف و گمراهى نجات یابند، ازاین‌رو برخى از مفسران به حق معتقدند که انسان کامل از درود و صلوات مؤمنان بهره‌اى نمى‌برد، همان‌گونه که خداوند از عبادت بندگان سودى نمى‌برد[61]، بلکه این مؤمنان هستند که با عبادت خدا و نیز درود فرستادن بر انسان کامل خود را در مسیر جریان فیض خدا و خلیفه وى قرار داده و بدین ترتیب بیش از پیش از برکات و خیرات نامتناهى بهره‌مند مى‌گردند. در زیارت جامعه کبیره درود فرستادن بر اهل بیت(علیهم السلام) و اختصاص به نعمت ولایت ایشان، مایه نیکویى خلق، پاکى نفوس، پاکیزگى روح و کفاره گناهان دانسته شده است.[62] بر پایه روایتى جبرئیل(علیه السلام) به پیامبر(صلى الله علیه وآله)خبر داده است: هرکس بر ایشان درود فرستد خداوند 10 بار بر او درود فرستاده و 10 سیّئه را از وى محو و 10 حسنه را برایش ثبت خواهد کرد.[63]

حکمت و ضرورت انسان کامل:

از آنچه در مراحل پیشین گفته شد به خوبى مى‌توان به حکمت و ضرورت وجود انسان کامل در نظام هستى پى‌برد؛ ولى براى وضوح بیشتر تأکید مى‌شود بدون وجود انسان کامل نه فیض وجود از مبدأ جواد صادر مى‌گردد، و نه سیر تکاملى موجودات ـ به ویژه افراد انسان ـ سامان مى‌یابد:«بکم فتح اللّه و بکم یختم» و شاید به همین سبب است که خداوند جهت بیان جعل خلیفه در زمین واژه«جاعل» را که مشتقّ است و بر زمان خاصّى دلالت ندارد به‌کار برده است: «و اِذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلـئِکَةِ اِنّى جاعِلٌ فِى الاَرضِ خَلیفَةً» (بقره/2،30)؛ گویا خواسته است بگوید نظام آفرینش بدون انسان کامل جسدى بى‌روح و موجودى بى‌خاصیت است، ازاین‌رو لازم است به طور پیوسته در زمین خلیفة جعل شود تا هیچ‌گاه زمین از حجّت خدا تهى نباشد، افزون بر این، انسان کامل علّت غایى ایجاد است: «لولاک لما خلقت الأفلاک» و بدون او حرکت ایجادى ناقص و ابتر است، پس نمى‌توان وجود عالَم را بدون وجود انسان کامل پذیرفت: «و ما اَرسَلنـکَ اِلاّ رَحمَةً لِلعــلَمین» (انبیاء/21،107)

منابع

اقبال الاعمال؛ انسان کامل؛ انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه؛ بحارالانوار؛ تفسیر الصافى؛ التفسیر الکبیر؛ تفسیر فرات الکوفى؛ تفسیر القرآن الکریم، صدرالمتألهین؛ تهذیب الاحکام؛ حاشیة القونوى على تفسیر البیضاوى؛ رحمة من الرحمن فى تفسیر و اشارات القرآن؛ شرح اصول الکافى، مازندرانى؛ شرح دعاى سحر؛ شرح فصوص الحکم؛ عیون اخبار الرضا(علیه السلام)؛ الکافى؛ الکشاف؛ المزار الکبیر؛ مصباح الانس؛ مصباح الشریعه؛ مصباح الهدایة الى الخلافة والولایه؛ مناقب آل‌ابى‌طالب؛ من لایحضره‌الفقیه؛ المیزان فى تفسیر القرآن؛ نهج البلاغه.
حسن رمضانى

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

وجه الله

تاریخ : | 17:26 | نویسنده : اسماعیلی

وجه خداوند در واقع نوعی عنایت است و همه موجودات شئونات حق هستند اما این عنایت در یک وجودی به نام انسان کامل متعین شد و آنچه خدا به ما می دهد از مجرای انسان کامل می دهد محی الدین رابطه خدا با انسان کامل را رابطه چشم با مردمک می داند و خود محی الدین و ملاصدرا انسان کامل را وجه الله می دانند. انسان کامل چون عاری از موانع است وجه الله را کامل منعکس می کند حالا رابطه انسان کامل با وجه الله چیست؟


دکتر دینانی: در واقع وجه الله الاعظم همان انسان کامل است حق تعالی خودش یکی است و یک وجه هم بیشتر نیست اگر خداوند واحد است وجه خداوند هم واحد است وجه که همان صورت است همه حقیقت را یکی نشان می دهد و وجه خداوند باید حقیقت حق را نشان بدهد یعنی همه اسماء و صفات، همه آنچه که در حق است و غیر متناهی است، همه صفات عموما" وجه حق است و تنها موجودی که می تواند همه صفات و اسماء حق را منعکس کند انسان کامل است چون جامع است و نسخۀ اسرار است و فهرست عالم هستی است،هم ملک است هم ملکوت، هم دریاست و هم صحرا، هم آسمانی و هم زمینی، هم قهرو لطف هم غضب و شهوت هم رحمت، هم عقل و هم جهل و به همین دلیل است که متعلم به تعلیم الهی است قرآن همه اش معجزه است ولی اگر هیچ آیه ای جز این نبود من به راحتی می توانستم ایمان بیاورم به معجزه بودن قرآن. ( وکلم آدم السماء کلا ) تنها موجودی که خداوند همه اسماء را به او آموخت. اسماء که الفاظ نیستند اسماء همان شئون حق هستند اسماء حق همان صفات حق هستند همه حقایق عالم است که خدا به انسان همه را آموخت ولی به فرشتگان آموخته نشد. بعد از 2500 سال به پیروی از ارسطو که گفته می شود انسان حیوان ناطق است و ناطق را فصل مقوم انسان می گوئیم شایع می شود و گفته می شد انسان موجودی است که متعلم به تعلیم اسماء الهی است این فصل ممیز انسان است انسان وجه کامل حق است و دو قوس صعود و نزول دایره هستی را درمی نوردد و پیوستگی ملک و ملکوت در انسان تحقق پیدا می کند یعنی انسان دایره هستی را درمی نوردد.
اگر بخواهیم هستی را به دایره هندسی ترسیم کنیم هندسه علم اندازه و کمیات است و اگر هستی را به شکل هندسی ترسیم کنیم به شکل دایره ترسیم می کنیم، دایره از یک نقطه شروع می شود و یک فرود و فرازی انجام می شود که دایره ترسیم شود و این نقطۀ شروع ازل است و حرکت می کند و نزول پیدا می کند. از وحدت به کثرت آمدن پائین آمدن و نزول است و این پائین جهتی نیست و این نزول یک نیمدایره تشکیل می شود تا می رسد به مرکز کثرت و به قول ملاصدرا هیولای اولی است که قابلیت محض است و فعلیت ندارد و فقط قابلیت است به قابلیت محض که رسید دومرتبه از این قابلیت یک حرکتی شروع می شود از کثرت محض که مرکز کثرت است به وحدت و در یک نیمدایرۀ دیگر می رسد به نقطه ای که آغاز ازل باشد این دو نیمدایره نزول و صعود دایرۀ وجود انسان است و تمام کثرات در این دایره مندرج است و این دایره وجه حق است و همه چیز در این دایره هستی که وجه الله است منعکس است و این انسان کامل است و مصادیق آن اولیاء و انبیاء می باشند و حضرت ختمی مرتبت مظهر کامل این دایره هستی است.
                          دو سر خط حلقۀ هستی          به حقیقت به هم تو پیوستی

