باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۶۴۹ تا ۱۶۵۷
داستان طوطی و بازرگان( ۵ )
کرد بازرگان تجارت را تمام
باز آمد سوی منزل دوستکام
هر غلامی را بیاورد ارمغان
هر کنیزک را ببخشید او نشان
گفت طوطی ارمغان بنده کو
آنچ دیدی و آنچ گفتی بازگو
گفت نه من خود پشیمانم از آن
دست خود خایان و انگشتان گزان
من چرا پیغام خامی از گزاف
بردم از بیدانشی و از نشاف
گفت ای خواجه پشیمانی ز چیست
چیست آن کین خشم و غم را مقتضیست
گفت گفتم آن شکایتهای تو
با گروهی طوطیان همتای تو
آن یکی طوطی ز دردت بوی برد
زهرهاش بدرید و لرزید و بمرد
من پشیمان گشتم این گفتن چه بود
لیک چون گفتم پشیمانی چه سود
بازرگان پس از انجام تجارت خود، به منزل نزد دوستانش برگشت.بازرگان طبق قولی که قبل از رفتن به سفر داده بود،برای غلامان و کنیزان خود سوغات و هدیه ای از هند آورده بود.
طوطی به بازرگان گفت که هدیه من چه شد.برایم تعریف کن که چه اتفاقاتی در سفر به هند برایت افتاده است.هر آنچه دیدی و گفتی برای من بازگو کن.بازرگان در جواب گفت که من پشیمانم و انگشتانم را بخاطر گفتن سخنانت به طوطیان هند گاز می گیرم.
بازرگان گفت من پشیمانم از اینکه سخنی نسنجیده بخاطر نا آگاهی باز گو کردم .طوطی در جواب گفت پشیمانی تو ریشه در چه چیزی دارد.بازرگان گفت که من شکوائیه های تو را به جمعی از طوطیان هند گفتم.در این بین یک طوطی که شرایط تو را شنید، زهره ترک شد و لرزید و افتاد و مرد.لذا از گفتن سخنان تو به طوطیان پشیمان هستم.اما پشیمانی من بعد از این اتفاق چه سودی ندارد.
به که گوییم غم و قصه خویش
تا نگوید دل پر غصه خویش
هر کجا می نگرم نیست کسی
با خدا گو سخن و گفته خویش
دکتر علی رجالی
@alirejali
- ۹۷/۰۶/۱۵