 رسیدن به حق از طریق انسان کامل میسر است هیچ وقت و هیچ کس بدون اتصال به انسان کامل امکان ندارد به حق برسد و این اتصال هم اتصال لفظی نیست باید یک نوع اتصالی با انسان کامل پیدا کنی تا بتوانی دایره هستی را درنوردی و به حق تعالی برسی بنابراین این که ما اولیاء را شفیع قرار می دهیم حق داریم. اصلا" بدون اتصال به انسان کامل راهی برای رسیدن به حقیقت نیست سر رسالت و ضرورت وجود انبیاء هم همین است یعنی یک انسان کاملی است که همه انسانها باید از این مسیر انسان کامل عبور کنند تا این دایره هستی که دو قوس نزول و صعود است درنوردند و این همان چیزی است که وجه الله گویند و وجه الله الاعظم یعنی وجود انسان کامل.
مجری: استاد محی الدین هم رابطه ما با حق را که عنایت است بهترین عنایت را همین حقیقت محمدیه می داند و بهترین تحفه ای که به بشریت ارزانی داشت وجود حضرت ختمی مرتبت است و تنها ارتباط ما با عالم غیب انسان کامل است و حلقه اتصال ما با خداوند انسان کامل است اگر ما ارتباط خدا با عالم غیر از خدا را حصر کنیم آنجا بحث قیاس منطقی چه می شود و ما داریم که نتیجه قیاس در مقدماتش است که معتزله این قیاس را یک استلزام عقلی یعنی ضرورت علی و معلولی قائلند اما اشاعره می گویند ضرورت عقلی وجود ندارد و آن پی در پی است که ما استلزام می دانیم اما شما فرمودید که جامع عرفا و حکمای ما قائلند به اینکه نسبت نتیجه به مقدمه قیاسی علل معد است نه تامه یعنی نفس ناطقه ما می تواند استعداد و آمادگی را کسب کند تا عقل فعال از عالم غیب آن صورتهای علمی را افاضه کند. از این زاویه خیلی زیبا بحث فنا فی الله و بقابالله را روشن کردید که هم مبنای عقلی دارد و شهودی و هم در آیات و روایات شما وقتی حصر کردید همه اینها را در انسان کامل تکلیف اینها چه می شود؟
دکتر دینانی: همه اینها در انسان کامل معنی پیدا می کند برهان را انسان اقامه می کند و حیوان و حتی فرشته برهان ندارد و کشف منطق و موازین عقلی از انسان است و عصارۀ همه قوائد منطقی، برهان است آن هم شکل اول و شرایط شکل اول برهان که اشکال چهارگانه برهان دارد و شکل اول عصارۀ منطق است که شرایطش ایجاب صغری و کلیت کبری و.... پس برهان را انسان اقامه می کند وقتی شما صغری و کبری را به درستی تشکیل دادی نتیجه می گیرد وقتی در صغری می گوئی عالم متغیرات و هر متغیر حادث است که کبری کلی است و نتیجه پس عالم حادث است یا به قول مثال معروف،سقراط انسان است و هر انسانی فانی است و سقراط فانی است این برهان است و شکل اول است
مجری: آیا نتیجه از صغری و کبری درمی آید و صغری و کبری می زایند نتیجه را و مولد هستند و این اعتقاد معتزله است که دو مقدمه برهان را مؤنث دانسته اند، کلمه تولید را به کار برده اند یعنی نتیجه متولد می شود از زایش دو مقدمه منطقی به نام صغری و کبری. اشاعره می گویند چنین نیست و اساسا" مفهوم نمی زاید، زایش مال حیاط است و عالم طبیعت و مفهوم در قاعده خودش همیشه هست و می گویند خلقت انسان به گونه ای است که قائل به علت هم که نیستند و حتی آتش نمی سوزاند و عادت الله جاری است. پنبه را که روی آتش می گذاری آتش می گیرد و این را تقارن می دانند نه علت و هیوم هم فیلسوف تقریبا" اشعری فکر می گوید بین علت و معلول تلازم نیست، تقارن است و تقارنی که عادت شده مثل شب و روز که با هم تقارن دارند و روز وقتی می آید که شب برود و هیچ کدام علت دیگری نیستند و عادة الله جاری شده که نتیجه جاری می شود و وقتی که صغری و کبری به هم قرین شدند و ترتیب منطقی حاصل شد یک نتیجه ای خداوند القاء می کند. نتیجه قیاسی در اعتقاد معتزله تولید است اما اشاعره می گویند التزام را قبول ندارند و می گویند این تقارن و تواتی و پیاپی آمدن است ( در مفاهیم التزام قائلند منتهی در طبیعت منکر التزام هستند و منکر علیت هستند ) هیوم فیلسوف و به هر صورت اشاعره نتیجه را عادة الله می دانند و تقارن می دانند.
حکما می گویند بله آنچه که صغری و کبری ایجاد می کند ایجاد تولیدی نیست که از عدم به وجود آمده باشد اما نقش مؤثر دارد. عادةالله هم نیست یعنی اعداد می کند نفس ناطقه انسانی یعنی نفس ناطقه انسانی علل معد است یعنی وقتی به صغری و کبری توجه کرد و ارتباط  صغری و کبری و حد وسطی که تکرار می شود در این وسط توجه به آن پیدا کرد یعنی اعتداد می کند برای اشراقی یعنی استعداد دارد معد می شود مستعد می شود برای اینکه اشراق بشود و نشود  و در حقیقت حکمای متأله ما به نوعی اشراق قائلند و نه اشعری اند و نه معتزلی ضمن اینکه برای صغری و کبری تأثیر قائلند اما نه تأثیر ایجادی که از عدم بوجود بیاورد بلکه تأثیر اعتدادی و استعدادی در انسان می گذارند که انسان مستعد می شود که روشن بشود و فیتیله اش بالا بیاید در واقع با این صغری و کبری فیتیله انسان کمی بالا کشیده می شود و یک نوری از درونش می آید که همان نتیجه است و همیشه انسان در ادراک از بیرون که بیرون معد است آن معد بیرونی متعد می کند انسان را برای اینکه روشن نبود و به عبارت دیگر انسان یک فانوس است نسبت به ادراکات که همواره روشن و روشن تر می شود و انسان یک توبره و خورجین نیست که هی ادراک بیاد توش بلکه فانوس است که البته این فانوس نفت می خواهد و نفتش همان صغری و کبری است و همان استعداد است یعنی باید از تمام مسائل پیرامونی استفاده کند که آن نفت است منتهی ما باید آن نفت را تهیه کنیم شاید انسانهایی باشند که خیلی احتیاج به نفت نداشته باشند و آن مال اولیاء و انسانهای کامل است اما انسانها به طور معمول باید زیست خود یا نفت خود را تهیه کنند و زیست انسان توجه به محیط پیرامون است حتی تجربیات و محسوسات و بعد مقوله بندی کردن و صغری و کبری تشکیل کردن و توجه به روابط صغری و کبری و تشکیل برهان و رسیدن به نتیجه. 
مجری: این ثابت و اشراق از مصدر انسان کامل است؟
دکتر دینانی:نظر ملاصدرا: تحصیل استعداد و آمادگی را برای نفس ناطقه جهت دریات آن فیض غیبی را از آیه ای استفاده می کند و من یسلم وجه الی الله و هو محسن و قد استمثک بالعروة الووثقی . یعنی کمال استعداد را مقام تسیلم می داند در اینجا همه چیز با هم جمع می شود عرفان عملی و نظری و برهان در واقع عروةالوثقی همان حبل الله متین است حبل است، رشته است. انسان وقتی می خواهد صعود کند یک رشته ای محکم می خواهد که گسیخته نشود و رشته نازک نمی شود و حالا این عروةالوثقی رشته محکم که همان حبل الله متین است در درون انسان است من همان رشته محکم را هم عقل می دانم منتهی عقل خالی از شواهب و اوهام، اگر تمایلات نفسانیات و اوهام دنیوی قاطی عقل شد آن طناب محکم نیست و ضعیف می شود و انسان سقوط می کند اما اگر از شوائب اوهام پاک شود و توجه به حق داشت و با حق عناد نداشت حق مطلق خداوند است اما حق شئون دارد و در یک داوری عدالت داشتن همان توجه به حق است و راه به حق تعالی است در یک نگاه و در یک پرسش که از شما می شود در حق همسایه باید حق را رعایت کنی وقتی شما به حق توجه کنی از حق اعتباری گرفته تا حقوق اجتماعی،وقتی که عقل به حق توجه کرد و از شوائب اوهام خودش را کنار کشید این وثقی می شود یعنی محکم می شود و این عقل الهی می شود و انسان هی تعالی و تعالی پیدا می کند تا همان دو قوس و راه بی پایان را طی کند و به مقصد اقصی و هدف اعلی دست پیدا کند اما اگر این وسط ها قاطی شد سقوط می کند و اگر این رشته پاره شود این رشته وثقی نبوده و اوهام بوده و خواسته ها و شهوات بوده سقوط می کند در مهلکه ضلالت. راه راه محکم است و پرخطر و توجه خیلی لازم است به وجه حق،انسان باید توجه داشته باشد و حق را هیچ وقت فراموش نکند و همواره حق را مد نظر داشته باشد تا این راه را به سلامت طی کند اگر از حق اعتباری گرفته تا حق مطلق همیشه حق را در نظر داشته باشد به سلامت به مقصد می رسد.
مجری: استاد این را ملاصدرا عقل متخلق می داند.
دکتر دینانی: بله اخلاق هم از شئون عقل است اخلاق منهای عقل نداریم و ریشه و منشاء عقل چیست؟ اخلاق از کجا ناشی می شود و الزام می شود برای انسان و اخلاق از کجا اعتبارش را پیدا می کند بله ریشه اخلاقی دارد و خود اخلاق از شئون عقل است. چرا اخلاق را حد وسط  ارسطوئی دانسته اند؟  
دکتر دینانی: در این مسأله بزرگان بررسی کرده اند و هنوز اخلاق کتب ما اخلاق ارسطویی است هر چند در جای خودش اعتبار دارد اما در کتب اخلاقی باز تهذیب الاخلاق ابن مسکویه،اخلاق جلالی،محقق دوانی، معراج السعادة، کیمیای سعادت و احیاءالعلوم نوع دیگری است. حد وسط امهات اصول اخلاقی را 4 فضیلت دانسته اند:   1- حکمت    2- عفت     3- شجاعت    4- عدالت
چهار اصل اساسی و بنیادی فضائل اخلاقی است و همه احکام اخلاقی دیگر منشعب می شوند از این 4 خلق و هر کدام از اینها حد وسط دارد.

 


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

چهار مرغ نفسانیت

در این بخش به تفسیر آیه ای از قرآن کریم پرداخته شده است که در آن آیه حضرت ابراهیم از خداوند تقاضا می کند چگونگی زنده شدن مردگان را به او نشان دهد. اما همچون همیشه با فرا رفتن از ظواهر ضمن حفظ آن و نیز تعمّق در آیات قرآن می توان به حقایق مهمی دست یافت که از جمله در این آیه نیز به آن اشاره شده است. این چهار مرغ، چه مرغانی بودند؟ منظور از زنده شدن مردگان چیست؟ چرا حضرت ابراهیم از خدا می خواهد که زنده شدن مردگان را هم اکنون به او نشان دهد؟

پاسخ این سؤالات به ضمیمه نکات مهم دیگر را در بیان دکتر دینانی جستجو کنید.

*       جناب محیی الدین می گوید از آنجا که حضرت ابراهیم باید تحقق وجه الهی و تجلی اسماء و صفات حق باشد، خداوند خواست او را با محبت خویش پر کند تا دیگر غیری در حضرت ابراهیم نباشد. این هم که حضرت ابراهیم می گوید: « کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى »[1] نه از این جهت است که حضرت ابراهیم از خدا بپرسد که تو چگونه مردگان را زنده می کنی، بلکه منظور این است که من چگونه این نفسانیات را بکشم تا وجه تو کاملاً در من تحقق پیدا کند. اینجا هم که می گوید: « أَوَلَمْ تُؤْمِن » [2] بحث این نیست که حضرت ابراهیم ایمان دارد یا خیر؛ حضرت ابراهیم انسان مؤمنی است و پیامبر خداست. سپس می گوید: « وَلَکِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی » [3] . قلب هنگامی به اطمینان می رسد که در او اثری از غیر حق نباشد. وقتی هم می گوید آن چهار مرغ را سر ببر، [معنای عمیق تری دارد]. جناب مولوی هم خیلی زیبا این مطلب را بیان می کند که اگر اجازه دهید آن را خدمت شما بخوانم:

سر ببر این چهار مرغ زنده را / سرمدی کن خُلق ناپاینده را
بط و طاووس است و زاغ است و خروس / این مثال چهار خُلق اندر نفوس
بط حرص است و خروس آن شهوت است / جاه چون طاووس و زاغ اُمنیّت است [4]

این مرغ ها را که بکشی دیگر مانعی نیست و وجه الله در تو تحقق کامل پیدا می کند.

دقیقاً! آن چهار مرغی که حضرت در آنجا ذبح کرد، [حکایت دیگری داشت]. خب مرغ و طاووس و اینها که گناهی ندارند؛ اینها در واقع همان چهار خلق بودند که حضرت ابراهیم آنها را ذبح کرد. اُمنیّت کلاغ است، خروس شهوت است، بط حرص است [و طاووس هم نماد جاه طلبی است]. خب می دانید حرص چیزی است که وقتی می آید انسان را فاسد می کند، شهوت هم همین طور؛ هم شهوت فاسد کننده است و هم حرص و هم آرزوهای دراز و بیهوده و هم خودنمایی که نماد آن طاووس است. طاووس نماد ریا، تظاهر و خودنمایی است و البته اینها صفات بسیار مهلک و فانی کننده است.

*       دشمن طاووس آمد پرّ او …

انسان اگر بتواند این چهار خلق مهلک را که عبارتند از شهوت، حرص، خودنمایی و آرزوهای بی معنی، در خود کنترل کند – نه اینکه نابود کند – [آنگاه به سعادت خواهد رسید].

*       اینکه در آیه می گوید: « … فَصُرْهُنَّ » یعنی …

یعنی کنترل کردن. معنای آن نابودی نیست؛ در خَلق هر کدام از این خُلقیات حکمتی نهفته است و اینها باید به تعادل برسند. آنگاه که به تعادل رسیدند، جنبه وجه اللهی انسان غلبه پیدا می کند و مقام خُلّت هم به همین معناست. خلیل، مقام خلّت است، مقام دوستی است و مقام محبّت حق است. مقام خلیلی، مقام خیلی بالایی است. مقام خلیلی که مقام حضرت ابراهیم است، مقام کلیمی که مقام حضرت موسی است، مقام روح اللهی که مقام حضرت عیسی است و بالاخره مقام حبیب اللهی که مقام حضرت ختمی مرتبت است. به قول مولانا:

نام احمد، نام جمله انبیاست / چون که صد آمد، نود هم پیش ماست[5]

*       همچنین در جای دیگر می فرماید:

با محمد بود عشق پاک جفت / زین سبب او را خدا لولاک گفت [6]

چهار مرغ حضرت ابراهیم

مقام حبیب اللهی هم واجد مقام خلّت است، هم واجد مقام کلیم اللهی است و هم واجد مقام روح اللهی.

*       می توان گفت که همه وجه الله در آن تحقق پیدا کرده است. به همین دلیل است که می فرماید: « مَن رَءانی فقد رَأَی الَحق »

رؤیت حضرت ختمی مرتبت، رؤیت الله بود.

*       پس ریشه وجه الله هم …

به نظر من از همین آیه گرفته شده است. مرحوم سید حیدر آملی که روی این مسئله تکیه می کند، اشاره به همین آیه کریمه دارد که: « وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ » [7] . جهان، وجه ربّ است و انسان هم که نسخه اسرار الهی و فهرست عالم هستی است، وجه کامل حق است.

عرفا اصطلاحات خود را از آیات کریمه قرآن می گیرند. فلاسفه گاهی اصطلاحاتشان را از جاهای دیگر هم می گیرند اما عرفا معمولاً [از قرآن کریم در این مورد بهره می برند]. هیچ عارفی هیچ اصطلاحی ندارد مگر اینکه ریشه آن در آیات و روایات باشد.

*       همه هنرمندی محیی الدین هم به همین دلیل است.

و همه عرفا این گونه اند. همه اصطلاحات عرفا از آیات قرآن کریم و برخی روایات نبوی گرفته شده است.

*       اینجاست که مولوی می گوید:

چون تو در قرآن حق بگریختی / با روان انبیا آمیختی
روح قرآن است جان انبیا / ماهیان بحر پاک کبریا [8]

به همین جهت گاهی حکمای متألّه که از اصطلاحات دیگری استفاده کرده اند، در واقع با عرفا یک حرف می زنند ولی دو اصطلاح دارند؛ اصطلاح عارف اصطلاح قرآنی است و اصطلاح فیلسوف اصطلاح یونانی یا ایرانی یا مربوط به جای دیگر است. این خیلی مهم است که اصطلاحات عرفا، اصطلاحات قرآنی است.


[1] قرآن کریم، سوره البقره، آیه 260 : « وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَکِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ؛ ابراهیم گفت: ای پروردگار من! به من بنمای که مردگان را چگونه زنده می سازی. گفت: آیا هنوز ایمان نیاورده ای؟ گفت: بلی، ولیکن می خواهم که دلم آرام یابد. گفت: چهار پرنده برگیر و گوشت آنها را به هم بیامیز و هر جزئی از آنها را بر کوهی بنه، پس آنها را فراخوان، شتابان نزد تو می آیند. و بدان که خدا پیروزمند و حکیم است. »

[2] همان.

[3] همان.

[4] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش ۲ – تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک.

[5] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۶۱ – تولیدن شیر از دیر آمدن خرگوش.

[6] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش ۱۱۵ – در معنی لولاک لما خلقت الافلاک. بخشی از این ابیات عبارت است از:
با محمد بود عشق پاک جفت / بهر عشق او را خدا لولاک گفت
منتهی در عشق چون او بود فرد / پس مر او را ز انبیا تخصیص کرد

[7] قرآن کریم، سوره الرحمن، آیه 27.

[8] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۸۳ – در معنی آنک من اراد ان یجلس مع الله فلیجلس مع اهل التصوف.

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰


اندیشه کردن در ذات حق باطل است.

نه بدان خاطر که فکر ما کوتاه است و موضوع فکرت بلند.

بلکه چون خداوند فرمود :

ما از رگ گردن به آدمى نزدیکتریم،

هر چه بیشتر در او اندیشه کنند

از او دورتر شوند.

زیرا اندیشه کردن یافتن واسطه اى است که تفکر کننده را به مراد نزدیکتر کند. 

و اینجا چون نهایت نزدیکى حاصل است؛

هر واسطه و دلیلى که ذهن بیاورد،

خود مایه دورى از محبوب و حجاب روى او شود.

در مثنوى جلال الدین رومى ، 

حکایت مردى را مى خوانیم که از خدا گنج مى خواهد

و طالب روزى وسیع ، بى واسطه کسب است.

بعد از دعا و زارى بسیار در خواب نشان گنجنامه اى را به وى مى دهند 

که در آن نوشته است:

براى یافتن گنج مراد، باید تیر و کمان به دست گیرى و به فلان نقطه روى 

و روى در قبله بایستى و تیر در چله کمان نهى و رها کنى

هر کجا تیر افتاد گنج همان جاست.

آن مرد گنجنامه را مى یابد و بدان نقطه مى رود تیر در کمان مى گذارد 

و تا بناگوش مى کشد و رها مى کند

تیر به نقطه اى دور دست مى افتد

اما هرچه در آن نقطه و اطرافش کندوکاو مى کند از گنج اثرى نمى بیند 

گمان مى کند که کمان را به قدر کافى نکشیده است

تیرى دیگر ، با قوتى بیشتر ، رها مى کند که دورتر مى افتد 

و باز اثرى از گنج نمى بیند

مدتى ادامه مى دهد تا بکلى نا امید مى شود و باز ناله و زارى مى کند.

در خواب با وى مى گویند که دستور را تمام و کمال اجرا نکردى

ما گفتیم تیر در کمان نه و رها کن 

و از کشیدن کمان سخنى نگفتیم.

کشیدن کمان فضولى بیجاى توست

و این فضولى است که تو را از گنج محروم کرده است.

بدین سان راز گنج بر مرد آشکار مى شود و آن را مى یابد.

نکته داستان در این است که

گنج در کنار آدمى است 

همان جاست که او ایستاده است.

آنچه حق است اقرب از "حبل الورید"

تو فکندى تیر فکرت را بعید

اى کمان و تیرها پرداخته

صید نزدیک و تو دور انداخته

هر که دور اندازتر او دورتر

وز چنین گنج است او مهجورتر

فلسفى خود را ز اندیشه بکشت

گو بدو کاو را سوى گنج است پشت

گو بدو چندان که افزون مى دود

از مراد دل جداتر مى شود

مثنوى

برگرفته از مقدمه کتاب گلشن راز

به قلم حسین الهی قمشه ای

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

خالق خدا کیست

خالق خدا کیست؟

خدا

گرچه این سؤال عجیب به نظر مى رسد ولى با توجه به این که فیلسوف معروف انگلیسى "برتراند راسل " در یکى از کتابهاى خود تصریح مى کند که: در جوانى به خدا عقیده داشتم و بهترین دلیل بر آن را علة العلل مى دانستم و این که تمام آنچه را در جهان مى بینیم داراى علتى است و اگر زنجیر علتها را دنبال کنیم، سرانجام به علت نخستین مى رسیم و این نخستین علت را خدا مى دانیم.

ولى بعداً بکلّى از این عقیده برگشتم، زیرا فکر کردم «اگر هر چیز را باید علّت و آفریننده اى باشد، خدا نیز باید علّت و آفریننده اى داشته باشد»!

باید دید راه حلّ نزدیک و روشن ایراد مزبور چیست؟

جواب: اتّفاقاً این ایراد یکى از معروفترین و در عین حال ابتدایى ترین ایراداتى است که مادّى ها دارند. آنها به عبارت روشنتر مى گویند: «اگر همه چیز را خدا آفریده، پس خدا را چه کسى آفریده است؟».

حالا چطور شده آقاى «راسل» خیلى دیر به این ایراد برخورد کرده، درست براى ما روشن نیست، ولى از آن جا که این سؤال در اذهان بسیارى از جوانان هست، باید دقیقاً مورد بررسى قرار گیرد:

در این جا چند نکته اساسى وجود دارد که با توجّه به آن، پاسخ ایراد بخوبى روشن مى شود:

آیا اگر ما عقیده مادّى ها را بپذیریم و مثلا با «راسل» هم صدا شویم، دیگر از این ایراد رهایى خواهیم یافت؟ مسلّماً نه!... چرا؟

زیرا «ماتریالیستها» هم عقیده به قانون علّیت دارند، آنها نیز همه چیز را در جهان طبیعت معلول دیگرى مى دانند. بنابر این عین این سؤال براى آنها هم مطرح است که اگر هر چیز معلول «مادّه» است پس «مادّه» معلول چیست؟

روى این حساب (و با توجّه به این که سلسله علّت ها و معلولها تا بى نهایت نمى تواند پیش برود) همه فلاسفه جهان (اعم از الهى و مادّى) به یک وجود ازلى (وجودى که همیشه بوده است) ایمان دارند، منتها مادّى ها مى گویند وجود ازلى جهان همان «مادّه» یا قدر مشترک میان مادّه - انرژى است، ولى خداپرستان مى گویند سرچشمه اصلى خداست؛ به این ترتیب روشن مى شود که آقاى «راسل» هم ناچار است به یک وجود ازلى (اگر چه مادّه باشد) ایمان داشته باشد.

آیا این وجود ازلى مى تواند علّتى داشته باشد؟

البتّه نه!... چرا؟

زیرا یک وجود ازلى همیشه بوده و چیزى که همیشه بوده است که نیازى به علّت ندارد، تنها موجودى نیازمند به علّت است که یک وقت نبوده و سپس هستى یافته است. (دقّت کنید)

نتیجه این که: وجود یک مبدأ ازلى و همیشگى، قولى است که جملگى برآنند و دلایل استوار عقلى بر بطلان تسلسل (یک سلسله علّت و معلول بى پایان) همه فلاسفه را بر این داشته که به یک مبدأ ازلى قائل گردند.

خداپرستان آن علّت نخستین را داراى علم و اراده مى دانند (و آن را خدا مى نامند) ولى مادّى ها آن را فاقد علم و اراده تصوّر مى کنند (و نام آن را مادّه گذارده اند)

بنابر این برخلاف آنچه «راسل» پنداشته اختلاف میان «فلاسفه الهى» و «مادّى» این نیست که یکى «علّة العلل» را قبول دارد و دیگرى منکر است، بلکه هر دو بطور یکسان عقیده به وجود یک علّة العلل یا علّت نختسین دارند.

پس اختلاف میان این دو در کجاست؟

صریحاً باید گفت تنها نقطه تفاوت این جاست که خداپرستان آن علّت نخستین را داراى علم و اراده مى دانند (و آن را خدا مى نامند) ولى مادّى ها آن را فاقد علم و اراده تصوّر مى کنند (و نام آن را مادّه گذارده اند).

حالا چطور مطلبى به این آشکارى بر آقاى «راسل» مجهول مانده، پاسخى جز این ندارد که بگوییم او در رشته هاى علوم ریاضى و طبیعى و جامعه شناسى صاحب تخصّص بوده، نه در مسائل مذهبى و فلسفه أولى (به معناى شناخت هستى و سرچشمه و آثار آن).

از بیانات یاد شده این نتیجه نیز به دست مى آید که فلاسفه الهى براى اثبات وجود خدا هرگز به استدلال «علّة العلل» (به تنهایى) دست نمى زنند، زیرا این استدلال تنها ما را به وجود یک «علّت نخستین» یا به عبارت دیگر یک وجود ازلى که مادّى ها هم به آن عقیده دارند، راهنمایى مى کند.

بلکه مسأله مهم براى فلاسفه الهى این است که بعد از اثبات علّت نخستین، براى اثبات علم و دانش بى پایان او استدلال کنند که اتّفاقاً اثبات این مسأله از طریق مطالعه نظام هستى و اسرار شگرف آفرینش و قوانین حساب شده اى که بر سراسر آسمانها و زمین و موجودات زنده و تنوّع آن حکومت مى کند، کار آسانى است. (دقّت کنید)

این نخستین سخنى بود که باید در پاسخ این ایراد دانسته شود.

خدا

موضوع دیگرى که لازم به تذکّر است این که: اساس این اشکال روى این مطلب است که «هر موجودى نیازمند به علّت و آفریننده اى است» در حالى که این قانون کلّیّت ندارد و تنها در مواردى صحیح است که چیزى سابقاً معدوم بوده و سپس جامه هستى به خود پوشیده است. (دقّت کنید)

توضیح این که: موجوداتى هستند که سابقاً وجود نداشته اند، مانند منظومه شمسى و سپس موجودات زنده - اعم از گیاه و حیوان و انسان - تاریخچه آنها بخوبى گواهى مى دهد که لباس هستى در تن اینها همیشگى و ازلى نبوده است، بلکه با تفاوت هایى که دارند، در چند میلیون سال تا چند میلیارد سال پیش، وجود خارجى نداشته و سپس به وجود آمده اند.مسلّماً براى پیدایش چنین موجوداتى علل و عواملى لازم است، مسلّماً جدایى کره زمین از خورشید (طبق فرضیّه لاپلاس و یا فرضیّه هاى بعد از آن) مدیون عوامل خاصّى بوده است - چه آنها را کاملا شناخته باشیم یا نه.

همچنین پیدایش نخستین جوانه زندگى گیاهى و سپس حیوانى و سپس انسانى، همه مرهون علل و عواملى هستند و لذا همواره دانشمندان براى پى جویى این عوامل در تلاش و کوششند و اگر بنا باشد پیدایش این موجودات هیچ علّتى نخواهد، دلیلى ندارد که در یک میلیون سال یا چند میلیارد سال پیدا شوند، چرا در زمانى دو برابر این زمان یا نصف این زمان مثلا یافت نشدند؟ انتخاب این زمان خاص براى پیدایش آنها، بهترین دلیل بر این است که شرایط و علل وجود آنها تنها در این زمان تحقّق یافته است.

امّا اگر وجودى همیشگى و ازلى باشد - خواه این وجود ازلى را خدا بنامیم یا مادّه - چنین وجودى نیاز به هیچ علّتى ندارد، آفریننده و خدایى لازم ندارد، زیرا تاریخچه پیدایش براى آن تنظیم نشده که در آن تاریخچه جاى علّت و آفریننده خالى باشد.

چیزى که همیشگى و ازلى است، وجودش از درون ذاتش مى جوشد نه از بیرون ذات که محتاج به آفریننده باشد. (دقّت کنید)

هر موجودى نیازمند به علّت و آفریننده اى است» در حالى که این قانون کلّیّت ندارد و تنها در مواردى صحیح است که چیزى سابقاً معدوم بوده و سپس جامه هستى به خود پوشیده است

من و شما و زمین و آسمان و منظومه شمسى و... نیازمند به آفریننده هستیم که وجود ما ازلى و همیشگى نبوده و از درون ما نیست، نه علّة نخستین و علّت العلل که هستى او از خود اوست.

 

یک مثال روشن

در این جا فلاسفه مثال هایى براى توضیح این گفتار فلسفى و نزدیک ساختن آن به ذهن مى زنند؛ مثلا مى گویند: هنگامى که ما نگاه به اطاق کار یا منزل مسکونى خود مى کنیم، مى بینیم روشن است.

از خود مى پرسیم: آیا این روشنى از خود این اطاق است؟

- فوراً به خود پاسخ مى دهیم: نه، براى این که اگر روشنى آن از خود اطاق مى جوشد، نباید هیچ وقت تاریک گردد، در حالى که پاره اى از اوقات تاریک و گاهى روشن است، پس روشنى آن از جاى دیگر است.

به زودى به این نتیجه مى رسیم که روشنى اطاق و خانه ما، به وسیله ذرّات یا امواج نورى است که به آن تابیده است.

- فوراً از خود سؤال مى کنیم: روشنى ذرّات نور از کجاست؟

- با تأمّل مختصرى به خود پاسخ مى دهیم: روشنى ذرّات نور از خود آن و از درون ذاتش است، ذرّات نور این خاصیّت روشنایى را عاریه نگرفته اند؛ در هیچ نقطه جهانى نمى توانیم ذرّات نورى پیدا کنیم که تاریک باشند و سپس روشنایى را از دیگرى گرفته باشند.

ذرّات نور هر کجا باشند روشنند، روشنایى جزء ذات آنهاست، روشنى ذرّات نور عاریتى نیست.

ممکن است ذرّات نور از بین بروند، ولى ممکن نیست موجود ولى تاریک باشند. (دقّت کنید)

بنابر این اگر کسى بگوید روشنایى هر محوطه و منطقه اى در جهان معلول نور است، پس روشنایى نور از کجاست؟

- فوراً مى گوییم: روشنایى نور، جزء وجود اوست.

همچنین هنگامى که سؤال شود: هستى هر چیزى از خداست، پس هستى خدا از کیست؟

فوراً پاسخ مى دهیم: از خودش و از درون ذاتش مى باشد.

 

پی نوشت:

اعتقاد ما ،آیت الله مکارم شیرازی

بخش اعتقادات شیعه تبیان

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

عالم عقل

عالَم در لغت به معنای خَلق، مخلوقات و آنچه فلک آنرا در بر می‌گیرد، است و جمع آن عوالم می‌باشد.[1]
  مشهور فلاسفه، عوالم را سه تا می‌دانند: عالم عقل، عالم مثال و عالم مادّه.[2]
  البته تذکر این نکته لازم است که منحصر کردن عوالم به عقل، مثال و نفس، حصر عقلی نیست و ممکن است یک سری عوالم دیگر غیر مادّی وجود داشته باشد که فلاسفه به آن نرسیده‌اند؛ هر چند تقسیم موجود به مادّی و غیر مادّی حصر عقلی است.[3]
  عالم عقل، عالمی است که موجودات آن مجرّد تامّ هستند و علاوه بر اینکه ذاتاً فاقد ابعاد مکانی و زمانی هستند، هیچ تعلّقی هم به موجود مادّی و جسمانی ندارند. عالم عقل بالاترین مرتبۀ در عوالم مخلوق بوده و علت فاعلی برای عوامل پایین­تر از خود است. مشائین معتقد بودند جمعاً ده عقل در عالم عقل وجود دارد که به صورت طولی با یکدیگر رابطه دارند و در هر مرتبه بیش از یک عقل ممکن نیست موجود شود اما شیخ اشراق و ملاصدرا با پذیرفتن مُثُل افلاطونی عملاً این مطلب را انکار کرده و کثرت عرضی در عالم عقل را نیز پذیرفتند.[4]
 اطلاق عقل بر چنین عالمی ربطی به عقل به معنای قوّۀ درک کنندۀ مفاهیم کلّی ندارد و استعمال واژۀ عقل دربارۀ این دو، از قبیل اشتراک لفظی است.[5]
 
اثبات عالم عقل
  فلاسفه پیشین برای اثبات جواهر عقلانی راه‌های پر پیچ و خمی را پیموده‌اند که از آوردن آنها صرف نظر کرده[6] و تنها به یکی از بیانات ملاصدرا بسنده می‌کنیم:
  قبل از بیان دلیل لازم به ذکر است که عالم عقلی، ظرف موجودات عقلی و مجرّد تام است و اگر یک موجود عقلی اثبات شود طبعاً عالم عقلی نیز اثبات خواهد شد. عالم عقلی وجودی مستقّل از موجودات عقلی ندارد و بلکه ظرف همان موجودات عقلی محسوب می‌شود چنان که در عالم مثال و عالم مادّه هم امر به همین منوال است؛ یعنی عالم مثال ظرف برای موجودات مثالی و عالم مادّه نیز ظرف موجودات مادّی می‌باشد و با اثبات یک موجود مثالی و مادّی، عالم مثال و عالم مادّه نیز اثبات می‌شود.
  و امّا تبیین برهان ملاصدرا را بر اساس اصول حکمت متعالیه چنان که برخی از اتباع معاصر ایشان تقریر کرده‌اند از این قرار است:
  با توجّه به مبانی اصالت وجود و مراتب تشکیکی وجود و حقیقت رابطۀ علیّت که در فلسفۀ ملاصدرا به اثبات رسیده است می‌توان راه ساده و در عین حال متقن‌تری نسبت به فلاسفۀ دیگر برای اثبات عالم عقل پیمود و آن تمشک به قاعدۀ «امکان أشرف» است.
و امّا تقریر قاعده بر اساس شیوۀ منطقی چنین است:
1- بنابر اصول فلسفۀ ملاصدرا، اگر دو موجود امکانی را در نظر بگیریم که یکی اشرف از دیگری باشد باید موجود اشرف در مرتبه‌ای مقدّم بر غیر اشرف تحقّق یابد و علیّتی نسبت به غیر اشرف داشته باشد (اثبات این مقدمه خواهد آمد).
2- موجودات مادّی و نفسانی وجود دارند.
3- موجودات عقلی (جواهر عقلانی) از سایر موجودات (نفسانی و مادّی) اشرف و اعلی هستند.
4- پس وجود جواهر نفسانی و مادّی، کاشف از وجود جواهر عقلانی در مرتبۀ مقدّم بر آنهاست.
امّا اثبات مقدّمۀ اوّل بر اساس اصول صدرایی از این قرار است:
الف) رابطۀ علیّت بین علت و معلول یک رابطۀ ذاتی و تغییر ناپذیر است و وجود معلول وابستگی ذاتی به وجود علّت هستی بخش دارد و محال است که علت و معلول جا به جا شوند.
ب) از آنجا که عالم عقل بنابر فرض در مرتبۀ بالاتری از عالم ماده و عالم مثال قرار دارد و در نتیجه کمال بیشتری از این دو عالم را دارد، می‌توان فرض کرد که این دو عالم، معلول عالم عقل بوده و عین ربط و وابستگی به آن باشند. به عبارتی امکان دارد که عالم مثال و عالم مادّه معلول عالم عقل باشند. از طرفی معلول بودن و وجود رابط بودن از صفات جدایی ناپذیر می‌باشند و موصوفی که بتواند این وصف را داشته باشد ضرورتاً متصف به آن می‌شود. بنابراین عالم مادّه و مثال ضرورتاً معلول و عین ربط خواهند بود و از آنجا که معلول و موجود رابط بدون طرف ربط و علتش نمی‌تواند موجود باشد پس طرف ربط و علت این دو عالم (یعنی عالم عقل) نیز موجود است.[7]
  با معلوم شدن مقدمات فوق، استدلال بر عالم عقلی نیز تمام خواهد بود.
 
ویژگی عالم عقل
برخی از ویژگی­های موجودات عقلی یا عالم عقل از این قرار است:
1- این موجودات دارای فعلیت محض­اند و هیچ جهت تغییری اعم از تغییر آنی و تدریجی و ذاتی و عرضی در آنها راه ندارد.[8]
2- اگر سلسله طولی عقول را در نظر بگیریم هر موجود مجرد تامی در هر مرتبه­ای از مراتب نظام تشکیکی وجود باشد، از همه موجودات واقع در مراتب پائین­تر بی­نیاز بوده و تنها به موجودات مراتب مافوق نیازمند است. یعنی ممکن نیست موجودی که از مرتبه پائین­تری از کمالات برخوردار است در تحقق وصف کمالی در مجرد تامی مافوق خود دخیل باشد[9]و بالعکس هر موجود مجرد مادونی، معلول موجود مجرد مافوق است. به عبارتی، موجودات مجرد عقلی، واسطه رسیدن فیض خداوند به موجودات پائین­تر هستند و این سیر از عقل اول آغاز شده تا عالم ماده که پائین­ترین مراتب عالم هستی است ادامه دارد.
3- هر موجود عقلی که در مرتبه بالاتر وجود دارد همه کمالات مرتبه مادون را دارد. بالاترین مراتب طولی عقول که «عقل اول» یا «صادر اول» ‌و به تعبیر عرفاء «وجود منبسط» نامیده می‌شود، هیچ نحو ترکیبی ( حتی ترکیبات تحلیلی نظیر ترکیب از وجود و ماهیت یا ترکیب از وجود و عدم) در آن راه ندارد. فلاسفه با توجه به همین ویژگی و به موجب قاعده «الواحد لا یصدر عنه الا الواحد»‌ معتقدند که محال است ممکنات و معلولات با کثرتی که دارند در عرض هم از واجب متعال صادر شوند، بلکه آنها در طول یکدیگر و بصورت سلسله­ای علیّ - معلولی از واجب صادر شده­اند؛ به گونه­ای که حلقه نخست این سلسله که بی‌واسطه از خداوند صادر شده است و به آن «‌صادر اول‌» می­گویند کامل­ترین و بسیط­ترین عقل و در نتیجه، کامل­ترین و بسیط­ترین وجود امکانی قابل فرض است. پس از صادر اول یا عقل اول، کامل­ترین و بسیط­ترین عقل، عقل دوم یا «صادر دوم» است که معلول بی­واسطه صادر اول و معلول با واسطه واجب بالذات است و همین طور این سلسله و ترتب ادامه پیدا می­کند تا به آخرین عقل می­رسیم که پس از او موجودات مثالی و پس از آنها موجودات مادی قرار دارند. عرفاء و حکماء «وجود منبسط» را ذاتاً ‌واحد می­دانند اما وحدتی که عددی نیست بلکه با کثرت سازگار است (نظیر وحدت تشکیکی)‌ و در عین وحدت، آنرا کثیر می­دانند؛ البته نه کثرتی عرضی که با الحاق اموری خارجی به آن حاصل شده باشد بلکه کثرتی ذاتی. یعنی هم وحدت ذاتی دارد و هم کثرت و به عبارتی روان­تر وجود منبسط یا همان عقل اول در عین اینکه هیچ ماهیتی ندارد در درون خود، همه ماهیات و خصوصیات همه اشیاء را دارد. به عبارت دیگر همه کمالات مادون را دارد و به عبارتی که در مباحث وجود رابط معلول از آن تعبیر می­شود همه عقول مادون، تجلی وجود منبسط­ اند و البته وجود منبسط نیز خودش عین ربط و وابستگی به وجود مستقل است.[10]
4- موجودات عقلانی، چون مجرد محض اند، به خودشان، علم حضوری دارند بلکه عین علم هستند. به عبارتی عقل و عاقل و معقول در آنها متحد است؛ یعنی این سه (‌عقل، عاقل، معقول)‌ یک چیز هستند. این بحث در کتب مفصل فلسفی اثبات شده است.[11]


[1] . ابن منظور، لسان العرب، بیروت، اعلمی، ج 9، ص 373.
[2] . جهت اطلاع تفصیل از نظریات فلاسفۀ اسلامی، ر. ک: ملاصدرا، الحکمة المتعالیه فی الاسفار العقلیة الاربعه، چ بیروت، اعلمی، ج 2، ص 82 – 46 و چ قم مصطفوی ج 7، ص 138 – 106، شیخ اشراق، حکمت اشراق، (مجموعه مصنفات: ج 2، ص 109، 129 و 211 – 198 وابن سینا، الاشارات والتنبیهات، قم، نشر البلاغة، ج 3، ص 9 – 2  و 120، 221 و ص 253 و 412.
[3] . مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج 2، ص 166 (درس 45).
[4]  اسفار، ج 2، ص 82 – 46
[5] . مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج 2، ص 152 (درس 44)
[6] . ر. ک: نهایة الحکمه، ج 4، ص 1235 – 1213.
[7] . با استفاده از آموزش فلسفه، ج 2، درس 45 و خداشناسی فلسفی، عبدالرسول عبودیت و مجتبی مصباح، چ اوّل، ص 126.
[8] - عبد الرسول عبودیت ، درآمدی به نظام حکمت صدرایی ، ج 2‌، ص 100.
[9] - همان ، ص 101.
[10] - برای اطلاع تفصیلی از حقیقت وجود منبسط مراجعه کنید به : درآمدی به نظام حکمت صدرایی ، ج 1، ص 248-242
[11] - ر. ک . درآمدی به نظام حکمت صدرایی ، ج 2، بحث اتحاد عقل و عاقل . معقول .


 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

در وصف خدا

دکتر علی رجالی( اشعار بر گزیده):

اثری از: زنده یاد قیصر امین پور 

 

پیش از اینها فکر می‌کردم خدا 

خانه ای دارد کنار ابرها 

مثل قصر پادشاه قصه ها 

خشتی از الماس خشتی از طلا 

پایه های برجش از عاج و بلور 

بر سر تختی نشسته با غرور 

ماه برق کوچکی از تاج او 

هر ستاره، پولکی از تاج او 

اطلس پیراهن او، آسمان 

نقش روی دامن او، کهکشان 

رعد وبرق شب، طنین خنده اش 

سیل و طوفان، نعره توفنده اش 

دکمه ی پیراهن او، آفتاب 

برق تیغ خنجر او ماهتاب 

هیچ کس از جای او آگاه نیست 

هیچ کس را در حضورش راه نیست 

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود 

از خدا در ذهنم این تصویر بود 

آن خدا بی رحم بود و خشمگین 

خانه اش در آسمان، دور از زمین 

بود، اما در میان ما نبود 

مهربان و ساده و زیبا نبود 

در دل او دوستی جایی نداشت 

مهربانی هیچ معنایی نداشت 

هر چه می‌پرسیدم، از خود، از خدا 

از زمین، از آسمان، از ابرها 

زود می‌گفتند: این کار خداست 

پرس وجو از کار او کاری خطاست 

هرچه می‌پرسی، جوابش آتش است 

آب اگر خوردی، عذابش آتش است 

تا ببندی چشم، کورت می‌کند 

تا شدی نزدیک، دورت می‌کند 

کج گشودی دست، سنگت می‌کند 

کج نهادی پای، لنگت می‌کند 

با همین قصه، دلم مشغول بود 

خوابهایم، خواب دیو و غول بود 

خواب می‌دیدم که غرق آتشم 

در دهان اژدهای سرکشم 

در دهان اژدهای خشمگین 

بر سرم باران گرز آتشین 

محو می‌شد نعره هایم، بی صدا 

در طنین خنده ی خشم خدا ... 

نیت من، در نماز و در دعا 

ترس بود و وحشت از خشم خدا 

هر چه می‌کردم، همه از ترس بود 

مثل از بر کردن یک درس بود 

مثل تمرین حساب و هندسه 

مثل تنبیه مدیر مدرسه 

تلخ، مثل خنده ای بی حوصله 

سخت، مثل حل صدها مسئله 

مثل تکلیف ریاضی سخت بود 

مثل صرف فعل ماضی سخت بود 

... 

تا که یک شب دست در دست پدر 

راه افتادم به قصد یک سفر 

در میان راه، در یک روستا 

خانه ای دیدم، خوب و آشنا 

زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟ 

گفت، اینجا خانه‌ی خوب خداست! 

گفت: اینجا می‌شود یک لحظه ماند 

گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند 

با وضویی، دست و رویی تازه کرد 

با دل خود، گفتگویی تازه کرد 

گفتمش، پس آن خدای خشمگین 

خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟ 

گفت : آری، خانه او بی ریاست 

فرشهایش از گلیم و بوریاست 

مهربان و ساده و بی کینه است 

مثل نوری در دل آیینه است 

عادت او نیست خشم و دشمنی 

نام او نور و نشانش روشنی 

خشم، نامی ‌از نشانی های اوست 

حالتی از مهربانی های اوست 

قهر او از آشتی، شیرین تر است 

مثل قهر مهربان مادر است 

دوستی را دوست، معنی می‌دهد 

قهر هم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با دوست معنی می‌دهد 

هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست 

قهری او هم نشان دوستی است... 

... 

تازه فهمیدم خدایم، این خداست 

این خدای مهربان و آشناست 

دوستی، از من به من نزدیک تر 

از رگ گردن به من نزدیک تر 

آن خدای پیش از این را باد برد 

نام او را هم دلم از یاد برد 

آن خدا مثل خیال و خواب بود 

چون حبابی، نقش روی آب بود 

می‌توانم بعد از این، با این خدا 

دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا 

می‌توان با این خدا پرواز کرد 

سفره ی دل را برایش باز کرد 

می‌توان درباره ی گل حرف زد 

صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد 

چکه چکه مثل باران راز گفت 

با دو قطره، صد هزاران راز گفت 

می‌توان با او صمیمی ‌حرف زد 

مثل یاران قدیمی‌ حرف زد 

می‌توان تصنیفی از پرواز خواند 

با الفبای سکوت آواز خواند 

می‌توان مثل علفها حرف زد 

با زبانی بی الفبا حرف زد 

می‌توان درباره ی هر چیز گفت 

می‌توان شعری خیال انگیز گفت 

مثل این شعر روان و آشنا: 

پیش از اینها فکر می‌کردم خدا 



  • علی رجالی